جدول جو
جدول جو

معنی گرفته - جستجوی لغت در جدول جو

گرفته
به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
فرهنگ فارسی عمید
گرفته
(گِ رِ تَ / تِ)
مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار:
روندگان مقیم از بلا بپرهیزند
گرفتگان ارادت بجور نگریزند.
سعدی (طیبات).
نه بخود میرود گرفتۀ عشق
دیگری می برد بقلابش.
سعدی (بدایع).
، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) :
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز
باد صبا ملول و کبوتر گرفته است.
سلیم (از آنندراج).
- خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر:
با خاطر گرفته کدورت چه میکند
با کوه درد سنگ سلامت چه میکند.
صائب (از آنندراج).
، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
لغت نامه دهخدا
گرفته
(گِ رِ تَ / تِ)
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) :
شبیخون برشکسته چند سازی
گرفته با گرفته چند بازی.
نظامی.
شاه با او تکلفی درساخت
بتکلف گرفته ای می باخت.
نظامی.
، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گرفته
گرفتار، مجذوب، مفتون، مبتلا
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
گرفته
((گِ رِ تِ))
به دست آمده، اندوهگین، دلتنگ
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
فرهنگ فارسی معین
گرفته
افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد، خفه، دلگیر، نفس گیر، تار، تاریک، تیره، بسته، مسدود
متضاد: باز، دل باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
ستاندن، به چنگ آوردن، دریافت کردن
کنایه از درهم شدن، مبتلا شدن
کنایه از بازخواست، مؤاخذه، برای مثال حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ - ۷۵۸)
فرض کردن، پنداشتن، برای مثال گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲ - ۶۰۷)
انجام تکلیف کردن مثلاً روزه گرفت
فرهنگ فارسی عمید
مقابل گرفته، دستگیرناشده. به چنگ نیفتاده. به دام نیفتاده. آزاد. رها
لغت نامه دهخدا
تصویری از برفته
تصویر برفته
در گذشته، متوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراته
تصویر گراته
مانع پیشرفت کار عایق مشکل: نمیدانم این کار چقدر گراته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
حبس کردن، ستاندن، تسخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرفته
تصویر نگرفته
بچنگ نیفتاده، بدام نیفتاده، آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرفته
تصویر فرفته
((فَ رِ تِ))
فریفته و فریب خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
دریافت کردن، به دست آوردن، شروع کردن، اثر کردن، مؤاخذه کردن، مورد عتاب قرار دادن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشانیدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، پر کردن، فراگرفتن، کرایه کر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گراته
تصویر گراته
((گِ تَ یا تِ))
مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
اخذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
Capture, Catch, Get, Grab, Scoop, Trap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
capturer, attraper, obtenir, ramasser, piéger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
menangkap, mendapatkan, mengambil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
kuchukua, kushika, kupata, kuvua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
yakalamak, almak, kapmak, kepçe ile almak, tuzağa düşürmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
捕まえる , 得る , すくう
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
捕获 , 抓住 , 得到 , 抓 , 捞 , 陷阱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
לתפוס , לתפוס , לקבל , לתפוס , לשאוב , ללכוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
잡다 , 얻다 , 퍼내다 , 함정에 빠뜨리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
capturar, pegar, obter, agarrar, colher
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
पकड़ना , पकड़ना , प्राप्त करना , पकड़ना , निकालना , फँसाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
vangen, krijgen, grijpen, scheppen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
catturare, prendere, ottenere, afferrare, raccogliere, intrappolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
capturar, atrapar, obtener, agarrar, sacar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
захоплювати , ловити , отримати , схопити , черпати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
захватывать , ловить , получать , схватить , черпать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
złapać, łapać, otrzymać, chwytać, nabierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
fangen, bekommen, greifen, schaufeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرفتن
تصویر گرفتن
จับ , ได้รับ , จับ , ตัก
دیکشنری فارسی به تایلندی