جدول جو
جدول جو

معنی گداپیشه - جستجوی لغت در جدول جو

گداپیشه
کسی که کارش گدایی باشد، برای مثال و گر دست همت بداری ز کار/ گداپیشه خوانندت و پخته خوار (سعدی۱ - ۱۶۸)، پست فطرت، خسیس
تصویری از گداپیشه
تصویر گداپیشه
فرهنگ فارسی عمید
گداپیشه(گَ / گِ شَ / شِ)
پست فطرت. خسیس. لئیم:
وگردست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و سخت خوار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ شَ / شِ)
آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد:
مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش
با خلق نکوکار بکردار و بگفتار.
فرخی.
این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا
در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ / شِ)
آنکه بدی پیشۀ خود کند. بدکردار. بدعمل. بدفعل. (فرهنگ فارسی معین) :
که آن ترک بدپیشه و ریمنست
که هم بدنژاد است و هم بدتنست.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
نواگر. نواپرداز. سرودگوی و نوازنده. مغنی. مطرب:
نواپیشگان برگرفتند رود
همه جام می داد جان را درود.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ / شِ)
عیار. مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گداخته شده. ذوب شده. آب شده. حل شده:
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دوتا فسرده
به یک لون این سه گوهر بین ملون.
دقیقی.
گدازیده همچون طراز نخم
تو گویی که در پیش آتش یخم.
فردوسی (از لغت فرس اسدی).
بگفت این و شد بر رخش اشک و درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ شَ / شِ)
پیشۀ پدری.
- امثال:
پدرپیشه تبر تیشه
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
که عدالت پیشه دارد. عدل پیشه. که عدل پیشه دارد:
برد سرهنگ دادپیشه زپیش
آن پریچهره را ب خانه خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار:
در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
شهید.
و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
لغت نامه دهخدا
گداخته ذوب شده: بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده برزر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفاپیشه
تصویر جفاپیشه
ستمکار ظالم، معشوق نامهربان محبوب ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیشه
تصویر بدپیشه
آنکه بدی پیشه خود سازد بد کردار بد عمل بد فعل، فاسق فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شغلش گدایی باشد گدا، دون طبع پست فطرت خسیس: و گر دست همت بداری ز کار گدا پیشه خوانندت و سخت خوار (پخته خوار. د هخدا)، (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
از پیشاوند سلب و نفی (پیشه) بمعنی شغل) بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
((اَ ش ِ))
بی کار
فرهنگ فارسی معین
آزارپیشه، ستمگر، ظالم، متعدی، نامهربان
متضاد: مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار
متضاد: نیک کردار، فاجر، فاسق
متضاد: صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد