جدول جو
جدول جو

معنی گردشگاه - جستجوی لغت در جدول جو

گردشگاه
جایی که مردم در آنجا گردش و تفرج کنند
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
گردشگاه
(گَ دِ)
جای گردش. محل گردش:
کجا پرگار گردش ساز گردد
به گردشگاه اول بازگردد.
نظامی.
فلک را کرده گردان بر سر خاک
زمین را جای گردشگاه افلاک.
نظامی.
رجوع به گاه شود، تماشاگاه. تفرج گاه. جائی که برای تفریح بدانجا شوند چون باغ، بستان و غیره
لغت نامه دهخدا
گردشگاه
محل گردش و تفریح
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
گردشگاه
جای تفریح و گردش
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
فرهنگ فارسی معین
گردشگاه
تفرجگاه
تصویری از گردشگاه
تصویر گردشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
گردشگاه
پارک، تفرجگاه، تفریحگاه، نزهتگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
جای ورزش، مکانی وسیع و معمولاً روباز برای انجام مسابقات ورزشی که جایگاه هایی برای تماشاگران دارد، میدان ورزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنگاه
تصویر گردنگاه
گردنه، جایی از کوه که به منزلۀ گردن کوه است، راه سخت و پر پیچ و خم در کوه، گردنگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشگاه
تصویر فروشگاه
جای فروش، محل فروش اجناس
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
اطراف. کمر. میان. لگن خاصره:
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کئی برز و بالای شاه.
فردوسی.
دلیران به خوردن نهادند سر
چو آسوده شد گردگاه از کمر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30000گزی جنوب خاوری شاه آباد و 7000گزی قلعۀ چقاجنگه. هوای آنجا سردسیر و دارای 471 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه راوند تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای از گله داران گرمسیر به شیروان چرداول میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
راهی که بر بلندی کوه واقع شود و آن را گردنه نیز خوانند. (آنندراج) :
چو پا بر سایۀ گردن نهاده
بگردنگاه راهش اوفتاده.
ابوطالب کلیم (در مذمت اسب از آنندراج).
از در گوشت دل حسرت نصیبان خسته است
راه گردنگاه رخ را این حرامی بسته است.
محسن تأثیر (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشگاه
تصویر فروشگاه
جای فروختن متاع و کالا، دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسشگاه
تصویر پرسشگاه
جای پرسش محل سوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
بونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
میدان ورزش، زورخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنگاه
تصویر گردنگاه
راهی که بر بلندی کوه واقع شود و آنرا گردنه نیز خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
جای گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروشگاه
تصویر فروشگاه
((فُ))
محل فروش اجناس، جای فروش، مغازه
فرهنگ فارسی معین
((~. گَ))
سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و، توریسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
محل اردو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم گاه
تصویر گرم گاه
میان روز که هوا بسیار گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
((گِ))
کمر، میان، لگن خاصره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخشگاه
تصویر چرخشگاه
نقطه عطف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
توریسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
مفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورزشگاه
تصویر ورزشگاه
استادیوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اردوگاه
تصویر اردوگاه
Encampment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
Tourism
دیکشنری فارسی به انگلیسی