- گدار
- گودی ته دره، عبور و گذرگاه
معنی گدار - جستجوی لغت در جدول جو
- گدار ((گُ))
- معبر و گذرگاه در آب، پایاب، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود
- گدار
- گودی ته دره، جایی از رودخانه که خشک و بی آب باشد، گذار و عبور، معبر و گذرگاه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گدامنش، بسیار پر رو و سمج در گدایی، برای مثال گر گدا گشتم گدارو کی شوم/ ور لباسم کهنه گردد من نوم (مولوی - ۷۰۹)
تخته هایی که بام خانه را بدانها پوشانند، بالا خانه تابستانی فروار فرواره
گدامنش گداصفت: گر گدا گشتم گدارو کی شوم ک ور لباسم کهنه گردد من نوم. (مثنوی)
آنکه سگ دارد کسی که سگ را پرورش کند
پوسته
عبور
پیشی گرفتن شتافتن
دیوار، حائط
پرده چادر از ریشه لاتینی کنار فروش
جلیتغه، سینه پوش، داغ سینه شتر
گماشتن، کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، گماردن، برگماردن، برگماشتن
گذاردن، عبور، مرور، گذشتن از جایی، معبر، گذرگاه، پسوند متصل به واژه به معنای گذارنده مثلاً بنیان گذار، فروگذار، مین گذار،
گذار کردن: عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
گذار کردن: عبور کردن، گذشتن،
بسیار غدر کننده، بی وفا، خائن، حیله گر، فریب کار
مسیر دور زدن و گردش، در علم الکتریک مسیر کامل جریان برق، شامل سیم، خازن، کلید و امثال آن، در علم نجوم مسیری که سیارات و اجرام آسمانی طبق آن به دور یک یا چند جرم دیگر در حرکت باشند، در علم جغرافیا هر یک از دایره های فرضی که به موازات خط استوا رسم شده است و هرچه به قطب نزدیک تر شوند کوچک تر می گردند، آنچه یا آنکه بر گردش می گردند، جریان
مدار راس الجدی: (جغرافیا، نجوم) راس الجدی
مدار راس السرطان: (جغرافیا، نجوم) راس السرطان
مدار راس الجدی: (جغرافیا، نجوم) راس الجدی
مدار راس السرطان: (جغرافیا، نجوم) راس السرطان
گداختن، پسوند متصل به واژه به معنای گدازنده مثلاً دیرگداز، جان گداز، گداخته شدن، ذوب، کنایه از لاغر و نحیف شدن، کنایه از غم، رنج، برای مثال چه آن کس که اندر خرام است و ناز/ چه گوید که در درد و گرم و گداز (فردوسی - ۷/۴۴۵ حاشیه)
گساردن، پسوند متصل به واژه به معنای گسارنده مثلاً باده گسار، می گسار، غم گسار، اندوه گسار
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند
نشتر حجام یا رگ زن
طرح و نقش
در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند
پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
طرح و نقش
در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند
پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
مارآبی از آبزیان ملوان
پیمان شکن، فریبکار ماندن، گذاشتن بی وفا پیمان شکن، مکار محیل: فریبنده
تنگ میان: مرد، آشپز دیگ پز، مار بزرگ، خوانسالار سنگ آب بر
گذشتن، عبور، مرور
گنبد گردنده، آسمان، دستار
گدا: از سلیمان و مور و پای ملخ یاد کن آنچه این گدای آرد. (انوری)
ذوب، گداختن
آنکه مبتلی به جرب است، آنکه بدنش خارش دارد
آنچه که دارای نقش گل و بوته باشد مقابل ساده: جامه گلدار پارچه گلدار مخمل گلدار
در ترکیب بمعنی گسارنده (نوشنده خورنده) آید: اندهگسار باده گسار غمگسار می گسار
چینه دان مرغ حوصله: بیفکنی خورش پاک را زبی اصلی بیا کنی بپلیدی ماهیان تو گژار. (بهرامی)
نقش و طرح