مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار: روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات). نه بخود میرود گرفتۀ عشق دیگری می برد بقلابش. سعدی (بدایع). ، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فرخی. هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز باد صبا ملول و کبوتر گرفته است. سلیم (از آنندراج). - خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر: با خاطر گرفته کدورت چه میکند با کوه درد سنگ سلامت چه میکند. صائب (از آنندراج). ، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار: روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات). نه بخود میرود گرفتۀ عشق دیگری می برد بقلابش. سعدی (بدایع). ، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فرخی. هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز باد صبا ملول و کبوتر گرفته است. سلیم (از آنندراج). - خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر: با خاطر گرفته کدورت چه میکند با کوه درد سنگ سلامت چه میکند. صائب (از آنندراج). ، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته ای می باخت. نظامی. ، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته ای می باخت. نظامی. ، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸) فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷) انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مِثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸) فرض کردن، پنداشتن، برای مِثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷) انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر