جدول جو
جدول جو

معنی گرمباس - جستجوی لغت در جدول جو

گرمباس
صدای افتادن چیزی از بلندی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
آن قسمت از جامه که اطراف گردن را می گیرد، یخۀ جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمابان
تصویر گرمابان
گرمابه، گرمابه بان، استاد حمامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گرده بان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمگاه
تصویر گرمگاه
میان روز که هوا گرم است، ظهر، هنگام ظهر، جای گرم
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
مرکب از دو جزو: جزو اول در اوستا ’گریوا’ (گردنه، کوه) ، پهلوی ’گریوک’ (گردنه، کوه) ، هندی باستان ’گریوا’ (پشت کردن) ، پهلوی ’پان ’’ گریوی’. و جزو دوم پسوند اتصاف و حفاظت است، جمعاً بمعنی محافظ گردن. بخشی از جامه که پیرامون گردن قرار گیرد. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل: گری، گریبان). چرخ. (صحاح الفرس) (برهان). مرکب است از لفظ گری بمعنی گردن و عنق و کلمه بان که بمعنی دارنده و حافظ باشد. (غیاث) (آنندراج). یقه. یخه. جرباء القمیص. (منتهی الارب) :
پر آب ترا غیبه های جوشن
پر خاک تراچرخۀ گریبان.
منجیک.
چو آتش کنی زیر دامن درون
رسد دود زود از گریبان برون.
اسدی.
نبینی حرص این جهال بدکردار از آن پس
که پیوسته همی درند بر منبر گریبانها.
ناصرخسرو.
تا بدیدم دامن پرخونش چشم من ز اشک
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است.
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی ص 597).
زیرک دست به گریبان مغفل زد. (کلیله و دمنه).
مرا نماند روزی هوای دامن گیر
که بی گناه برآید سر از گریبانم.
سوزنی.
گل ز گریبان سمن کرده جای
خارکشان دامن و گل زیر پای.
باد بدگوی تو شاها چو گریبان بی سر
وز شرف هفت فلک گوی گریبان تو باد.
مجیر بیلقانی.
دست در گریبان یکدیگر کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
تا نداند سر من تردامنی
خون دل سر در گریبان میخورم.
عطار.
سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد آن دامن.
سعدی.
دشنامم داد سقطش گفتم، گریبانم درید زنخدانش گرفتم. (گلستان). جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده. (گلستان).
ز بوی پیرهن مصر بیدماغ شود
صبا که راه به آن غنچۀ گریبان برد.
صائب (از آنندراج).
هفت گویست گریبان ترا ز آن هفت است
عدد ارض و سماوات و نجوم سیار.
نظام قاری (دیوان ص 11).
سر با مست گریبان یقه ای با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
- از یک گریبان سر بیرون آوردن، از یک جیب سر برآوردن، با یکدیگر توأم بودن. مساوی بودن. ملازم همدیگر بودن:
حسن و عشق از یک گریبان سر برون آورده اند.
صائب.
- دست از گریبان کسی داشتن، دست از او برداشتن. رها کردن وی:
گویند بدار دستش از دامن
تا دست بدارد از گریبانم.
سعدی.
- دست و گریبان یا دست به گریبان بودن با کسی، یا چیزی، دچار بودن، مبتلی بودن به.
- دست به گریبان شدن با، جدال کردن با. پنجه درافکندن به. گلاویز شدن. یخۀ یکدیگررا چسبیدن.
- سر از گریبان برآوردن، بیدار شدن. از خواب برخاستن:
بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون
چون کمند تو فروگیرد گریبانش خناق.
منوچهری.
آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سرز گریبان برآر.
سعدی.
تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز
ماز جودت سر فکرت به گریبان تا چند.
سعدی (بدایع).
- سر بگریبان بودن،سر روی گریبان گذاشتن.
- ، در تفکر بودن. در اندیشه بودن از روی غم یا ملالت.
- سر در گریبان بردن، به فکر فرورفتن. در اندیشه شدن. بتأمل و تفکر پرداختن:
بتسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند.
سعدی (بوستان).
- سر در گریبان عزلت کشیدن، گوشه گیری اختیار کردن. انزوا جستن: سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه).
- سر در گریبان فروبردن، سر روی گریبان گذاشتن.
- ، بفکر فرورفتن.
- ، بعالم خلسه (عرفان) رفتن:
تردامنان چوسر به گریبان فروبرند
سحر آورند و من ید بیضا برآورم.
خاقانی.
- سر در گریبان ننگ ماندن، رسوا شدن. ننگین گشتن:
همی کرد فریاد دامان بچنگ
مرا مانده سر در گریبان ننگ.
سعدی (بوستان).
، جیب. (ترجمان القرآن) : دست اندر گریبان کرد رقعه ای بیرون آورد... بخواند و باز گریبان نهاد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طُ رُ)
قسمی گاری و عرابه. نوعی دلیجان
لغت نامه دهخدا
الخادم. لما توفی فلاطن سار (ارسطو) الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس. (عیون الانباء ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
چیزی مانند بیل که زمین را با آن زیر و رو کنند
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ شِ)
آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). آکنده شدن با هم و درآکنده شدن از گوشت و جز آن. (منتهی الارب). پرگوشت شدن تن. (آنندراج) ، پیوسته شدن. (منتهی الارب). پیوسته گردیدن هر چیزی
لغت نامه دهخدا
آن باد که بر مثال آسیایی گردد، تنوره بزرگ گرد و خاک که در اثر وزش باد میچرخد
فرهنگ لغت هوشیار
میان روز که هوا بنهایت گرمی است: گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف با حورا چون نکهت حورا بیند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام، جائی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کو هان شتر: رحم آمد مر شتر را گفت هین برجه و بر گردبان من نشین. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه بان استاد حمامی، گرمابه حمام. توضیح: این بیت را برای هر یک از دو معنی فوق شاهد آورده اند: ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله بحرمت رسن و دلو چاه گرمابان. (بدیع سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریماس
تصویر گریماس
فرانسوی دهن کجی ریختک خم آژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردباف
تصویر گردباف
حاشیه باف
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده گرز گرزدار: چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن گرزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
یقه، قسمتی از جامه که اطراف گردن را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم باد
تصویر گرم باد
باد گرم، باد سموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرتباس
تصویر کرتباس
پونای جویباری گونه ای پودنه از گیاهان یکی از گونه های پودنه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباس
تصویر ارتباس
گوشت نو آوردن، خوشه پری پرشدن خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرباس
تصویر گرباس
بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردبان
تصویر گردبان
((گَ))
کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردباد
تصویر گردباد
((گِ))
بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
((گَ))
بخشی از جامه که گردن را در برمی گیرد، یقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
((گَ بِ))
حمام، به ویژه حمام عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرباس
تصویر گرباس
((گَ))
بیل گونه ای که زمین را با آن زیر و رو کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرمابه
تصویر گرمابه
حمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریبان
تصویر گریبان
یقه
فرهنگ واژه فارسی سره
صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی از شیر و پلوی داغ همراه با ماست که مخصوص چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی