جدول جو
جدول جو

معنی گرمانیان - جستجوی لغت در جدول جو

گرمانیان
(گِ)
از جملۀ شش طایفۀ ایران باستان که متمدن و شهرنشین بوده اند و تصور کرده اند که همان کرمانیان باشند. (تاریخ ایران باستان ص 227)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمابان
تصویر گرمابان
گرمابه، گرمابه بان، استاد حمامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردانیا
تصویر گردانیا
گردانیه، گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
سلسله ای از حکمرانان هستند که از سال 654 تا 868 ه. ق. بر بخشی ازشهرهای آسیای صغیر از جمله لارندا، سیواس، قونیه، قرامان و ارمناک حکمروائی داشتند. قرامانیان از خاندان قرامان بن نوره سرسلسلۀ خاندان قرامانیان هستند. (معجم الانساب زامباور ص 236). خاندان قرامان دشمن قدیم و دیرین آل عثمان بوده اند. (از سعدی تا جامی ص 454)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
تغییر دادن. تبدیل کردن. تعویض: گفت: یا عرب این دشمن شماست و از آن بتان و این دین شما بگرداند و بتان را نگونسار کند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و کسی قضای آسمانی نشاید گردانیدن. (تاریخ سیستان). خطبه به نام من کنید و مهر [درم] بگردانید. (تاریخ سیستان). یعقوب بدید، راه بگردانید. (تاریخ سیستان). تو مرا بر نوری نتوانست دید تا راه بگردانیدی. (تاریخ سیستان).
چو پیروزه بگردانی همی رنگ
چو آهن هر زمان پیدا کنی زنگ.
(ویس و رامین).
و حیلتها ساختند تا رای نیکوی او را در باب مابگردانید. (تاریخ بیهقی). جامه بگردانید و تر و تباه شده بود و برنشست و بزودی به کوشک آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 16). سلطان برخاست و به گرمابه رفت و جامه بگردانید. (تاریخ بیهقی). حقا ثم حقا که دو هفته برنیامد و از هرات رفتن افتاد که آن قاعده بگردانیده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61) .... اگر رأی عالی بیند باید که هیچکس را زهره نباشد و تمکین آن که یک قاعده را از آن بگرداند که قاعده همه کارها بگردد. (تاریخ بیهقی).
طلایه دلاور کن و مهربان
بگردان بهر پاس شب پاسبان.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس خدای تعالی مار را لعنت کرد که ابلیس را در بهشت برد و صورت آن بگردانید. (قصص الانبیاء). هارون گفت: با برادر اول به خانه رویم و جامه بگردانیم. (قصص الانبیاء ص 98) .... و سخن میگفت از قضا و قدر که به هیچ چیز نگردد. سیمرغ گفت: یا نبی اﷲ! مرا بدین اعتقادی نیست سلیمان گفت: دعوی بزرگی کردی چگونه توانی گردانید؟ گفت: من بگردانم. (قصص الانبیاء ص 170). و عادت خفتن از پس طعام و شام خوردن بباید گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نخست استفراغها باید کردن و دماغ پاک کردن و عادت طعام بشب خوردن بگردانیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس معاویه زیادبن ابیه را به سبب کفایت و عقل به برادری بپذیرفت و نسب او به بوسفیان گردانید. (مجمل التواریخ و القصص). تا ابراهیم را نکشتند، منصور از سر مصلی ̍ برنخاست و جامه نگردانید. (مجمل التواریخ و القصص). چون بامداد شد امیر ماضی راه بگردانید و به راه دیگر به دروازۀ شهر رفت. (تاریخ بخارا نرشخی ص 106). بوریحان از آن پس سیرت بگردانید. (چهارمقاله). دختر گفت مگر پادشاه نیت بگردانیده است. (راحه الصدور راوندی).
برای مجلس انست گلی فرستادم
که رنگ و بوی نگرداندش شهور و سنین.
سعدی.
گر راه بگردانی و گر روی بپوشی
من مینگرم گوشۀ چشمی نگرانت.
سعدی.
خانه تاریک و وقت بیگاه است
ره بگردان که چاه در راه است.
اوحدی.
حافظ ز خوبرویان بختت جز اینقدر نیست
گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان.
حافظ.
و چندانکه به ابتدای عهد طریق عدل میسپرد بعاقبت سیرت بگردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). اسکندر آن رود را بگردانید و درشهر افکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 137).
، منصرف کردن. انصراف:
همی گفت کاین رسم کهبد نهاد
از این دل بگردان که بس بدنهاد.
بوشکور.
رعایا و اعیان آن نواحی در هوای مامطیع وی گشته بسیار لشکر بگردانیده و فرازآورده. (تاریخ بیهقی)، دفع کردن. دور کردن:
بگردان زجانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان.
فردوسی.
همی گفت [زال زر] کای داور کردگار
بگردان تو از مابد روزگار.
فردوسی.
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکاره دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
مضرت شراب ریحانی به کافور و گلاب و بنفشه و نقل میوه های ترش گردانند. (نوروزنامه). به اخلاص دعا کردند خدای تعالی عذاب از ایشان بگردانید. (مجمل التواریخ و القصص). نذر کن که صدقه وصلت به درویشان و مستحقان دهی که خدای تعالی چنین بلا از ما بگردانید. (سندبادنامه ص 109).
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان.
حافظ.
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش
یارب نوشتۀ بد از یار ما بگردان.
حافظ.
، مجازاً ورق زدن.برگرداندن: به ابتدا که این حالت روی نمود و این حدیث بر ما گشاده گشت، کتابها داشتیم و جزوه ها داشتیم و یک یک میگردانیدیم و میخواندیم. (اسرار التوحید ص 33)، عوض و تحریف کردن: گروهی مذهب دیگر گرفتند بخلاف یکدیگر. و توریه را بگردانیدند و جهود شدند. (قصص الانبیاء ص 130). ملحدان... نقیض قرآن میکنند و تفسیر آن میگردانند و آن را تأویل میگویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 62)، نقل کردن. ترجمه کردن: رنج بردم وجهد و ستم بر خویشتن نهادم و این را به پارسی گردانیدم به نیروی ایزد عزوجل ّ. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). سهو ناقلان از زبانی و لفظی که به دیگری گردانیده از خطاها افتاده است. (مجمل التواریخ و القصص)، متعدی گردیدن. بمعنی شدن مرادف کردن. قرار دادن. تصیر. (تاج المصادر بیهقی) : گردانیداو را به پاکی فاضل تر قریش از روی حسب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). و گوهر خاک را... مجاور مرکز گردانید. (سندبادنامه ص 2)، باژگونه کردن. معکوس کردن. قلب کردن. وارونه کردن. غلطانیدن. چرخاندن:
و آب وی [آب رود جیرفت] چندان است که شست آسیا بگرداند. (حدود العالم).
همی تا بگردانی انگشتری
جهان را دگرگون شده داوری.
فردوسی.
همچنان سنگی که سیل آن را بگرداند ز کوه
گاه زآن سو گاه زین سو گه فراز و گاه باز.
منوچهری.
مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازم روز مهرگان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). اندر آب جست و آب سخت قوی میرفت فتح را بگردانید. (قابوسنامه).
آب در دیدگان بگردانید
خویشتن در میان شادی دید.
سعدی (هزلیات).
، دور گردانیدن. طواف دادن:
صنما گرد سرم چند همی گردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی.
منوچهری.
و ما را [خیلتاشان مسرعی را که مژده انتخاب مسعود فرستاده بودند] بگردانیدند. (تاریخ بیهقی). و فرمودتا بوق و دهل زدند و مبشران را بگردانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 40).
مرغول را برافشان یعنی برغم سنبل
گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان.
حافظ.
، مجازاً بازستدن.گرفتن:
من این تاج و این تخت و گرز گران
بگردانم از شاه مازندران.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 347).
اگر این درخواهد کی ملک از تو بگرداند به یک ساعت تواند کردن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 19)، شوراندن. تحریک کردن: هارون او را گفت: ای دشمن !خدای تو و برادرت... خراسان بر من بگردانیدید تا مرا بدین ناتوانی بدین راه دراز بایستی آمدن. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
- بازگردانیدن، مراجعت دادن: دیگر اختیار آن بود تا وی را بسزاتر بازگردانیده شود. (تاریخ بیهقی). حاجب اینجا به هرات به خدمت آمد و وی را بازگردانیده می آید. (تاریخ بیهقی).
دم سرد از دهان بر آه جگر
بازگردان که باد همدم نیست.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 751).
- پای گردانیدن، بمعنی پای نهادن و سوار شدن: او و غلام هر دو پای به اسب و استر گردانیدند و روی به آموی نهادند. (چهارمقاله چ معین ص 116). او خوش طبع پای در اسب گردانید و روی به بخارا نهاد. (چهارمقاله چ معین ص 115).
- ، پای برداشتن. پیاده شدن. روزی شیخ ما در نشابور برنشسته بود... جماعتی گفتند ای شیخ ! ایشان ترا می باید که ببیند. شیخ حالی پای بگردانید. (اسرار التوحید ص 172).
- ، منحرف شدن.کج روی کردن: و گردانیدن پای از عرصۀ یقین. (کلیله و دمنه).
- رخ گردانیدن، اعراض:
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشنده مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.
- روی گردانیدن، سر برگرداندن. مجازاً نافرمانی کردن. اعراض: ابراهیم گفت آیا این چه حالی است روی از آهو بگردانید. (تذکره الاولیاء عطار). پدر گفت: ای پسر! بمجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن. (گلستان).
شنیدم کآن مخالف طبع بدخوی
به بیشرمی بگردانید از او روی.
سعدی (صاحبیه).
رجوع به رخ برگردانیدن شود.
- زبان گردانیدن، سخن گفتن. حرف زدن:
من چون زبان به قول بگردانم
اندر سخن پدید شود جانی.
ناصرخسرو.
رجوع به زبان گردانیدن شود.
- ضایع گردانیدن،تباه کردن. فاسد کردن.
اگر قیمتی گوهری غم مدار
که ضایع نگرداندت روزگار.
سعدی (بوستان).
، مطیع گردانیدن. به فرمان درآوردن: و پیل و اشتر و یوز را مطیع گردانید. (نوروزنامه).
- سر گردانیدن، در تداول عامه، معطل کردن کسی را. مماطله در کار کسی.
- ، از حکم کسی سرپیچی کردن. نافرمانی کردن:
هر آن کسی که سر از حکم تو بگرداند
بر آب دیدۀ او آسیا بگردانی.
امیرمعزی.
رجوع به هر یک از ترکیب های فوق شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
به گرویدن واداشتن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312). بسکون راء نیز جائز است و متعدی گرویدن میباشد. (فرهنگ شعوری) ، رهن گردانیدن. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گریستن کنانیدن. (ناظم الاطباء). به گریه آوردن. گریاندن. ابتکاء. (زوزنی). استبکاء. (منتهی الارب). ابکاء. (ترجمان القرآن). رجوع به گریاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان. بنی مروان. سلسله ای که از 380 تا 489 (478) هجری قمری بر دیاربکر (آمد) و ارزن و میافارقین و کیفا و جزیره حکومت داشته است. نسبت آنان به دوستک کردی حمیدی میرسد. مؤسس سلسله را ’باد’ رهبر کردان حکمران حصن کیفا نوشته اندکه به مرزهای ارمنیه حمله برد و قلعۀ ارجیش را اشغال کرد و پس از درگذشت عضدالدولۀ بویهی تسلط خود رابر آمد (دیار بکر) و میافارقین و نصیبین گسترش داد و در 380 هجری قمری در جنگ با حمدانیان کشته شد. پس ازوی خواهرزادۀ کردنژادش ابوعلی حصن بن مروان جای او را گرفت و سلسله به نام او به بنی مروان یا آل مروان یا مروانیان مشهور شد و پس از ابوعلی ممهدالدوله ابومنصور سعید بن مروان (387 تا 402) و از بعد وی نصرالدوله ابونصر احمد بن مروان (از 402 تا 453) بر نواحی مذکور حکومت کرد و خود در میافارقین مستقر بود و قصری در چهار فرسنگی میافارقین ساخته بود و فرزندش سعد برآمد (دیار بکر) حکم می راند. ناصرخسرو به هنگام عبوراز میافارقین و آمد از این نصرالدوله یاد می کند و می نویسد: مردی صدساله است و هست. نظام الدین (نظام الدوله) ابوالقاسم نصر بن احمد (حاکم میافارقین) و سعید برادر ابوالقاسم فرزند نصرالدوله (حاکم آمد) و سپس ابوالمظفر منصور بن نصر (از472 تا 489 یا 478) هجری حکومت داشته اند. بقایای این سلسله را حسام الدین تمرتاش بن ایلغاری صاحب ماردین در 532 بر انداخته است
لغت نامه دهخدا
یا تیموریان، سلسله ای که مؤسس آن امیر تیمور گورکان بود، این سلسله از سال 771 تا 906 هجری قمری سلطنت کردند، رجوع به تیموریان شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
مردم شروان. اهالی شهر شروان. ساکنان شروان:
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده.
خاقانی.
قوت قوت عراق از مادت نطق من است
گرچه شریان دل شروانیان را نشترم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ شُ دَ)
شرم کردن کنانیدن و شرم کردن فرمودن و سبب شرم کردن گشتن. (ناظم الاطباء). شرمنده کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ اَ کَ دَ)
درمانده کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مانده کردن. (از مجمل اللغه). خاموش کردن. (از دهار). افحام. (دهار) (المصادر زوزنی). تفهیه. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : اعیاء، درمانیدن در رفتن. (دهار).
، درماندن. و رجوع به درماندن شود
لغت نامه دهخدا
بیونانی لاجورد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
یا آل عثمان یا سلاطین عثمانی. پادشاهانی هستند که از 699 تا 1342هجری قمری دولتی بزرگ تأسیس کردند. این سلسله بنام جد آنان عثمان بن ارطغرل منسوبند. عثمان به سال 656 هجری قمری در سکوت متولد شد و در آنجا به تأسیس سلسلۀ عثمانی موفق گشت. عثمان سرحد ممالک روم شرقی را به سمت مغرب عقب برد و پسرش ارخان شهرهای بروسه و نقیه را گرفت و ممالک امرای کراسی را که با خاک او مجاور بودند متصرف شد و لشکریان مشهور به چری را که مدت چندین قرن وسیلۀ عمده فتوحات سلاطین آل عثمان بودند تشکیل داد. در سال 759 هجری قمری ترکان عثمانی از بوغاز داردانل گذشتند و از طرف خود ساخلوی در محل گالی پولی گذاشته به تسخیر ممالک اروپای شرقی روم شروع کردند. شهرهای ادرنه و فیلی پوپولیس چند سال بعد تسخیر شد و بر اثر فتوحات ماریتزا (1364 میلادی) و قوسوه (1389 میلادی) و نیکوپولیس و غلبۀ ترکان بر سواران جنگی تمام اروپا سراسر شبه جزیره بالکان به استثنای حوالی قسطنطنیه بواسطۀ هجوم ناگهانی امیر تیمور به آسیای صغیر و شکست سخت بایزیدخان اول در سال 804 هجری قمری / 1402 میلادی در آنقره مدتی به تعویق افتاد. و دولتی که از شط دانوب تا نهر العاصی در شام امتداد پیدا کرده بود بر اثر یک ضربت تا مدتی دچار ضعف و ناتوانی گردید. اگر چه سلطنت سلطان محمد اول تا حدی شکست گذشته را جبران کرد ولی چندان مورد توجه نیست تا آنکه سلطان مرادخان ثانی پس از تحکیم مواقع خود و برقراری صلح موفق گردید که ممالک عثمانی را از حملات هونیادی ملقب به امیرسیف ولایت افلاق خلاص بخشد و بوسیلۀ فتح قطعی که در محل وارنا (1444 میلادی) نصیب او شد از صلیبیون عیسوی که به نقض عهدنامه اقدام کرده بودند انتقام خود را بکشید. این فتح ممالک عثمانی را از طرف شمال آسوده ساخت و از این تاریخ تا دو قرن دیگر دورۀ فتوحات درخشان سلاطین آل عثمانی است. قسطنطنیه را سلطان محمدخان ثانی در سال 857 ه. ق. / 1453 میلادی مسخر کرد و آخرین باقیماندۀ دولت روم شرقی به این ترتیب از میان رفت. شبه جزیره قرم در سال 1475 میلادی تسخیر شد و جزایر دریای اژه نیز ضمیمۀ خاک عثمانی گردید و بیرق این سلاطین درایتالیا بر فراز قصر اترانتو افراشته گردید. سلطان سلیم خان اول در هشت سال پادشاهی خود ایران را مغلوب کرد و کردستان و دیار بکر را به ممالک عثمانی ملحق ساخت شام و مصر و عربستان را در سال 923 هجری قمری / 1517 میلادی به تصرف درآوردند و بعد بر حرمین استیلا یافت وخلیفۀ عباسی مصر را مطیع خود ساخت و حق خلافت را به خود اختصاص داد و از این تاریخ سلاطین عثمانی لقب امیرالمؤمنین اختیار نمودند. سلطان سلیمان خان کبیر نیز عملیات درخشانی انجام داد و در سال 928 هجری قمری / 1522 میلادی امرای جزیره ردس را براند و در طرف شمال شهرهای بلگراد را بگرفت و 932 در سال هجری قمری / 1526 م. مجارها را در دشت موهاکن شکست سخت داد و پادشاه ایشان لوئی ثانی را با بیست هزار سپاهیان او دستگیر کرد. مجارستان مدت یک قرن و نیم از ایالات عثمانی شد. این پادشاه در سال 935 هجری قمری شهر وینه را محاصره کردو با گرفتن خراجی دست برداشت و بالجمله ممالک عثمانی در عهد سلطان سلیمان خان از بوداپست و ساحل دانوب تا شلالۀ آسوان در مصر و از ساحل فرات تا باب جبل طارق وسعت داشت. بعد از سلطان سلیمان خان ایام نکبت عثمانیان شروع شد و اولین واقعۀ آن شکست بحری لپانتو است در سال 979 هجری قمری به دست دن ژوان امیر اطریش. سلطان مرادخان چهارم در سال 1048 هجری قمری بغداد را به خاک عثمانی ضمیمه کرد و ترکان جزیره کرت و بعضی جزایر دیگر را نیز در سال 1645 میلادی از دست ونیزیها گرفتند لکن در اروپا شکستهائی بدانها وارد آمد و در سال 1098 هجری قمری سراسر مجارستان از تصرف ایشان خارج شد و در نتیجۀ معاهدات 1111 هجری قمری ولایات مجارستان بکلی از زیر سلطۀ عثمانیان خارج گردید. سرحدات عثمانی از این تاریخ تا تجزیه ای که در سال 1295 هجری قمری اتفاق افتاد تغییرات فاحشی نکرد. دورۀ تعرض روسیه به عثمانی از سال 1150 هجری قمری شروع میشود و در این تاریخ اوکزاکف و آزف از تصرف عثمانیان خارج گردید و در سال 1301 هجری قمری شبه جزیره قرم محصور شد. داخلۀ عثمانی نیز هرج و مرج شده بود و به سال 1301 هجری قمری مصر تحت لوای محمدعلی پاشا مستقل و از تصرف عثمانی خارج گردید و بترتیب الجزائر در 1070 هجری قمری و تونس در1117 هجری قمری نیمه استقلالی به دست آوردند و از تصرف عثمانیان خارج گردید. بزرگترین ضربتی که به عثمانی وارد آمد در قطعۀ اروپاست که بوسیلۀ آن یونان در تاریخ 1244 هجری قمری / 1838 میلادی از آن جدا شد و ولایت رانوبی بنام رومانی در سال 1283 هجری قمری / 1866 میلادی و صربستان در 1284 هجری قمری بر عثمانیان شوریدند و در نتیجه رومانی و صربستان هر یک دولتی علی حده شدند. عثمانیۀ حالیه در اروپا محدود است به باریکۀ خشکی در جنوب جبال بالکان شامل ولایات قدیم تراس و مقدونیه و اپیروس و ایلی ریا. سلاطین عثمانی بترتیب عبارتند از:
1- سلطان عثمان خان غازی سال 699 هجری قمری
2- سلطان غازی ارخان 726
3- غازی سلطان مرادخان 761
4- غازی سلطان بایزید 791- 804
- فترت 804- 816
5- سلطان محمد خان 816
6- سلطان غازی مرادخان ثانی 824
7- سلطان محمدخان ثانی 855
8- سلطان بایزدخان ثانی 886
9- سلطان سلیم خان 918
10- سلطان سلیمان خان 926
11- سلطان سلیم خان ثانی 974
12- سلطان مرادخان ثالث 982
13- سلطان محمدخان ثالث 1003
14- سلطان احمدخان 1012
15- سلطان مصطفی خان 1026
16- سلطان عثمان خان ثانی 1027
17 -سلطان مرادخان رابع 1032
18- سلطان ابراهیم خان 1049
19- سلطان محمدخان رابع 1058
20- سلطان سلیمان خان ثانی 1099
21- سلطان احمدخان ثانی 1102
22- سلطان مصطفی خان ثانی 1106
23- سلطان احمدخان ثالث 1115
24- سلطان محمدخان 1143
25- سلطان عثمان خان ثالث 1168
26- سلطان مصطفی خان ثالث 1171
27 -سلطان عبدالحمید خان 1187
28- سلطان سلیم خان ثالث 1203
29- سلطان مصطفی خان رابع 1222
30- سلطان محمودخان ثانی 1223
31- سلطان عبدالمجید خان 1255
32- سلطان عبدالعزیزخان 1277
33- سلطان مرادخان خامس 1293
34- سلطان عبدالحمیدخان ثانی 1293
35- سلطان محمد خامس 1327
36- سلطان محمد سادس 1336
37 -سلطان عبدالمجید ثانی 1341
38- سلطان عبدالعزیز ثانی 1342
و رجوع به آل عثمان و معجم الانساب ج 2 ص 139-140 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام دو خانوادۀ باستانی است که در ری و سرخس اقامت داشته اند و آنان را ’عمرانی’ می گفته اند. یکی از افراد این خانواده (علی بن محمد) ممدوح منوچهری شاعر است. رجوع به عمرانی و دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 331 شود:
خریدار من تاج عمرانیان است
تو خود خادم تاج عمرانیانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
شبانکارگان، ابن البلخی گوید: این قوم قبیلۀ فضلویه بودند و زعیم ایشان پدر فضلویه بود، نام او علی بن حسن بن ایوب و همگی شبانی کردندی، و این فضلویه بکار خویش و شبانی مشغول بودی پس فضلویه بخدمت صاحب عادل رفت و این صاحب وزیری بود سخت قوی و متمکن و با رای و تدبیر و صرامت، و سپاهسالاری بودی جابی نام که صاحب را با او رأی نیکو بود پس فضلویه را بلجاج او برمیکشید تا بدان درجت رسید و چون ملک دیلم صاحب را بکشت فضلویه خروج کردو او را بگرفت و بقلعۀ پهندز محبوس کرد، مادر ملک ابومنصور زنی مطربه بود خراسویه نام و همانا پراکنده میزیست و سبب زوال دیلم، نابکاری آن زن بود و فضلویه این خراسویه مادر ملک ابومنصور بگرفت و در گرماوۀگرم کرد بی آب، تا در آنجا هلاک شد و ملک ابومنصور رادر آن قلعه هلاک کرد و پارس بدست گرفت و شبانکارگان را برکشید و نان پاره و قلاع داد و از آن وقت باز مستولی گشتند، پس ملک قاوورد رحمه اﷲ بپارس آمد و میان اوو فضلویه جنگ قایم شد و از آن سال باز پارس خراب شد، پس فضلویه بدرگاه سلطان شهید الب ارسلان رفت و رایات منصوره را سوی پارس کشید و پارس بضمان به فضلویه دادند و باز عاصی شد و بر دز خرشه رفت و نظام الملک حصار داد او را تا او بزیر آمد و گرفتار شد، و او را بقلعۀ اصطخر بازداشتند و آن قلعه را بدست گرفت تا بدانستند و او را بگرفتند و پوستش پر کاه کردند، اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان و مهمت است و این پسر ابونصر بن هلاک شیبان نام از ایشان است، (از فارسنامه ابن البلخی ص 166)
لغت نامه دهخدا
نام دسته ای از سلاطین ایرانی که در خراسان و ماوراءالنهر و کرمان و جرجان و ری و طبرستان و تا حدود اصفهان رادر تصرف داشتند و مدت سلطنت آنان صد و دو سال و ده روز بوده، رجوع به آل سامان و سامان شود:
بوقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با بهار و سامان بود،
کسایی،
کجا آن بزرگان ساسانیان
ز بهرامیان تا بسامانیان،
فردوسی،
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه باچیپالیان قوت نه با سامانیان سامان،
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 257)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
افکندن فرمودن و افکندن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام سرزمینی جزء ایالت چهاردهم شاهنشاهی ایران هخامنشی
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ زَ دَ)
آرزو و حسرت بردن. (برهان) (سروری). افسوس و پشیمانی خوردن. (برهان). رجوع به آرمان و ارمان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارزانی. رجوع به ارزانی شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آل برهان. خاندانی بزرگ از بخارا معاصر سلاجقه و خوارزمشاهیان. رجوع به آل برهان شود:
وارث صاحب شریعت صاحب درس و سبق
خسرو برهانیان صاحبقران روزگار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ارمانی، منسوب به ارمان:
ز پرده درآمد یکی پرده دار
بنزدیک سالار شد هوشیار
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز ایران و تورانیان
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه...
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه
بکش کرده دست و زمین را بروی
برفتند زاری کنان پیش اوی
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
ز شهری بداد آمدستیم دور
که ایران ازین روی و زان روی تور
کجا خان ارمانش خوانند نام
ز ارمانیان نزد خسرو پیام...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ)
فرقه ای که افراد آن از آیین زروانی پیروی می کردند. (فرهنگ فارسی معین 590). پیروان زروان. رجوع به زروان، مادۀ قبل و ایران باستان ج 2 صص 1523- 1525 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمانیات
تصویر رمانیات
اناریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثمانیان
تصویر عثمانیان
ترکان نام فرزندان عثمان از مغولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردانیا
تصویر گردانیا
نوایی است از موسیقی قدیم و آن آواز دوم از شش آواز قدیم بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرانجان
تصویر گرانجان
سمج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارمنیان
تصویر ارمنیان
ارامنه
فرهنگ واژه فارسی سره
رماندن، متواری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی