جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گرایند

گراینده

گراینده
مایل متمایل: بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، معتقد مومن: بیزدان کند پوزش او از گناه گراینده گردد بایین وراه، سنگین وزین: ارگراینده نباشد سیم او در جیب من از سبکساری بناگه باد بر باید مرا. (سوزنی)، در ترکیبات بمعنای جنباننده پیچاننده آید: گراینده تیغ گراینده گرز
فرهنگ لغت هوشیار

گرامند

گرامند
توضیح این کلمه که مکرر در حبیب السیر چاپی وروضات الجنات فی اوصاف مدینه الهرات و غیره آمده باحتمال قوی محرف کرامند است و جامی آنرا درست بکار برده: بکرامند تحفه یاد کند بگرامی هدیه شاد کند. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار

فرایند

فرایند
مجموعه عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص
فرایند
فرهنگ فارسی معین

گرامند

گرامند
در بعض کتب از جمله حبیب السیر دیده میشود به گمان من غلط کاتب است و اصل با کاف تازی است. رجوع به کری کردن، کری نکردن و کرامند شود
لغت نامه دهخدا

گراینده

گراینده
مایل. متمایل:
فزایندۀ نام و تخت قباد
گرایندۀ تاج و شمشیر و داد.
فردوسی.
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر.
فردوسی.
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی تو چه کار آید.
ناصرخسرو.
گراینده شد هر دولشکر به خون
علم برکشیدند چون بیستون.
نظامی.
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش.
نظامی.
، مجازاً سنگین و وزین: لاجرم کافۀ انام، خاصه و عوام به محبت او گراینده اند. (گلستان).
ار گراینده نباشد سیم او در جیب من
از سبکساری بناگه باد برباید مرا.
سوزنی.
، شیفته و مجازاً معتقد. مؤمن:
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گرددبه آئین و راه.
فردوسی.
گراینده باشد به یزدان پاک
از او دارد امید از او ترس و باک.
فردوسی.
و با ترکیب های ذیل به معانی پیچاننده، تاباننده و جنباننده آید:
- گرایندۀ تاج:
گرایندۀ تاج و زرین کمر
نشانندۀ شاه بر تخت زر.
فردوسی.
- گرایندۀ تیغ:
گرایندۀ تیغ و گرزگران
فروزندۀ نامدار افسران.
فردوسی.
- گراینده گرز:
که جویا بدش نام وجوینده بود
گرایندۀ گرز و گوینده بود.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تیغ
به بخشش جهان را ندارد دریغ.
فردوسی.
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزندۀ ملک بر تخت عاج.
فردوسی.
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود
لغت نامه دهخدا

گراوند

گراوند
شاخه ای از تیره پولادوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به طایفۀ فولادوند شود
لغت نامه دهخدا