جدول جو
جدول جو

معنی گریزگاه

گریزگاه
جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
تصویری از گریزگاه
تصویر گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گریزگاه

گریزگاه

گریزگاه
جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج). مَفَرّ. مَحیص. مَفیض. (منتهی الارب) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 89).
در حوادث گریزگاه جهان
حصن اندیشۀ حصین تو باد.
انوری.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی (طیبات).
به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی.
سعدی (طیبات).
راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصۀ محشر گریزگاه ندارد.
صائب
لغت نامه دهخدا

کریزگاه

کریزگاه
کریچ گاه. (از فرهنگ فارسی معین). کریزگه. کریزی جای. تولک خانه. کریزخانه. خانه ای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند. آنجا که باز و سایر مرغان شکاری را گذارند تا تولک کنند. آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورۀ پر ریختن او سپری شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به کریزگه و کریز شود
لغت نامه دهخدا

گریگاه

گریگاه
جایی در دیگ بریان پلو که محاذی گردن گوسفند بریان باشد
گریگاه
فرهنگ لغت هوشیار

گریگاه

گریگاه
در دیگ بریان پلاو، جایی را گویند که محاذی گردن گوسفند بریان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گریزگه

گریزگه
مخفف گریزگاه:
من که در شهربند کشور خویش
بسته دارم گریزگه پس و پیش.
نظامی.
رجوع به گریزگاه شود
لغت نامه دهخدا