جدول جو
جدول جو

معنی گرفتگی - جستجوی لغت در جدول جو

گرفتگی
گرفته بودن، بسته بودن، بسته شدن، کنایه از اندوهگینی، تیرگی، ملال خاطر
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
فرهنگ فارسی عمید
گرفتگی(گِ رِ تَ / تِ)
ملولی. اندوهگنی. دل تنگی که آثار آن بر روی پیدا باشد. انقباض، در مقابل انبساط:
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
، سد شدن. بستن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
با ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد:
- گرفتگی آسمان، ابری و مهی بودن آن.
- گرفتگی آواز، همهمه. (منتهی الارب) : سپستر گرفتگی در آواز پدیدآید و آن گرفتگی را به تازی غنه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- گرفتگی بینی، سدّه. (زمخشری).
- گرفتگی تنبوشه، بستن آب راهه.
- گرفتگی خورشید، کسوف.
- گرفتگی دریا، مه آلود بودن آن.
- گرفتگی دل، اندوه و غم داشتن.
- گرفتگی زبان، ترته. (منتهی الارب).
- گرفتگی زغال، حالتی است که از زغال سرخ نشده دست دهد.
- گرفتگی سینه، راه تنفس بسته شدن و به سختی نفس کشیدن.
- گرفتگی قلب، کنایه است از در نهایت غم و اندوه بودن.
- گرفتگی کوه، آنگاه که ابر و بخار در کوه پیچیده و کوه ناپدید شود.
- گرفتگی ماه، خسوف: یا او را (ماه را) بر آن حال گرفتگی مکث باشد، ای درنگ مدتی یا نبود. (التفهیم).
- گرفتگی هوا، مه آلود بودن آن. ابری بودن هوا
لغت نامه دهخدا
گرفتگی
سد شدن بست شدن: و حیض بسته و گرفتگی بول بگشاید. یا گرفتگی بینی. زکام، اندوهگینی ملال خاطر انقباض مقابل انبساط: روزی گشاده باشی و روزی گرفته یی بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر ک (فرخی)، کسوف خسوف: اگر کسوف را مکث نبود یا تمام نگیرد او را سه وقت بود: نخستین بدو الکسوف و آغاز پدید آمدن گرفتگی و پیدا شدن رخنه اندر نور قمر. یا گرفتگی آفتاب (خورشید شمس)، کسوف. یا گرفتگی ماه (قمر) خسوف، تاری تیرگی (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتگی((گِ رِ تِ))
سد شدن، بسته شدن، اندوهگینی، ملال خاطر
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
گرفتگی
انسداد، قبض، پریشانی، حزن، ابتیاع، خریدن، به چنگ آوردن، دریافتن، دریافت کردن، اخذ، قبض، ابتلا، مبتلاشدن، فرض کردن، بستن، مسدود کردن، برداشتن، اثر کردن، کارسازشدن، موثرواقع شدن، 10، پذیرفتن، قبول کردن، 11، اسیر کردن، گرفتار کردن، 12، گیراندن، مشتعل شدن، نقش بستن، 14، تسخیر کردن، فتح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گرفتگی
تشنّجاتٍ
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به عربی
گرفتگی
Stuffiness
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گرفتگی
étouffement
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گرفتگی
hewa nzito
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گرفتگی
گھٹن
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به اردو
گرفتگی
দমবন্ধ ভাব
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
گرفتگی
ความอับชื้น
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
گرفتگی
闷热
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به چینی
گرفتگی
havasızlık
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گرفتگی
蒸し暑さ
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گرفتگی
חֲנִיקָה
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به عبری
گرفتگی
답답함
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به کره ای
گرفتگی
pengap
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گرفتگی
घुटन
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به هندی
گرفتگی
benauwdheid
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به هلندی
گرفتگی
soffocamento
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گرفتگی
congestionamiento
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گرفتگی
задушливість
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گرفتگی
духота
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به روسی
گرفتگی
duchota
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
گرفتگی
Stickigkeit
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
گرفتگی
abafamento
تصویری از گرفتگی
تصویر گرفتگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوگرفتگی
تصویر بوگرفتگی
بدبویی، گندیدگی، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
کوچ و رحلت و هجرت و روانگی. (ناظم الاطباء) : عیار، رفتگی و گریز. (منتهی الارب) ، نقصان. (ناظم الاطباء).
- رفتگی پارچه، تنگ شدن و فرسوده شدن آن بسبب کثرت استعمال و کهنگی. اتلاف. (ناظم الاطباء).
- رفتگی پوست یا پشم یا جز آن، نقصان یافتن و کم شدن آن. (از یادداشت مؤلف).
- رفتگی خون، اتلاف خون. (ناظم الاطباء).
- رفتگی شنوایی، بطلان شنوایی. و کری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
رفتگی خانه، تمیزی و جاروب شدن آن: به این شستگی و رفتگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
الفت. انس، تعود. اعتیاد. عادت یافتگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرفتگی کردن
تصویر گرفتگی کردن
Clog, Eclipse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتگی ایجاد کردن
تصویر گرفتگی ایجاد کردن
Cramp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتگی کردن
تصویر گرفتگی کردن
obstruir, eclipsar
دیکشنری فارسی به پرتغالی