آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد: مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی. این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد. سوزنی
آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد: مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی. این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد. سوزنی
گداخته شده. ذوب شده. آب شده. حل شده: نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن گدازیده یکی دوتا فسرده به یک لون این سه گوهر بین ملون. دقیقی. گدازیده همچون طراز نخم تو گویی که در پیش آتش یخم. فردوسی (از لغت فرس اسدی). بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده بر زرّ زرد. اسدی
گداخته شده. ذوب شده. آب شده. حل شده: نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن گدازیده یکی دوتا فسرده به یک لون این سه گوهر بین ملون. دقیقی. گدازیده همچون طراز نخم تو گویی که در پیش آتش یخم. فردوسی (از لغت فرس اسدی). بگفت این و شد بر رُخش اشک و درد چو سیم گدازیده بر زرّ زرد. اسدی
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
مرکب از ((اَ)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود