جدول جو
جدول جو

معنی گروگذار - جستجوی لغت در جدول جو

گروگذار
(رَ / رِ سَ)
راهن. گرودهنده. آنکه چیزی را به رهن سپارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
گرگ مانند مانند گرگ، برای مثال ز گرگ آن چنان کم گریزد گله / کز آن گرگساران سگ مشغله (نظامی۶ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهگذار
تصویر رهگذار
کسی که از راهی عبور کند، عابر، مسافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
دادگر، از نام های باری تعالی، گرگر برای مثال بدان ماند که یزدان گروگر / جهانی نو بر آورده ست دیگر (عنصری - ۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروگذاری
تصویر فروگذاری
مضایقه، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروگذار
تصویر فروگذار
کسی که در انجام کاری کوتاهی و اهمال می کند
فروگذار کردن: کنایه از مضایقه کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده
گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن
گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
برگزار، برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ)
انجام. اجرا. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(دِ اُ دَ / دِ)
درگذارنده. عفو کننده.
- نادرگذار، عفوناکننده. سخت گیر. رجوع به نادرگذار شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
گرگوار اول که او را گرگوار بزرگ نیزمیگویند، در 540م. در رم متولد شد و از سال 590 تا 604م. دارای مقام پاپی بود. وی موجد لیترچای و مناسک گرگواری میباشد، نمازی که بیاد فدا شدن خون عیسی در کلیسیا خوانده میشود، گرگوار دوم دررم بسال 669م. متولد شده و از سال 715 تا 731م. مقام پاپی را عهده دار بوده است، گرگوار سوم از سال 731 تا 741م. مقام پاپی را دارا بود، گرگوار چهارم از سال 824 تا 844م. پاپ بود، گرگوار پنجم از سال 996م. تا 999 پاپ بود، گرگوار ششم از 1044 به مقام پاپی رسید و در سال 1046م. کناره گیری کرد ولی من غیرمستقیم تا سال 1048م. عهده دار مقام پاپی بود، گرگوار هفتم در سوانا (تسکان) مابین سال 1015 و 1020 میلادی متولد شد و از 1073 تا سال 1085م. مقام پاپی داشت. او یکی از بزرگترین کشیشان رم بود و بواسطۀ مبارزه ای که علیه امپراطور آلمان هانری چهارم کرد مشهور شد، گرگوارهشتم در سال 1187م. به مقام پاپی رسید، گرگوار نهم در انای در حدود 1145م. متولد شد و از سال 1227 تا سال 1241م. مقام پاپی داشت، گرگوار دهم در سال 1229م. در پایزانس متولد شد واز سال 1271 تا سال 1276م. پاپ بود، گرگوار یازدهم در سال 1331م. در لیموژ متولد شد و از سال 1370 تا سال 1378م. پاپ بود، گرگوار دوازدهم در سال 1327م. در ونیز متولد شد و از سال 1406 تا سال 1415م. پاپ بود، گرگوار سیزدهم در سال 1502م. در بلنی متولد شد و از سال 1572 تا سال 1585م. پاپ بود و تقویم مسیحی را او اصلاح کرد، گرگوار چهاردهم بسال 1535م. در سوما متولد شد و از سال 1590 تا 1591 میلادی پاپ بود، گرگوار پانزدهم در سال 1554 در بلنی متولد شد و از سال 1621 تا سال 1623م. پاپ بود، گرگوار شانزدهم در سال 1765 در بلون متولد شد و از سال 1831 تا 1846م. پاپ بود. او کوشید که تشکیلات کلیسا را با جنبش آزادیخواهی همآهنگ سازد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ مانند. (آنندراج) :
ز گرگ آنچنان کم گریزد گله
کز آن گرگ ساران سگ مشغله.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پهلوانی ترکستانی بتقلید صاحبان فرهنگ و برهان در کاف عربی مرقوم شده و به تحقیق کاف عجمی است. (آنندراج). نام سپاه سالار ارجاسب که اسفندیار او را به کمند گرفت:
یکی ترک بد نام او گرگسار
ز لشکر بیامد بر شهریار.
فردوسی.
یکی ترک بد نام او گرگسار
گذشته برو بر بسی روزگار.
فردوسی.
رجوع شود به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 349 و 362 و یشتها تألیف پورداود جلد 2 ص 278
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ شِ)
رهن گیرنده. کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر:
عارف و عامی بودند گروگیر از تو
تو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو)
مرهون. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). رهینه. (مهذب الاسماء). شی ٔ یا شخصی که در مقابل وام یا برای اطمینان خاطر به رهن گذارند. چیزی که به گرو گذاشته میشود: ولیکن مراگروگانی بده تا من صبر کنم. (ترجمه طبری بلعمی).
گروگان و این خواسته پرشتاب
برم تازیان نزد افراسیاب.
فردوسی.
نواها که از شهرها یادگار
گروگان ز ترکان چینی هزار.
فردوسی.
گروگان و این خواسته هر چه هست
ز دینار و از تاج و تخت نشست.
فردوسی.
مرا دلی است گروگان و عشق چندین جای
عجب تر از دل من دل نیافریده خدای.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 386).
ولکن با احمد احکامها باید بسوگند و پسر را باید به گروگان اینجا یله کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
نان از دگری چگونه بربایی
گر تو بمثل به نان گروگانی.
ناصرخسرو.
هزاران هزاران گروگان شده
به آتش بدین جاهلانه مقال.
ناصرخسرو.
از محنت بازخر مرا یک ره
گر چند به دست غم گروگانم.
مسعودسعد.
من که مسعودسعد سلمانم
درکف جود تو گروگانم.
مسعودسعد.
هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند.
خاقانی.
کاین طلب در تو گروگان خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست.
مولوی.
، بنده و عبد هم بنظر آمده. (برهان) ، مال که در میان نهند مسابقه و جز آن را که هر کس سبقت گیرد او را باشد، محبوس، زندانی:
کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی جزء دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 22 هزارگزی شمال آستانه و 9 هزارگزی راه عمومی. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه کزاز و توره، محصول آنجاغلات، بنشن، چغندرقند، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری، جاجیم، ژاکت بافی، راه آن مالرو است از پل دوآب اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مبلغ دین مسیح در ارمنستان، پسر آناگ قاتل خسرو اشکانی پادشاه ارمنستان که با اردشیر بابکان همدست بود. مرگ او بدین شکل بود که گریوار را بدم یک اسب وحشی بسته آن را درکنار دریای شمالی در جلگه ای موسوم به وادنه آ رها کردند. بدین ترتیب مبلغ جوان پرهیزکار هلاک شد. رجوع به ایران باستان ص 2615 و 2619 و 2622 و گرگوار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀشهرستان جیرفت واقع در 24000گزی شمال باختری ساردوئیه و 8000گزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. دارای 15 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بقدر احتیاج روز. باندازۀ کفاف یک روز. (ناظم الاطباء). مایۀ معاش که بیک روز وفا کند. (آنندراج). قوت روزانه. مخارج قلیل روزانه. کافی برای یک روز. روزمره. قوت روزگذار. اقل ّ مایقنع. بخور و نمیر. (از یادداشت مؤلف) : قوت یومیه، علقه، قوت روزگذار. (منتهی الارب). علق، علف که روزگذار باشد ستور را. (منتهی الارب) :
بهرۀ تو زین زمانه روزگذاری است
بس کن از او اینقدر که با تو شماراست.
ناصرخسرو.
، شغلی که بدان ایام بسر توان برد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آلت تناسل. (برهان). قضیب. (آنندراج). کیر و لند. (جهانگیری). کیر. نرۀ مرد که آلت تناسل باشد:
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
از پیر جهان گشتۀ ناگشته مهذب
وز کودک می خوردۀ ناخورده گروگان.
دهقان علی شطرنجی.
ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم.
سوزنی (از آنندراج).
ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.
سوزنی.
گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده.
سوزنی.
من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای است در نیم فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق خشت. (فارس نامۀ ناصری گفتار دوم ص 195)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
مرهون، چیزی که نزد کسی به گرو گذارده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
مانند گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهگذار
تصویر رهگذار
راه دادن، گذر کسی را بجائی قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
اجرا، انجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو گذاری
تصویر گرو گذاری
عمل گروگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو گذار
تصویر فرو گذار
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو گذار
تصویر گرو گذار
آنکه چیزی را بعنوان گرو نزد کسی نهد گرو دهنده راهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگر
تصویر گروگر
بسیار زیاد فراوان، پشت سرهم پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گِ رُ))
چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروگان
تصویر گروگان
((گُ))
آلت تناسل، شرم مرد، نره، قضیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهگذار
تصویر رهگذار
((رَ گُ))
عابر، مسافر، پاسبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرودار
تصویر گرودار
امین
فرهنگ واژه فارسی سره
اهمال، ترک، قصور، کوتاهی، مضایقه، مهمل گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد