جدول جو
جدول جو

معنی گردیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

گردیدگی
(گَ دی دَ / دِ)
عمل گردیده. رجوع به گردیدن و گردیده شود
لغت نامه دهخدا
گردیدگی
گردیده بودن
تصویری از گردیدگی
تصویر گردیدگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
نابودی و از بین رفتن یک مؤسسه، حکومت و مانند آن، انحلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلیدگی
تصویر گسلیدگی
گسستگی، گسیختگی، بریدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
ورزیده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجیدگی
تصویر گنجیدگی
جا گرفتگی، حالت گنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
گندیده بودن، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دی دَ)
مرکّب از: گردیدن + ی، پسوند لیاقت، لایق گردیدن. مناسب گشتن. و رجوع به معانی گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
تغییر. تحول:
بتری گراینده شد گوهرش
که گردندگی دور بود از برش.
نظامی.
درست آن شد که این گردش بکاری است
در این گردندگی هم اختیاری است.
نظامی.
و رجوع به گردیدن و گردنده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
گردآلوده شدن. دچار گرد گردیدن. مبتلا گردیدن انگور و یا میوۀ دیگر به گرده. رجوع به گرده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
حاصل مصدر است از بردمیدن. رجوع به بردمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
عمل گرویدن. ایمان. رجوع به گرویدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دی دَ / دِ)
حرکت. رحلت. کوچ. (ناظم الاطباء). نقله. (ازمنتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
گندگی. (آنندراج). تعفن. عفونت. (ناظم الاطباء). رجوع به گندگی و تعفن شود، پوسیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گروندگی
تصویر گروندگی
عمل گرونده مومنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندندگی
تصویر گندندگی
گندنده بودن عمل گندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مفلسی تهی دستی، ندیده بودن نو کیسگی: این گدا چشمی واین نادیدگی از گدایی تست نزبگلربگی. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدنی
تصویر گندیدنی
آنچه که لایق گندیدن باشد متعفن شدنی، فاسد شدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیدگی
تصویر گنجیدگی
کیفیت گنجیده گنجایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلیدگی
تصویر گسلیدگی
عمل گسلیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرسیدگی
تصویر نرسیدگی
نارسی، کالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
ممارست کردن، تجربه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدیدگی
تصویر غمدیدگی
حالت و کیفیت غمدیده غمزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
طمئانینه، سکون، قرار، استقرار، آرمیدگی حالت و کیفیت آرمیده آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و زیان ندیده باشد، خیس مرطوب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
عفونت، تعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویدگی
تصویر گرویدگی
عمل گرویده ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدنی
تصویر گردیدنی
لایق گردیدن مناسب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردندگی
تصویر گردندگی
گردنده بودن تحرک، تغیر تحول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
حالت و وضع برچیدن انحلال یک موسسه تعطیل یک بنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندیدگی
تصویر گندیدگی
((گَ دِ))
تعفن، عفونت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچیدگی
تصویر برچیدگی
((بَ دِ))
دانه از زمین برداشتن، گرد کردن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردیدگی
تصویر کاردیدگی
((دِ))
تجربه، کار آزمودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیدگی
تصویر ورزیدگی
((وَ دِ یا دَ))
تجربه داشتن
فرهنگ فارسی معین
بدبویی، تعفن، عفن، عفونت، فساد
فرهنگ واژه مترادف متضاد