جدول جو
جدول جو

معنی گبرک - جستجوی لغت در جدول جو

گبرک
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، مزداپرست، بهدین
تصویری از گبرک
تصویر گبرک
فرهنگ فارسی عمید
گبرک
(گَ رَ)
از: گبر + کاف تحقیر، برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است. مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیۀ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ ’گبر’ را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ’گبر’ را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید:
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان.
اینک شواهد استعمال گبرک: و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این ناحیتی است [ناحیت کوه قارن] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم).
تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن.
عنصری.
هنوز اندر آن خانه گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری.
منوچهری.
و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن. (تاریخ سیستان). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست. (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... و دین عیسی گرفت. (تاریخ بیهقی). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی) [منصور] گفت [خالد برمک را] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی. (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444)، از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است: و چون از این در بیرون شوی [از در تبت] به حدود وخان اندرافتد. رختجب، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبۀ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
گبرک
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گیرک
تصویر گیرک
دوشاخه، پریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرکی
تصویر گبرکی
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
برکت یافتن، شگون، میمنت، هر چیز بابرکت و باشگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
مالیاتی در مرز که از کالاهای وارد یا صادر شده، اخذ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربک
تصویر گربک
گربه، پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ رِ)
زن بزرگ ران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان. دارای 35 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زرشک. امبرباریس. بعضی آنرا زبرک یا زبوک ضبط کرده اند. (از دزی ج 1 ص 579)
لغت نامه دهخدا
چوگان. مطرق. طبطاب، چماق. (دزی ج 1 ص 423)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَرَ)
گیاهی است خاردار که آن را به عربی خسک وبه شیرازی خار سوهک و به صفاهانی هروا گویند. (برهان) (آنندراج). در مغرب حمض الامیر خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاغذ کنان بخش کاغذ کنان شهرستان هروآباد. سکنه 123 تن. آب از چشمه. محصول غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
قلعه ای است به ری. (منتهی الارب). دزی است بر فراز کوهی خرد نزدیک شهر ری بر جانب راست رونده بخراسان که از جانب چپ وی کوه بزرگ ری واقع است. این دز بخرابۀ ری پیوسته است که آن را سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملکشاه بن ارسلان بن داود بن سلجوق بسال 588 هجری قمری خراب کرد. سبب خراب کردن این شهر آن بود که خوارزمشاه تکش بن ایل ارسلان چون به عراق آمدو بر ری استیلا یافت، این دز را نیز متصرف گردید، هنگام بازگشت بخوارزم طمغاج نامی را که یکی از امراء بود با دوهزار تن سوار خوارزمی بجای خود در آن دز برقرار و آن دز را بوسیلۀ اموال و ذخائر نیک استوار ساخت، و دقیقه ای از بذل مجهود در این منظور فرونگذاشت. اتفاقاً در همان سال (588 هجری قمری) طغرل که از عهد قزل ارسلان در یکی از قلاع محبوس بود آزاد شد و لشکری گرد آورد و آهنگ ری کرد، قتلغ اینانج ابن البهلوان از بیم طغرل فرار کرد از خوارزمشاه یاری و مدد طلبید، طغرل به ری آمد و آنجا را متصرف شده و بمحاصرۀ طبرک پرداخت در آن اثناء امیر طمغاج بمرد، و خوارزمیان دل شکسته شدند، از طغرل استدعا کردند که اجازت دهد اموال خویش را از دز با خود بیرون برند و دز را تسلیم کنند. طغرل گفت: برای بیرون بردن اموال شخصی شما مانعی نخواهد بود، اما به احدی اجازت ندهم که دست به ذخائرو سلاح برد و آنها را از دز بیرون سازد، خوارزمیان پذیرفتند و با این شرط از دز بیرون آمدند. طغرل را غلامی بود که فراری و پنهان و بخوارزمیان پناهنده شده بود، و هنگام خروج خوارزمیان از دز، وی نیز خواست به معیت آنان بیرون شود، یاران طغرل غلام را بگرفتند، گفتند: این مملوک ماست، خوارزمیان از تسلیم او سر پیچیدند و در نتیجه خوارزمیان با اصحاب طغرل بیکدیگر افتادند، عاقبت یاران طغرل و اهل ری با هم اتفاق کرده بر خوارزمیان چیره شدند و بسیاری از آنان را کشتند و بر اثر این جنگ و جدال طغرل دز طبرک را متصرف گردید. طغرل پس از این فتح و پیروزی، امراء سپاه خود را احضار کرد و از آنان پرسید این دز را به چه آفریده ای مانند خواهید کرد؟ و هر یک از آنها برای خویش چیزی گفت، طغرل گفتار هیچیک را مقرون به صواب ندانست و گفت:این دز ماری دوسر را ماند که یک سر او در عراق و سردیگرش به خراسان باشد، به هر طرف دهان باز کند اهل آنجا را خواهد بلعید و مرا تصیمم بر آن است که این دز را ویران کنم، امرای طغرل وی را از این تصمیم بازداشتند و گفتند: نیکوتر آن است که شخصاً بدین دز بالا رود و آنجا را نیک بازبیند، پس از معاینۀ آن جا به هرچه رای خدایگان تعلق گرفت به اجرای آن فرمان دهد. طغرل گفت: تنی چند از پادشاهان نیز بخراب کردن این قلعه تصمیم گرفتند، اما پس از آنکه دز را بازدید کردند، از خرابی آنجا دل خوش نداشتند و از تصمیم خود بازگردیدند، از این رو من بمشاهدۀ دز نشوم و از عزم خود بازنگردم. آنگاه فرمان داد هرچه سلاح و آلات جنگ در آن جا بود بجای دیگر نقل کنند، پس از نقل سلاح از آن جا به اهالی ری امر کرد تا آن جا را غارت کردند، و آنچه در دز به ذخیره نهاده شده بود به تاراج بردند، وروزی چند اهالی ری مشغول تاراج بودند و چون از تاراج آن جا فارغ شدند، طغرل بدانها گفت: ایدون که از تاراج دز بیاسودید، باید آن را ویران سازید، آنان نیز فرمان بردند، و بامیتین چندان بن و پیهای آن را کاویدند تا آن جا را با خاک یکسان کردند و تا مدت یک سال هر زمان که طغرل از آنجا میگذشت، اگر کمترین اثر و نشانه ای از آن دز می یافت می گفت این را نیز نابود کنید و چندان در این امر جهد ورزید که بعد از آن کوچکترین نشانه ای هم از آن دز بر جای نماند. (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 22). خواندمیر در حبیب السیر آورده: منوچهر به دارالملک ری رفت و افراسیاب تهران ری را معسکر خود ساخته، روز به روز آثار نصرت در جانب او ظاهرتر میگشت. بنابراین منوچهر قلعۀ طبرک را عمارت فرمودو آن اول قلعه ای است که در عالم بنا یافت، و معنی طبرکوه است. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 66). قلعۀ طبرک به جانب شمال ری در پای کوه افتاده است. (نزهه القلوب چ لندن ص 53). معدن نقرۀ طبرک ری هرچند در آنجا خرج کنند، همان قدر باز پس ندهد، بدین سبب اکثر اوقات معطل است، اما در عهد سلاجقه پیوسته در آن جا بکار بودندی، گفتندی اگرچه توفیر ظاهری ندارد، اما نقره در جهان خراج بسیار می شود و این توفیری نیکو باشد. (نزهه القلوب چ لندن ص 202). و رجوع به نزهه القلوب چ لندن ص 198، فهرست حبیب السیر چ خیام، مجمل التواریخ و القصص ص 64، قاموس الاعلام ترکی، فهرست تاریخ گزیده، رشیدی ص 143 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 صص 28- 30، شدالازار ص 362 و اخبارالدوله السلجوقیه ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
خبرک دیهی بزرگ است (بفارس)، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 123)، حمداﷲ مستوفی آرد: خبرک و قالی دیهی است بحدود مرغزار قالی میوه اندک دارد و غلات فراوان، (از نزهه القلوب ج 3 چ لیدن ص 123)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تیمن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (از اقرب الموارد). فرخنده گرفتن. (دهار). به برکت داشتن و مبارک گرفتن. (غیاث الغات) (آنندراج). برکت داشتن و مبارک گرفتن. (فرهنگ نظام). تبرک به چیزی، میمنت گرفتن بدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برکت یافتن از آن. (از اقرب الموارد). مبارک شمردن. (ناظم الاطباء) : اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعه اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). گفت شما کیستید و به چه شغل آمدید، گفت امیرالمؤمنین است تبرک را بدیدار تو آمده است. گفت جزاک اﷲ خیراً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 523). اگرچه از آن چند نسخۀ دیگر در میان کتب بود اما بدین تبرک نموده آمد. (کلیله و دمنه). کفشگری بدو (زاهد) تبرک نمود. (کلیله و دمنه).
پی تبرک هر کس در او زند انگشت
نداند این ز کجا آمد آن دگر ز کجا.
سوزنی.
هم گهرانش به تبرک گرند
سم خر عیسی مریم به زر.
سوزنی.
جوید به تبرک آب دستت
چون حاج ز ناودان کعبه.
خاقانی.
هر ستمی کو به جفا درگرفت
دل به تبرک به وفا برگرفت.
نظامی.
نقل است که مسجدی عمارت میکردند از بهر تبرک، از ابوحنیفه چیزی بخواستند بر امام گران آمد. مردمان گفتند ما را غرض تبرک است، آنچه خواهد بدهد. (تذکرهالاولیاء). از آن هر سه هیچ قبول نکرد آن مرد بازگشت و تبرک با نزدیک شیخ بوسعید برد. (از جنگ خطی مورخ 651 هجری قمری) و چون ازدحام مردم از حد میگذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند. (جهانگشای جوینی).
با تبرک داد دختر را و برد
سوی لشکرگاه و در ساعت سپرد.
مولوی.
تبرک از در قاضی چو بازآوردی
دیانت از در دیگر برون رود ناچار.
سعدی.
بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم. (گلستان)، اعتماد کردن بر چیزی، الحاح نمودن. (ناظم الاطباء)،
{{صفت}} گاهی بمعنی متبرک آید در این صورت مصدر بمعنی اسم مفعول باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). با برکت و میمنت و متبرک. (ناظم الاطباء). عوام لفظ تبرک را بجای متبرک استعمال کنند که میگویند نیم خوردۀ فلان تبرک است یا فلان از حج آمده و برای ما تبرک نیاورده. لیکن فصحا متبرک گویند. (فرهنگ نظام)،
{{اسم}} نیز در فارسی هند نیاز را که در روضه و غیره میدهند تبرک گویند که در فارسی غلط است. (فرهنگ نظام). ج، تبرکات. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
به هندی طلق است
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
باژ. باج. مکس. کلمه گمرک بنابر مشهور از ریشه یونانی کوم مرکس یا کومرکی و به معنی حقوقی است که بر کالا و مال التجاره تعلق می گیرد و به عقیدۀ بعضی از نویسندگان پس از فتح قسطنطنیه دولت عثمانی این واژه را از زبان یونانی اخذ و با تلفظ ترکی، یعنی کومروک مورد استفاده قرار داده است. در فارسی این کلمه از ترکی گرفته شده، در ضمن معاهدات نادرشاه با سلطان محمودخان اول پادشاه عثمانی (1195 ه. ق.) کلمه گمرک ذکر گردیده است. ظاهراً از زمانی که تجارت میان اقوام و ملل معمول بوده حقوق و عوارض گمرکی نیز از بابت عبور یا ورود و صدور کالا از بازرگانان اخذ و دریافت می شده، چنانکه در یونان قدیم معادل یک پنجاهم و در امپراطوری روم معادل یک چهلم بهای کالا حقوق گمرکی دریافت می گردیده است. بنابه عقیدۀ پرفسورراولینسون مستشرق معروف انگلیسی در زمان اشکانیان اداره گمرک در ایران وجود داشته و آنچه وارد کشور می گردیده، مانند: ابریشم چین و ادویۀ هندوستان و کالاهای رومی در دفاتر مخصوص ثبت و از صاحبان آنها حقوق معینی دریافت می شده، ولی کالاهای خارجی از پرداخت حقوق و عوارض مطلق معاف بوده است. در زمان ساسانیان اداره ای برای دریافت باج و حقوق متعلق به کالاها به نام دیوان وجود داشته که بعداً اعراب نیز همین کلمه را برای ادارات مأمور وصول مالیات خود قبول نموده و کلمه ’دوآن’ هم که ترجمه فرانسوی گمرک می باشد از لغت مزبور اخذ گردیده است. در عهدنامۀ خسروپرویز با یوستی نیانوس در مادۀ سوم آمده که تجار ایرانی و رومی همچنانکه از اعصار قدیم تا آن تاریخ به سوداگری مشغول بوده اند، از آن پس هم می توانند به تجارت هر قسم متاع بپردازند، اما کالای آنان باید از دوائر معمولی گمرک بگذرد. در مادۀ چهارم مقرر شده که نمایندگان و رسولان رسمی هر یک از متعاهدین در سرزمین طرف مقابل حق استفاده از اسبان چاپار دارند و می توانند بدون مانع و بی پرداخت عوارض گمرکی تمام اجناس را که همراه دارند وارد خاک دیگری بنمایند. پس از هجوم عربها و فتح ایران، خلیفۀ دوم مقررات گمرکی را در تمام ممالک مفتوحه برقرار نمود بدین طریق که از کالاهای متعلق به یهود و نصاری از هر بیست درهم یک درهم و از سایرین از هر ده درهم یک درهم حقوق و عوارض اخذ می کردند. ابن حوقل می گوید: (در عهد عباسی) هر سالی یک میلیون درهم از کالاهای صادرۀ از آذربایجان به نواحی ری باج می گرفتند. و این کالاها بیشتر برده و چهارپا و گاو و گوسفند و اجناس دیگر بود. در دوره های بعد در ایران بیشتر رویۀ تجارت آزاد مرسوم بوده است. از زمان صفویه به بعد از کالاهای وارده به کشور حقوق و عوارضی بنام فرضه گرفته میشده است. عوارض گمرکی کالاهای وارد از طریق خلیج فارس به کیفیت بهای آنها تعیین می شده است، منتها چون دولت قادر به نظارت دقیق در اخذ حقوق گمرکی نبوده از زمان شاه سلیمان 1085 هجری قمری / 1674م. گمرک به اجاره داده شد و این ترتیب بیش از دو قرن تا ورود رایزنان بلژیکی در ایران ادامه داشت. در سنۀ 1277 هجری شمسی اجارۀ گمرک لغو شد. علت اصلی این الغاءاین بود که به موجب عهدنامۀ ترکمانچای مقرر شده بود از کالاهای وارد از روسیۀ تزاری فقط پنج درصد بها به عنوان حقوق گمرکی اخذ شود. و سه سال بعد، سایر دول نیز به عنوان دول کاملهالوداد، از مزایای مزبور شروع به استفاده کرده بودند و در واقع حقوق گمرکی در ایران به طور یکنواخت بر اساس پنج درصد استوار گردیده بود، بدون آنکه با دولت ایران معامله شده باشد. بعداً که دولت ایران مبادرت به استقراض از روسیه و انگلستان نمود و درآمدهای گمرکی شمال و جنوب گروگان این وامها قرار داده شد، به منظور جلوگیری از حیف و میل درآمدهای گمرکی و با توجه به لزوم رعایت موازنۀ سیاسی، دولت ایران در زمان مظفرالدین شاه و صدارت امین الدوله مبادرت به استخدام مستشاران بلژیکی نمود. بنابه پیشنهاد رئیس هیئت مزبور که عنوان وزیر گمرکات یافته بود و فرمان همایونی مورخ 18 ذیحجه 1318 هجری قمری اجارۀ گمرکخانه ها و وصول عوارض داخلی، از قبیل: حقوق خانات و راهداری و قپانداری ملغی و مقرر شد از بهای اجناس وارد به مأخذ 5 درصد و به اضافه از هر بار چهل من تبریز بیست ودو شاهی از مکاری دریافت گردد. پس از استقرار مشروطیت، عنوان وزارت از رئیس هیئت مستشاران بلژیکی سلب شد و ادارۀ کل گمرک تحت نظارت وزارت دارائی قرار گرفت. اولین تعرفۀ گمرکی ایران براساس وزن و ارزش، در سال 1282 هجری شمسی بوسیلۀ مستشاران بلژیکی تنظیم گردید و ده سال پس از اجرای آن، درآمدهای گمرکی کشور که در سال 1277 ده میلیون ریال بوده به 47میلیون ریال ترقی کرد. در سال 1299 هجری شمسی تعرفۀ دیگری براساس وزن و تعداد وضع گردید که از لحاظ واردات، مشتمل بر 52 باب و 94 قسمت جزو و از لحاظ صادرات، مشتمل بر 12 باب بود. حداکثر حقوقی که به موجب این تعرفه دریافت میشد در سال 1306 هجری شمسی بالغ بر 90میلیون ریال بود. پس از الغای کاپیتولاسیون نخستین قانون تعرفۀ گمرکی ایران در اردیبهشت 1307 براساس حداقل و حداکثر حقوق گمرکی تصویب شد. بموجب آن، دولی که الغای کاپیتولاسیون را به رسمیت شناخته و بالنتیجه به عقد قرار داد بازرگانی با ایران توفیق یافته بودند از تعرفۀ حداقل استفاده کردند و کالاهایی که از سایر کشورها وارد میشد مشمول پرداخت حداکثر حقوق گمرکی گردید. در سالهای 1315 و 1320 و 1329 و 1332 هجری شمسی چندین بار در قانون تعرفۀ گمرکی ایران تجدید نظر شد. و سرانجام با استفاده از تجربیات جامعۀ ملل سابق و طرحی که برای تعرفۀ گمرکی تهیه گردیده و در بسیاری از کشورهای جهان مورد استقبال و استفاده قرار گرفته بود، قانون تعرفۀ گمرکی در دهم تیر 1337 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. قانون مزبور مشتمل بر 36 ماده و جدول منضم به آن است که مشتمل بر 21 فصل و 86 بخش و 991 نوع کالا است. در این فصول، انواع کالاها به حال مادۀ اولیه، نیمه ساخته و تمام شده و آماده به مصرف ذکر شده و با رعایت احتیاجات کشور، تولیدات داخلی، تقویت و حمایت صنایع ملی و قوه خرید و میزان نیازمندی طبقۀ مصرف کننده برای آنها حقوق و عوارض گمرکی وضع گردیده است. درآمد ادارۀ گمرک در اولین سال تأسیس (1277 هجری شمسی) جمعاً بالغ بر ده میلیون ریال بود و در سال 1338 هجری شمسی به بیش از 9میلیارد ریال که برابر با یک سوم بودجۀ کل کشور بود رسید. در قبال این درآمد هنگفت، هزینۀ اداری گمرکخانه در سال 1338 بالغ بر 240میلیون ریال، یعنی کمتر، از 3% درآمد مذکور بود. (ماهنامۀ گمرک از شماره 347 به بعد، ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 146، میهن ما تألیف محمد حجازی صص 675- 678، راهنمای ایران، نشریۀ دائره جغرافیای ستاد ارتش سال 1330 صص 55-58، جغرافیای اقتصادی کیهان صص 411-415، تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 93 و ترجمه همان کتاب به فارسی ج 2 ص 110)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)،
{{حاصل مصدر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی).
که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست
ره گبرکی ورزد و زند و است.
فردوسی.
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی درنوشتندشان.
فردوسی.
و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی).
مردان راه دین را در گبرکی کشیده
رندان ره نشین را میخانه در گشاده.
عطار.
تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن
که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ:
دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب
بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی
ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک
هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی.
ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره گواچ ها که دارای برگها متقابل و گلها منفرد است و در مناطق گرم یا معتدل میروید. برای این گیاه اثر قابض و مدر در کتب دارو یی ذکر شده است. گیاه مذکور در اکثر نقاط ایران میروید بستیباج بستیاج حمض امیر خار خسک حسک خسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرک
تصویر ابرک
ابر کوچک اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات
فرهنگ لغت هوشیار
گربه: بیاورد پس کردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی که پیدانبد گربه از کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
مالیاتی که در مرز از کالاهائی که وارد یا صادر میشود میگیرند ترکی از ایتالیایی به آرش سوداگری در انگلیسی واژه برابر گمرک} گمرسی {است کوستاک باژ وجهی که دولت برای دخول یا خروج کالا و مال التجاره گیرد: تلگراف اندر زمان ناصرالدین شد درست پس مظفر شاه گمرک را نمود اصلاح و پست، جمع (غلط) گمرکات. یا اداره گمرک. اداره ای که اخذ وجوه گمرک بعهده آن محول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
((تَ بَ رُّ))
مبارک شمردن، برکت یافتن، هر چیز مبارک و خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرک
تصویر مبرک
((مَ رَ))
جای خواب شتران، جمع مبارک
فرهنگ فارسی معین
((گُ رُ))
اداره ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست، هزینه ها و حقوق گمرکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
((تَ رَ))
قلعه، دژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
باژگاه
فرهنگ واژه فارسی سره