جدول جو
جدول جو

معنی گرفم - جستجوی لغت در جدول جو

گرفم
(گَ فَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت، واقع در 6 هزارگزی رشت، کنار شوسۀ رشت به بندر انزلی. هوای آن معتدل و مرطوب است. دارای 505 تن سکنه است. آب آنجا از نهر خمام رود از سفیدرودتأمین میشود. محصول آن برنج و ابریشم و صیفی و شغل اهالی زراعت است و دارای 6 باب قهوه خانه و دکان کنار راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزم
تصویر گرزم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
مؤاخذه، بازخواست، غرامت، تاوان، طعنه و سرزنش، گرفتن
گرفت و گیر: گرفتن و دربند کردن، درگیری، مؤاخذه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم
تصویر گرم
واحد اندازه گیری جرم در دستگاه متری، معادل یک هزارم کیلوگرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم
تصویر گرم
اندوه، غم، دلتنگی
زخم، جراحت
قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم
تصویر گرم
مقابل سرد، دارای حرارت مثلاً آب گرم،
به وجود آورندۀ گرما مثلاً پتوی گرم،
کنایه از با محبت و صمیمیت مثلاً سلام گرم،
کنایه از پرهیجان، باشور و نشاط مثلاً مجلس گرم،
کنایه از مطلوب، دلنشین مثلاً صدای گرم،
ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است مثلاً نارنجی رنگی گرم است،
در طب قدیم از مزاج های چهارگانۀ بدن مثلاً طبع گرم،
در حال گرمی مثلاً چای را گرم بنوش
گرم راندن: کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم گرفتن: کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
آرایش سر و صورت و تغییر ترکیب ظاهری هنرپیشه که به منظور آماده سازی آن ها برای ایفای نقش انجام می گیرد، چهره و ظاهر تغییر داده شدۀ بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بم، واقع در 28000گزی جنوب باختری بم و 12000گزی جنوب شوسۀ بم به کرمان. هوای آن معتدل و دارای 239 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است جزء دهستان اشکوربالا از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در50هزارگزی جنوب رودسر و 14هزارگزی خاوری پل. دارای 41 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
تبر هیزم شکن. (از شعوری ج 2 ورق 300)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
برادر اعیانی اسفندیار است و او بدگویی اسفندیار را پیش گشتاسب کرد و گشتاسب اسفندیار را بند فرمود. (برهان) (آنندراج) ، نام یکی از قهرمانان تورانی. (ولف) :
به هرجا که بودم برزم و ببزم
پر از درد و نفرین بدی بر گرزم.
فردوسی (از جهانگیری).
بفرمایمش نیز رفتن به رزم
سپه را سپارم به فرخ گرزم.
فردوسی.
یکی پهلوان بود نامش گرزم
ز توران سپه پیشش آمد به رزم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
رجوع به گرم شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ویلهلم. نویسندۀ آلمانی که در هانو به دنیا آمده است. (1786- 1859م.). مصنف حکایات ملی آلمان است. درین کار برادرش ژاکب (یعقوب) (1785- 1863م.) با وی همکاری کرده است. او موجد فقه اللغۀ زبان آلمانی است و فرهنگی آلمانی را شروع کرد که بعد از او هم ادامه یافته است
فریدریش ملشیور بارن فن. عالم ادبیات و ناقد آلمانی متولد در راتیسبون دوست مادام دپینه. مکاتبات ادیبانه ای که از او باقیمانده بسیار سودمند است (1723- 1807م.)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ بَ سَ رِ کَ شِ کَ تَ)
لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمۀ موج دار و جوهردار بر گوش خورد، مؤاخذت. (برهان). اخذ. نقد. اعتراض. ایراد. گرفت و گیر:
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به گرفت و گیرشود، اخذ. گرفتن:
دست کوته کن از گرفت حرام
بر سر آرزوی خود زن گام.
سنایی.
(از فیه مافیه چ فروزانفر ص 303) ، غرامت و تاوان. (برهان) :
تو همچو آفتابی و بدخواه شب پره
نبود بر آفتاب ز خصمی او گرفت.
شمس فخری.
آب حیوان گرفتی از ساغر
این گرفت از تو بر سکندر ماند.
ظهوری (از آنندراج).
، خسوف و کسوف که ماه گرفتن و آفتاب گرفتن باشد. (برهان) :
ستارگان همه در گردشند بر گردون
گرفت نیست از آن جمله جز که بر مه و خور.
سلمان ساوجی.
، جرم و جنایت، طعنه که زدن نیزه باشد، سخنی را گویند که بعنوان سرزنش گفته شود. (برهان) :
از گرفت من ز جان اسپرکنید
گرچه اکنون هم گرفتار منید.
مولوی (از قول سلیمان (ع) به رسولان بلقیس، بنقل حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ شعوری ج 2 ص 321 این کلمه به معنی زردچوبه که آن را زرده چاو نیز میگویند آمده و با حرف گاف مضموم ضبط داده شده ولی صحیح آن کرکم است. رجوع به کرکم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
سطبر و بزرگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ)
همان عرفج، گیاهی که بدان آتش افروزند و به عربی ابوسریع نامند بواسطۀ زود گرفتن آتش در آن. (رشیدی). در انجمن آرای ناصری به غلط گرمج ضبط شده است و در برهان کرفج است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرام
تصویر گرام
بجاز گرامی و کرام اشتبا ها مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
گرما، دارای حرارت، نقیص سرد غم، اندوه و زحمت، دلگیری پنج گرم تقریباً برابر یک مثقال است، واحد وزن در فرانسه می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرشم
تصویر گرشم
کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
بازخواست، مواخذه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریم
تصویر گریم
آرایش صورت هنرپیشه به طوری که او شبیه شخص دیگری بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفت
تصویر گرفت
((گِ رِ))
مؤاخذه، ایراد، گرفتن، اخذ، غرامت، تاوان، خسوف، کسوف، گرفتاری، جرم، جنایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریم
تصویر گریم
((گِ))
تغییر قیافه چهره هنرپیشه با آرایش و ابزاری خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم
تصویر گرم
((گِ رَ))
یک هزارم کیلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم
تصویر گرم
((گُ))
اندوه، زحمت، غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم
تصویر گرم
میان دو دوش، گوشت پس گردن نزدیک به مازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم
تصویر گرم
((گَ))
آن چه دارای گرماست، ضد سرد، با محبت، صمیمی، تندخو، دلنشین، دلچسب
گرم و سرد چشیده: کنایه از آن که تجربه های بسیار کرده و ورزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریم
تصویر گریم
چهره پردازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرم
تصویر گرم
Warm
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کبوتر طوقی، دو یا چند میوه ی چسبیده به هم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گرم
تصویر گرم
morno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرم
تصویر گرم
warm
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرم
تصویر گرم
ciepły
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرم
تصویر گرم
тёплый
دیکشنری فارسی به روسی