جدول جو
جدول جو

معنی گرن - جستجوی لغت در جدول جو

گرن
پست و بلند ناصاف، فرد مبتلا به بیماری گر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار، زمینی که در آن برنج کاشته باشند، کشتزار برنج، شالیزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
چین و شکن، گره،
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، پیغوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنج بشیر
تصویر گرنج بشیر
شیربرنج، خوراکی که از شیر، برنج، شکر و گلاب تهیه می شود، شیربا، شیروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، برنگ، کرنج، ارز
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
مرکّب از: گرنج + جار = زار پسوند مکان، (حاشیۀ برهان چ معین)، برنج زار و شالی زار. (برهان)، شالی پایه نیز گویند. (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
برنج خوردنی که به عربی ارز خوانند. (الفاظ الادویه) (برهان). و به هندوی چاول گویند:
زبانش برون کرد همرنگ صنج
برآنسان که از پیش خوردی گرنج.
فردوسی.
و آن گرنج و آن شکر برداشت پاک
وندر آن دستارآن زن بست خاک.
رودکی (سعید نفیسی ص 1077).
مشتری دلالت دارد بر... گندم و جو و گرنج و ذرت و نخود و بادام و کنجید. (التفهیم ابوریحان). زن دیگ برنهاد و از بهر او گرنج پخت. (سندبادنامه ص 290). اگر من در گرنج خواستن الحاح کردم گرنج زیادت گرفتم. (سندبادنامه ص 291)
لغت نامه دهخدا
(گَ رِ چَ نُ)
رستنیی است مانند گرز: و محرم علیه بالنص خمسه اصناف من النبات... و اصل نبات کالجزر یسمی گرنچن... (تحقیق ماللهند ابوریحان ص 270)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دِ)
تیره سینانتره، قسمت قابل مصرف آن سرشاخه های گلدار است مادۀمؤثر: رزین. و موارد استعمال وی تنطور و عصارۀ مایع گرندلیا است. (کارآموزی داروسازی جنیدی ص 216)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ دَ)
لیف جولاهگان و شویمالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تار جامه مالند و بعربی شوکهالحایک خوانند. (برهان) (آنندراج). غراوشه. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، واقع در 70000گزی جنوب خاوری بافت و سر راه فرعی بافت به اسفندقه. دارای 80 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ گُ)
پیر، شاعر نمایشنامه نویس و هجاگوی فرانسوی. متولد در سال 1475م. در کان و متوفی 1538م. از شاهکارهای او بازی های امیر ابلهان است که در ال (1512) نوشته شده. لویی دوازدهم از او این نمایشنامه را علیه ادعاهای پاپ ژول دوم خواسته بوده است
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
لغت نامه دهخدا
(گَرْ رو)
در زبان هلندی بنام گرونینگن، شهری است در هلند حاکم نشین ایالت و دارای 140500 تن جمعیت است. در آنجا منسوجات، مصنوعات، لبنیات و قندسازی و تنباکو وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
دهی است از دهستان بالا لاریجان، بخش لاریجان شهرستان آمل، واقع در 30000گزی شمال رینه هوای آن سرد. دارای 245 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات. راه آن اتومبیل رو است. زیارتگاهی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 156 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نوعی از ریواس. (شعوری ج 2 ص 291)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
چین و شکنج، کنج و گوشه و بیغولۀ خانه. (برهان) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ نَ)
فلرز. فلرزنگ. فلغز. بدرز. بتوزه. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
از بلاد قدیم ارمنستان و جنوب دریاچۀ سوان (گوگیۀ حالیه)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ)
نام گیاهی است. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گِرِ نِ)
قدیمی ترین کمون ایالت سن. در سال 1860م. به پاریس ضمیمه شده است. دوازدهمین بخش است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 20 هزارگزی شمال باختری خوسف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی خوسف به خور. هوای آن گرم، دارای 17 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
درهم شکسته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
برنج زار شالی زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنج کوب
تصویر گرنج کوب
آلتی که بدان گرنج را کوبند برنج کوب
فرهنگ لغت هوشیار
کوبش طبل و دهل و جز آنها پیاپی: هفت شبانه روز گرنبا گرنب جشن عروسی گرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
گوشه، بیغوله، کنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرنجار
تصویر گرنجار
((گُ رِ))
برنجزار، شالیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرنج
تصویر گرنج
((گُ رِ))
چین، شکن، کنج، گوشه، بیغوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرنگ
تصویر گرنگ
((گُ رَ))
لشکرگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
نام دهکده ای در بالا لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
در حال فروپاشی، افتادن، سقوط آزاد
دیکشنری اردو به فارسی
فروری کردن، سقوط کردن، افتادن، زمین خوردن، به زمین افتادن، افت کردن
دیکشنری اردو به فارسی