جدول جو
جدول جو

معنی گبرک - جستجوی لغت در جدول جو

گبرک
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبر، مزداپرست، بهدین
تصویری از گبرک
تصویر گبرک
فرهنگ فارسی عمید
گبرک
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گبرکی
تصویر گبرکی
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
باژگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابرک
تصویر ابرک
ابر کوچک اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
برکت یافتن، شگون، میمنت، هر چیز بابرکت و باشگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمرک
تصویر گمرک
مالیاتی در مرز که از کالاهای وارد یا صادر شده، اخذ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربک
تصویر گربک
گربه، پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی است از تیره گواچ ها که دارای برگها متقابل و گلها منفرد است و در مناطق گرم یا معتدل میروید. برای این گیاه اثر قابض و مدر در کتب دارو یی ذکر شده است. گیاه مذکور در اکثر نقاط ایران میروید بستیباج بستیاج حمض امیر خار خسک حسک خسک
فرهنگ لغت هوشیار
گربه: بیاورد پس کردیه (خواهر بهرام چوبینه) گربکی که پیدانبد گربه از کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
مالیاتی که در مرز از کالاهائی که وارد یا صادر میشود میگیرند ترکی از ایتالیایی به آرش سوداگری در انگلیسی واژه برابر گمرک} گمرسی {است کوستاک باژ وجهی که دولت برای دخول یا خروج کالا و مال التجاره گیرد: تلگراف اندر زمان ناصرالدین شد درست پس مظفر شاه گمرک را نمود اصلاح و پست، جمع (غلط) گمرکات. یا اداره گمرک. اداره ای که اخذ وجوه گمرک بعهده آن محول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
خوابگاه شتران، نام جایگاهی در مدینه که هنگام درآمدن بدان اشتر پیامبر (ص) آن جای بر زمین نشسته است جای خواب شتران جمع مبارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
((تَ رَ))
قلعه، دژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرک
تصویر تبرک
((تَ بَ رُّ))
مبارک شمردن، برکت یافتن، هر چیز مبارک و خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
((گُ رُ))
اداره ای که مأمور مراقبت از ورود و خروج کالاها (بر اساس قانون واردات و صادرات) و دریافت حقوق گمرکی از دارندگان آن هاست، هزینه ها و حقوق گمرکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرک
تصویر مبرک
((مَ رَ))
جای خواب شتران، جمع مبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرک
تصویر گیرک
دوشاخه، پریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برک
تصویر برک
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برک
تصویر برک
پرک، پره، پر کوچک، برگ کوچک، در علم زیست شناسی بال کوچک، تاج، افسر، سهیل، ستارۀ سهیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبر
تصویر گبر
آتش پرست، زردشتی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برک
تصویر برک
((بَ رَ))
ستاره سهیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبر
تصویر گبر
((گَ))
آتش پرست، مجوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبر
تصویر گبر
((گَ بَ))
نوعی سنگ که از آن دیگ و کاسه و امثال آن درست می کنند، خیمه که به یک ستون برپای باشد
فرهنگ فارسی معین
نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی به خصوص پالتو می دوزند، نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن می کنند یا روی دوش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبر
تصویر گبر
زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت
زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبرک، مزداپرست، بهدین
این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده، کنایه از کافر
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کبر، گپر، قزاگند، تجفاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبر
تصویر گبر
نوعی سنگ که از آن دیگ و دیزی و کاسه و امثال آن ها درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید