جدول جو
جدول جو

معنی گرنینگ - جستجوی لغت در جدول جو

گرنینگ
(گَرْ رو)
در زبان هلندی بنام گرونینگن، شهری است در هلند حاکم نشین ایالت و دارای 140500 تن جمعیت است. در آنجا منسوجات، مصنوعات، لبنیات و قندسازی و تنباکو وجود دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرنین
تصویر پرنین
(دخترانه)
مانند پر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
(پسرانه)
منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرنین
تصویر عرنین
بینی، استخوان درشت بینی، مهتر و شریف قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد، گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
دلیر و گستاخ مانند گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگینه
تصویر گرگینه
پوست گرگ، نوعی پوستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریسنگ
تصویر گریسنگ
گودال، مغاک
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَ / نِ)
مطلق پوستین را گویند. (برهان) (غیاث). نوعی از پوستین. (آنندراج) :
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر.
نظامی.
صیدگاهش ز خون دریاجوش
گاه گرگینه گه پلنگی پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
آنچه رنگ آن به گرد ماند. برنگ گرد
لغت نامه دهخدا
(گَ)
منسوب به گرمینه است. شیخ خسرو گرمینی از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
نام شهرکی است در شرقی بخارا و ولایتی فسیح و عریض است و اکثر پسر امیر بخارادر آنجا به حکومت می نشیند و سالی پنجاه هزار دینار منافع دیوانی دارد و تا بخارا یازده فرسنگ است. (آنندراج). نام ناحیتی به دوازده فرسنگی شهر بخارا. (از بخاری) ، نام بلده ای است در هفت فرسنگی گرمینه و در طرف شمالی آن واقع است و یاقوت حموی در معجم البلدان گفته است از نواحی سغد است در میانۀ سمرقند و بخارا و تا بخارا هیجده فرسخ مسافت دارد و منسوب بدانجا را گرمینی گویند. (آنندراج). رجوع به حدود العالم و کرمینه شود
لغت نامه دهخدا
(گُسَ)
آواز بلبل، بانگ که قلندران و معرکه گیران به یک بار کشند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
متاع و رخت خانه و متاع غیرمنقوله. (آنندراج). اسباب خانه و رخت خانه و اموال صامت. (ناظم الاطباء) ، خندق. (آنندراج). مغاک. شیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بْرَ / بِ رَ)
براونینگ. الیزابت بارت. (1806- 1861 میلادی) بانوی شاعرۀ انگلیسی. در آثار وی مانند سونه ها مترجم از پرتغالی، و رمان منظوم بنام اورورالای الهامی عارفانه دارد و از احساسات مشحون است.
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جووانی لورنزو. (1598-1680 میلادی) مشهور به کاوالیه برنن. نقاش، حجار و معمار ایتالیایی. یکی از استادان سبک بی قاعده است. وی رواق کلیسای سن پیر را در شهر رم بنا کرد، و مجسمه ها و نیم تنه های متعدد ساخت که از آن جمله از خلسۀ سنت ترز باید نام برد. لویی چهاردهم او را در سال 1665 میلادی به پاریس دعوت کرد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرانسنگ
تصویر گرانسنگ
وزین، سنگین، ثقیل
فرهنگ لغت هوشیار
مغاک گو. آواز بلبل، بانگی که قلندران و معرکه گیران بیکبار برآورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردرنگ
تصویر گردرنگ
آنچه رنگ آن به گرد ماند برنگ گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
عضو زایشی ماده که در گیاهان نهانزاد آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و در سرخسها بر روی پروتال مستقر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرینگ
تصویر جرینگ
صدای زنگ و طاس و امثال آن، آواز زدن شمشیر و تیغ و خنجر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره روناسیان بسیار شبیه به شیر پنیر دارای برگهای نوک تیز و گلهای کوچک و زرد ارتفاع آن به دو متر میرسد ولی برگهای آن درشت تر است و از ریشه آن ماده قرمز رنگی بدست میاید که در رنگرزی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرگ، پوست گرگ، نوعی از پوستین: صید گاهش زخون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درینگ
تصویر درینگ
آوازی که از تصادم مضراب یا ناخن با ساز ایجاد شود جرینگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگینه
تصویر گرگینه
((گُ نِ))
پوستین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرایند
تصویر گرایند
احتمال
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرین دانه های گندم که درخرمنگاه به کمک جارو جمع آوری کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
گره گره خوردن و به تعویق افتادن امور
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه ی درهم پیچیده ی درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، پرنده ای کوچکتر از گنجشک به نام الیکایی، فرد کوچک و پر مدعا
فرهنگ گویش مازندرانی
الیکایی، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
دل و روده، امعا و احشا
فرهنگ گویش مازندرانی
فلفل
فرهنگ گویش مازندرانی