زرتشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت زردشتی، زردهشتی، مزدیسنی، مزدیسنا، گبرک، مزداپرست، بهدین این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده، کنایه از کافر خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کبر، گپر، قزاگند، تجفاف
زَرتُشتی، کسی که به دین و آیین زردشت اعتقاد دارد، پیرو زردشت زَردُشتی، زَردهُشتی، مَزدَیَسنی، مَزدَیَسنا، گَبرَک، مَزداپَرَست، بِهدین این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده، کنایه از کافر خِفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کَبر، گَپر، قَزاگَند، تِجفاف
خیمه که به یک ستون بر پای کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : شاه حلوا گر کند ییلاق در صحرای خوان خرگهش کاک است و مین خیمه و گیپا گبر. بسحاق اطعمه. مؤلف گوید که: در فرهنگها چنین نوشته اما بخاطر میرسد که کبر به کاف عربی و بای پارسی باشد چرا که کپر بپارسی خاصه در پارس خانه ای را گویند که از چوب و علف و شاخه های درختان و نی سازند و تابستان آب بر آن ریزند و هوا و برودت پیدا کند و دیگرباره بمعنی خیمه نامناسب است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به گنبدی شود سنگی باشد که از آن دیگ و طبق و کاسه و امثال آن سازند. (برهان) (انجمن آرا). سنگی است که از آن ظروف و اوانی ماننددیگ کاسه و صحن سازند. (الفاظ الادویه) : زین بیابان بسی تو را بهتر خانه و آب سرد و دیگ گبر. سنایی (از جهانگیری)
خیمه که به یک ستون بر پای کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : شاه حلوا گر کند ییلاق در صحرای خوان خرگهش کاک است و مین خیمه و گیپا گبر. بسحاق اطعمه. مؤلف گوید که: در فرهنگها چنین نوشته اما بخاطر میرسد که کبر به کاف عربی و بای پارسی باشد چرا که کپر بپارسی خاصه در پارس خانه ای را گویند که از چوب و علف و شاخه های درختان و نی سازند و تابستان آب بر آن ریزند و هوا و برودت پیدا کند و دیگرباره بمعنی خیمه نامناسب است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به گنبدی شود سنگی باشد که از آن دیگ و طبق و کاسه و امثال آن سازند. (برهان) (انجمن آرا). سنگی است که از آن ظروف و اوانی ماننددیگ کاسه و صحن سازند. (الفاظ الادویه) : زین بیابان بسی تو را بهتر خانه و آب سرد و دیگ گبر. سنایی (از جهانگیری)
نام شهری است از ولایت بجور و آن مابین کابل و هندوستان واقع است. (برهان) (جهانگیری). در بعضی نسخه ها دشت کتر نوشته اند و گفته اند الحال آن جا را کتور گویند و در لغت سیاه پوشان گذشته و کفار آنجا بشدت و غلظت معروف و مشهورند. (انجمن آرا). گویند میر سیدعلی همدانی چندگاهی در آنجا بود و نقد حیات در همانجا سپرده و نعشش از آنجا به ختلان نقل نمودند. (جهانگیری) : نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار برین گواه من است آن که دیده حرب گبر. عنصری (از جهانگیری)
نام شهری است از ولایت بجور و آن مابین کابل و هندوستان واقع است. (برهان) (جهانگیری). در بعضی نسخه ها دشت کتر نوشته اند و گفته اند الحال آن جا را کتور گویند و در لغت سیاه پوشان گذشته و کفار آنجا بشدت و غلظت معروف و مشهورند. (انجمن آرا). گویند میر سیدعلی همدانی چندگاهی در آنجا بود و نقد حیات در همانجا سپرده و نعشش از آنجا به ختلان نقل نمودند. (جهانگیری) : نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار برین گواه من است آن که دیده حرب گبر. عنصری (از جهانگیری)
مغ. (جهانگیری). آتش پرست. (برهان) (انجمن آرا). مجوس. زرتشتی به دین: هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران. (منتهی الارب). بعقیدۀ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ’کافر’ عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً بمعنی مطلق مشرک و بیرون از دین (جددین) است ولی در ایران اسلامی به زرتشتیان اطلاق شده و معناً در این استعمال نوعی استخفاف بکار رفته است. این واژه با فقه اللغه که برخی از پارسیان در اینمورد بکارمیبرند و آن را ریشه گبران ’هوزوارش’ و بمعنی ’مرد’ دانند هیچگونه ارتباطی ندارد. علاوه بر این اطلاق، در آغاز برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند و ’گبرک’ و دین زرتشت را دین ’گبرکی’ میگفتند فردوسی راست (از زبان مسیحیان) : که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و زند و است. عنصری گوید: تو مرد دینی این رسم رسم گبران است روا نداری بر دین گبرکان رفتن. ولی دقیقی در گشتاسب نامه ’گبر’ را بکار نبرده است. زخونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربذ را بکشت ؟ (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 395). لفظ گبر بنیاد ایرانی ندارد باید همان کلمه کافر (جمع کفار) عربی باشد. لفظ کافر که با عرب بمیهن ما درآمد چون بیگانه بود بزبان ایرانیان نگردید ناگزیر بهیئت گبر = گور درآمد و از اینجا بسرزمینهای همسایگان ایران رخنه کرد البته این نباید مایۀ شگفت باشد که ایرانیان در آغاز استیلای عرب نمیتوانستند لغتهای سامی و بیگانه را درست بر زبان رانند، همان ایرانیانی که چندی پس از آن خدمات شایانی بزبان دشمنان خود کردند. ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی (286- 348 هجری قمری) گوید: چون ایرانیان بخارا از ادای تلفظ لغت عرب بر نمی آمدند بناچار بایستی نماز را به زبان پارسی بخوانند. کافر یگانه لغت عرب نیست که نزد ما گبر (= گور) شده باز لغتهایی در فارسی بجای مانده که از همان آغاز اسلام در ایران رنگ و روی دیگر گرفته است. از آنهاست از برای نمونه واژۀ مزکت پیداست که همان لغت مسجد در فارسی به این هیئت درآمده است البته ایرانیان که در زبان خود نامی از برای عبادتگاه عربهای مسلمان نداشتند مسجد آنان را مزکت خواندند. در همه فرهنگهای فارسی لغت اسدی و فرهنگ سروری و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و جز اینها مزکت بمعنی مسجد یاد گردیده است. سوزنی گوید: صدر عالم نظام دین کز لطف شمۀ خلق تست مشک تبت تو مشرف تری ز هر مردم همچو بیت الحرام از مزکت در مقدمه الادب زمخشری (467- 538 هجری قمری) آمده: مسجد، مزکت، مژکت، مسجد جمعه مژکت آذینه، همچنین در السامی فی الاسامی، تألیف میدانی همزمان زمخشری آمده المسجد، مزکت، المسجد الجامع مزکت آذینه در صراح اللغه نیز آمده. مسجد بکسر جیم مزکت در کتاب صحاح الفرس از شمس الدین محمد بن فخرالدین هندوشاه معروف بشمس منشی که در سال 728 هجری قمری در شهرتبریز گردآوری شده و پس از لغت فرس اسدی کهنترین لغت نامۀ فارسی به فارسی است آمده: ’مزکت مسجد باشد و این لفظ معجم عربی است چنانکه عرب تعریب عجمی کند در سرخه (در نزدیکی سمنان) مسجد را، مزکت به کسر میم و کسر کاف گویند. در کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی نیز مزکت بمعنی پرستشگاه بکار رفته است. گبر، گبرک، گبرکی (بمعنی دین زرتشتی) در بسیاری از نوشته های نظم و نثر فارسی دیده میشود. فردوسی گوید: بفرمان یزدان چو این گفته شد نیایش همانگه پذیرفته شد بپرید سیمرغ و بر شد به ابر همی حلقه زد بر سر مرد گبر زکوه اندرآمد چو ابر بهار گرفته تن زال را در کنار. فردوسی در جای دیگر شاهنامه در سخن از جنگ شاهپور ذوالاکتاف (به گفتۀ خوارزمی هویه سنبا) در جنگ نصیبین که مردمش از عیسویان بودند گوید: که ما را نباید که شاپور شاه نصیبین بگیرد بیارد سپاه که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و زند و است چو آید ز ما برنگیرد سخن نخواهیم استا و دین کهن بازدر شاهنامه در لشکرکشی ارجاسب تورانی به بلخ و کشته شدن کی لهراسپ. و گروهی از هیربدان در آتشکدۀ نوش آذر آمده: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی برنوشتندشان ز خونشان بمرد آذر زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت عنصری در مدح سلطان محمود گوید: چنین که دیدم آیین تو قوی تر بود بدولت اندرآیین خسرو بهمن تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. در اینجا جشن سده اراده شده که محمود سبکتکین ترک نژاد آن را بزرگ میداشته اما شاعر چاپلوس درباری آن را رسم گبرکان دانسته و نکوهیده است باز عنصری در مدح محمود و جنگ وی در درۀ رام هندوستان گوید: ز رام و از دره رام گر حدیث کنی همی بماند گوش از شنیدنش مضطر سپاه گبر بد و در چو لشکر یأجوج نهاد آن دره محکم چو سد اسکندر خدایگان بگشود آن بنصرت یزدان براند دجله ز اوداج گبرکان کبر چنانکه دیده میشود در اینجا هماوردان میدان جنگ محمود، هندوان هستند و از پیروان آیین برهمنی میباشند. اما عنصری آنان را گبرکان خوانده یعنی کفار ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم گوید: ’و پارسیان را از جهت کیش گبرگی نشایست که سال را بیکی روز کبیسه کنند باز در کتاب التفهیم آمده. ’پرورکان پنج روز پیشتر از آبان ماه و سبب نام کردن آنچنان است که گبرکان اندرین پنج روز خورش و شراب نهند روانهای مردگان را و همی گویند که جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. باباطاهر عریان همدانی که در سدۀ پنجم هجری میزیست گوید: اگر مستان مستیم از ته ایمان اگر بی پا و دستیم از ته ایمان اگر هند و اگر گبر و مسلمان بهر ملت که هستیم از ته ایمان در بسیاری از نسخه بدلها ’گور’ آمده اگر گوریم و ترسا ور مسلمان ! اگر گوریم و هند وور مسلمان ! اگر گوریم و ترسا ور مسلمون. پیداست که در اینجا از گبر یا گور در لهجۀ لری، زرتشتی اراده شده در ردیف هندو و ترسا و مسلمان. همه سخن سرایان و نویسندگان ما واژۀ گبر را در نظم و نثر خود بکار برده اند در میان آنان سعدی هم که در پایان سدۀ هفتم هجری درگذشت چندین بار آن را در نوشته های خود آورده بویژه آنچه در آغاز گلستان خود گفته شایان توجه است: ای کریمی که از خزانۀ غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری در اینجا سعدی عیسویان را مانند نیاکان خود از دشمنان خدا پنداشته است، شرف الدین علی یزدی بفرمان ابراهیم میرزا پسر شاهرخ کتابی در تاریخ جهان گشایی تیمور نوشت و به آن ’ظفرنامه’ نام نهاد علی یزدی در آن هنگام چهار سال رنج عبارت پردازی کشید تا در سال 828 هجری قمری کتاب بزرگ خود را در جهانگیری صاحب قران تتاری بپایان رسانید پایۀ کار این ظفرنامه، ظفرنامۀ دیگری است که نظام الدین شامی تألیف کرد اما این یزدی در هیچ جای کتاب خود از آن شامی نامی نمی برد و در سراسر آن تاریخ بیداد و ستمگری و سنگدلی آن درندۀ تتار را ستوده و همه کردارهای اهریمنی او را ایزدی خوانده است. اگر دو سه قرن پس از استیلای عرب بر ایران نویسندگانی از ما بیدادهای تازیان را با صلوات و سلام یاد کرده اند میتوان گفت تعصب سامی آنان بوده است. زیرا نتوانستند آنچه به نیاکانشان در چند قرن پیش رفت دریابند اما علی یزدی هم زمان تیمور چگونه رفتار آن دیو سهمگین را ندیده و نشنیده گرفت. خاندان تیموری گنبد و بارگاهی در یزد ساختند تا پرورش یافتگان دبستانهای ’گبر و ترسا’ از زیارت مزار شریف شرف الدین بی بهره نمانند، باری همین علی یزدی در ظفرنامه در نظم و نثر لفظ گبر را بمعنی کافر بکار برده است: تن کافران خاک شد زیر نعل ز خون سنگ آن درّه مجموع لعل نهال سنان را ز نصرت بهار ز سرهای گبران برآورد بار ز بس گبر کافتاده دیگر نخواست شد آن دره با قلۀ کوه راست ز بس خون که از زخم داران چکید ز هندوستان خون به جیحون رسید. پیداست که پهنۀ کارزار در هندوستان است و هماوردان این پیکار پیروان و کشیش برهمنی هستند که گبران یعنی کافران خوانده شده اند در تاریخ عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیگ ترکمان، منشی شاه عباس بزرگ در لشکرکشی شاه طهماسب به گرجستان در همه جا مردم آن سرزمین بنام گبران یاد شده چنانکه میدانیم مردم آنجا عیسوی بودند و هنوز هم هستند و در پیکار آن دیار هم بسا اسکندر بیگ از کشته شدن کشیشان و ویران شدن کلیساها سخن داشته است. در آن تاریخ در جایی گوید: ’رایات نصرت قرین همایون بجانب تفلیس در حرکت آمده، ساحت آن حدود از وجود ناپاک گبران متمرد پاک کرد.’ باز گوید: در اینحال جنود اسلام بسر ارباب کفر و ظلام ایلغار نموده چون به مسکن و مقام گرجیان بی ایمان رسیدند تیغ یمانی غازیان سرافشانی آغاز نموده عرصۀ آن سرزمین را از خون گبران و کشیشان رنگین ساخته خانه های آن بدکیشان را به آتش قهر سوخته غنیمت فراوان به دست سپاه کینه خواه درآمد. این پیش گفتار گنجایش آن را ندارد که بیش از این از نوشته های نظم و نثر فارسی چه کهنه و چه نو گواهانی از برای نمودن مفهوم لفظ گبر برشمریم همین اندازه که برشمردیم بخوبی مینمایاند که لفظ گبر بجای لفظ کافر بکار رفته یا بمعنی بیدین و بدکیش آورده شده است. در برخی از لهجه های کنونی ایران به همین معنی رواج دارد چنانکه درلهجۀ بلوچی که گور گفته میشود. در لهجۀ سمعانی گبر به همین معنی است و در آذربایجان گاوورا گویند در سرزمینهای همسایۀ ایران هرجا که این لفظ راه یافته به همین معنی بکار میرود چنانکه گوره در عراق و گاوور در لهجۀ کردی رایج عراق و گاوو در ترکیه در چند صد سال پیش از این هم گاوور در سرزمینهای دولت عثمانی هماره در سر زبانهای مردم بود شاردن که چندین سال در روزگاران صفوی در ایران گذرانیده در سفر اول از سال 1075 تا 1081 هجری قمری در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان اول و سفر دوم از سال 1082 تا 1088 هجری قمری در زمان شاه سلیمان اول (1077- 1105 هجری قمری) درسفرنامۀ خود چندین بار از زرتشتیان یاد می کند. در جایی گوید: زرتشتیان را در هند پارسی نامند و در ایران گور خوانند. این واژه یک کلمه عربی است بمعنی کافر یا بت پرست و ترکها (ترکهای عثمانی مراد است) گویند. ترکها همه عیسویان را به این نام باز خوانند و کسانی را که بدین و آیین خود ترکها نیستند ’گاوور’ نامند من خود دیدم که این لفظ همیشه در سر زبانهای ترکهاست و هر آنگاه که از یهودیان و عیسویان سخن بمیان آید همین لفظ درباره آنهابر زبان رانده میشود هر چند که شاردن نتوانست چیزی از آیین زرتشتیان به دست بیاورد و بچند تن از آنان که برخورد، خودداری کردند که بدو چیزی از دین خود بگویند آنچه شاردن از آنان شنیده و آنچه به چشم خود دیده در سفرنامۀ خود آورده است. در جایی گوید: من هیچ چیز را درست تر از این نیافتم که زرتشتیان اسکندر را به بدی یاد میکنند، بجای اینکه مانند دیگران او را بستایند او را راهزن و غارتگر و ستمکار میدانند هم چنین تازیان را دشمن دارند و همه آسیبها و گزندها و شوربختی ها که به ایران روی داده از اینان دانند جهانگرد ایتالیائی پیترو دلا وال که از سال 1616 تا فوریه 1624 میلادی (1025 تا ربیعالاول 1033 هجری قمری) در ایران گذرانیده و شاه عباس بدو مهربان بود در سخن از اصفهان و برزن زرتشتیان در آنجا گبرستان گوید ’گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند چه هنوز آن را نساختند اینان از تازیان بیزارند خود را گبر نمی نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بیدین و بت پرست است خود را بهدین خوانند دیگر از مردم اروپاکه در روزگار صفوی در ایران بود و از زرتشتیان هم کم و بیش یاد کرد الئاریوس آلمانی است که در روزگار شاه صفی (1038- 1052 هجری قمری) در ایران بوده زرتشتیان را بنام گبر و برزن آنان را در اصفهان گبرآباد یاد کرده است، تاورنیه بازارگان فرانسوی سالها در ایران گذرانیده در جایی از سفرنامۀ خود گوید: در پایان سال 1654 میلادی / 1065 هجری قمری برای انجام داد و ستدی که با گبرها داشتم سه ماه در کرمان ماندم در این شهر بیش از ده هزار گبر هستند و بداد و ستد پشم می پردازند در چهارمنزلی کرمان پرستشگاه بزرگ آنان است. و پیشوای بزرگ آنان در همانجا جای دارد هر زرتشتی ناگزیر است در هنگام زندگی خود به آنجا برای زیارت برود. جهانگردان و بازرگانان و گماشتگان سیاسی اروپائی که در روزگار پادشاهی خاندان صفوی در ایران بوده و سفرنامه ای از خود بیادگار گذاشته اند و در آنها از زردتشتیان نیز سخن بمیان آورده اند بیش از اینها هستند هر چند سفرنامه های آنان سودمند است و آنچه درباره زندگی پیروان آیین کهن یاد کرده اند با ارزش است باید از بسیاری از آنها بگذریم تا سخن به درازا نکشد در میان این ها سفرنامۀ اتر شایان توجه است هر چند که او پس از سپری شدن روزگار صفویان در ایران بود. اتر سوئدی (26 سپتامبر 1749 میلادی درگذشت) در زمان طهماسبقلی خان (نادر شاه) به ایران آمد و سفرنامه اش از سندهای بسیار گران بهای آن زمان است، درباره زرتشتیان نوشته پس از بیست ماه اقامت در اصفهان و فرصتی که برای آموختن زبان فارسی داشتم با خود اندیشیدم که دیگر ضرورتی برای اقامت بیشتر در اینجا نیست در همان روزهائی که میخواستم از ایران بیرون بروم خبر مرگ نادرشاه پراکنده شد چون احتمال آشوب میرفت به اندرز دوستان خود زودتر راهی شدم در روز دوازدهم آوریل 1739 میلادی / 1152 هجری قمری با چند تن ارمنی وگرجی راه بغداد پیش گرفتیم، در روز 27 آوریل رسیدیم به کنگاور در آنجا ویرانۀ آتشکده ای دیده میشود آنچنانکه در آنجا بمن گفتند هنوز چند تن از گبران در کنگاور بسر می برند اما دین خود را از دیگران پنهان میدارند و بظاهر مسلمان اند و نزد مردم چنین بشمار آیند، تا زمان شاه عباس در سراسر ایران آتشکده های بسیاربرپا بود کوه البرز و سرزمینهای فارس و خراسان از این آتشکده ها برخوردار بود همه جای ایران گبران میزیستند شاه عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که بدین اسلام درآیند و یا از ایران بیرون روند هزاران هزار از آنان به هند روی آوردند سرزمین ایران که پیش از این کم جمعیت بود پس از این پیش آمد کم جمعیت تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند در هیچ جای ایران ندیدم که گبرها به ظاهر شناخته شوند بجز در یگانه ده گبرآباد بنزدیکی اصفهان.آنچه ما از واژۀ گبر یا گور درمییابیم همان است که دانشمندان و خاورشناسان نیز در نظم و نثر فارسی از آن دریافته اند و نوشته های اروپائیان هم در زمان صفویان کمترین شبهه در مفهوم زشت و توهین آمیز آن به جای نگذاشته است در میان بسیاری از این خاورشناسان جکسن امریکائی که در هشتم ماه اوت 1937 درگذشت و پاگلیارورا نام می برم که هر دو لفظ گبر را معادل کافر دانسته اند. برخی خواسته اند لفظگبر (= گور = گاور) را به واژۀ آرامی ’گبره’ بپیوندند، گبره مانند صدها لغت دیگر سامی (آرامی) که در پهلوی دیده میشود و به آنها ’هزوارش’ نام داده اند شاید بیش از صد بار در نوشته های پهلوی که امروزه در دست داریم به کار رفته چه درنوشته هائی که از روزگار ساسانیان بجای مانده و چه در نوشته هائی که در قرنهای اولی اسلامی به ما رسیده است. گبره از واژه های بسیار رائج است و در همه جا این لفظ هزوارش بجای واژۀ ’مرد’ آمده است در گزارش پهلوی اوستا (زند) یعنی تفسیری که در آن روزگار به زبان پهلوی به اوستا نوشته شده فزون و فراوان به واژۀ گبره برمیخوریم و در همه جا از برای واژۀ اوستایی نر آورده شده است. نر در اوستا چنانکه در فارسی و مرت در پهلوی هم بمعنی مرد است در برابر زن و هم بمعنی دلیر و یل و پهلوان و نر در اوستا و فارسی در استعاره و مجاز بمعنی دلیر و یل گرفته می شود معادل آرامی آن (گبره) بمعنی مطلق مرد است. در مقابل زن. همچنین باید یادآور شویم که هیچیک از هیئت های لفظ گبر = گور = گاور = و گبره از واژه های آرامی {{هزوارش) بمعنی مرد پیوستگی با واژۀ گبر بمعنی زره ندارد گبر، نامی که به زرتشتیان داده شده باید همان کلمه کافر عربی باشد و این دشنامی است که ازدشمنان دین و آیین ایران به یادگار مانده است این کلمه از همان آغاز تاخت و تاز تازیان چنانکه گفتیم درایران رخنه کرد و چون زبان ایرانیان از عهدۀ تلفظ واژه های بیگانه برنیامد به این هیئت درآمده البته بااین هیئت دگرگون گشته پس از گذشتن یک دو قرن دیگر نتوانستند ریشه و بن این لفظ را بشناسند و گمان بردندکه پیروان دین زرتشتی را باید چنین خواند گبرکی که دیدیم چندین بار در شاهنامه و التفهیم بیرونی بکار آمده بدون توجه به اصل لغت بمعنی کیش زرتشتی و دین مزدیسنا بکار رفته است. اما در هزار شعر دقیقی که فردوسی در شاهنامۀ خود آورده واژه های گبر و گبرکی دیده نمی شود با آنکه در آن هزار شعر سخن از دین زرتشتی و سنتهای آن آئین و ستیزۀ ایرانیان و تورانیان است درسر آن آیین یکتاپرستی، ناگزیر دقیقی از معنی زشت این واژه آگاه بوده که آن را بکار نبرده است. دلایل فراوان در دست است که دقیقی به دین نیاکان خویش پایدار مانده زرتشتی کیش یا بهدین بود. شک نیست اگر امروزه کسی از ما پیروان دین کهنسال و پاک ایران را بچنین نام ننگین بنامد ناگزیر از مفهوم زشت و نکوهیدۀ آن آگاه نیست زرتشتیان دیرگاهی است که خود را بهدین خوانند و همین نام برازنده است. (فرهنگ بهدینان صفحۀ پنج تا شانزده) : و دیگر گویند: گبران و بسته کستیان که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند. (ترجمه بلعمی). شه گیتی ز غزنین تاختن برد برافغانان و بر گبران کهبر. عنصری. تو مرددینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. اگر صد سال گبر آتش فروزد سرانجامش همان آتش بسوزد. (ویس و رامین). تا گبر نشی بتی بتو یار نیی ور گبر شئی از بهر بتی عارنیی آن را که میان بسته بزنار نیی او را بمیان عاشقان کارنیی. باباطاهر. و بسیار مردم بکشتند و گبر و مسلمان و غارت کردند و به کاشن شدند... (تاریخ سیستان چ بهار ص 369). و بوحفص منصور بن اسحاق را طلب کرد که اندراین فترت گریخته بود و بسرای گبری نزدیکان مصلی متواری بود. (تاریخ سیستان چ بهار ص 299). ستودان، گورستان گبران بود همچون طاقی برآرند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوئیم بتوفیق خدای تعالی که جهاد کردن واجب است بر (مسلمانان با) ترسایان و جهودان و مغان و گبران وکافران. (وجه دین ناصرخسرو). سلیمان بن عبدالملک... دل در آن بست که برمک را از بلخ بیاورد و وزارت خویش دهد اندیشید که مگر هنوز گبر باشد پس بررسید مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ بخارا). چون جهان مادر و تو فرزندی گر نه ای گبر عقد چون بندی. سنایی. دنیی ارچه ز حرص دلبر تست دست زی اومبر که مادر تست گرنه ای گبر پس بخوش سخنیش مادر تست چون کنی بزنیش. سنایی. کمان گروهۀ گبران ندارد آن مهره که چارمرغ خلیل اندرآورد ز هوا. وطواط (از مزدیسنا دکتر معین ص 90). از در سید سوی گبران رسید نامۀ پران و برید روان. خاقانی (از مزدیسنا دکتر معین ص 465). اگر نه شمع فلک نور یافتی ز کفت چو جان گبر شدی تیره بر مسیح وثاق. خاقانی. مسلمانیم ما او گبر نام است گر این گبری مسلمانی کدام است. نظامی. همان گبران که بر آتش نشستند ز عشق آفتاب آتش پرستند. نظامی. مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم. عطار. هر که یک ذره میکند اثبات نفس او گبر یاجهود بود. عطار (دیوان ص 164). ما مرد کلیسیا و زناریم گبر کهنیم و نام نو داریم دریوزه کنان شهر گبرانیم شش پنج زنان کوی خماریم ما گبر قدیم نامسلمانیم نام آور کفر و ننگ ایمانیم. عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513). گر دی بصومعه درمرد خلیل بدم امروز پیش مغان چون گبر آزریم گر چه بصورت حال از مؤمنان رهم لیکن از راه صفت گبرم چو بنگریم. عطار. چندباشی در میان خرقه گبر؟ پاره گردان زود اسلام ای غلام ! عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513). گرمیسّر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر از او آگه شدی. مولوی. تا نبیند مؤمن و گبر و جهود کاندرین صندوق جز لعنت نبود. مولوی. اما محبت در حق باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جملۀ موجودات کامن است... (فیه مافیه چ فروزانفر ص 206). فتادند گبران پازندخوان چو سگ درمن از بهر آن استخوان. سعدی (از مزدیسنا دکتر معین ص 486). ای کریمی که از خزانۀ غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری. سعدی (گلستان). بدانست پیغمبر نیک فال که گبر است پیرتبه بوده حال. (بوستان). اگر صد سال گبر آتش فروزد بیک دم کاندرو افتد بسوزد. (گلستان). ازآن گبر و مسلمان یهودی پس از توحید حق واﷲ اکبر. (تاریخ ادبیات ادوارد براون بدون ذکر نام شاعر ص 40 ج 3). به گورستان گبرانم سپارند از پس مردن مسلمانی مباد از پهلوی من در عذاب افتد. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری). ، بی دین. ملحد. (فهرست ولف) : بپرید سیمرغ و برشد به ابر همی حلقه زد برسر مرد گبر. فردوسی. رجوع به به دین و گور شود. ، خود و خفتان و آنچه بدان ماند از آهن. جوشن. زره. لباس جنگ. قردمانی، پوشاکیست جنگی. (منتهی الارب) : از شعر جبه باید و از گبر پوستین باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش. منجیک. چو بشنید شه همچو یکباره ابر بسر برش پولاد و در تنش گبر. فردوسی. وز آن پس بپوشم گرانمایه گبر کنم شهر توران کنام هزبر. فردوسی. میان بسته با نیزه و خود و گبر همی گرد نعلش برآمدبه ابر. فردوسی. چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر. (شاهنامۀ چ بروخیم ص 1689). برخش دلاور سپردم عنان زدم بر کمربند گبرش سنان. فردوسی. یکی گبر پوشید زال دلیر به جنگ اندرآمد به کردار شیر. فردوسی. سپهدار با گرز و با گبر و خود به لشکر فرستاد چندی درود. فردوسی. میان بسته با نیزه و خود و گبر همی گرد نعلش برآمد به ابر. فردوسی. بزرگان که از کوه قاف آمدند ابا نیزه و گبر و لاف آمدند. فردوسی. همی گرز بارید گفتی ز ابر پس پشت بر جوشن و خود و گبر. فردوسی. ز ایران تبیره برآمد به ابر که آمد خداوند کوپال وگبر. فردوسی. برفتند با نیزه و خود و گبر همی گرد لشکر برآمد به ابر. فردوسی. بفرمود تا جوشن و خود و گبر ببردند با تیغ پیش هزبر. فردوسی. بزرگان که دیدند گبر مرا همین شیر غرّان هزبر مرا... فردوسی. زدم چند بر گبر اسفندیار چنان بد که بر سنگ ریزند خار. فردوسی. پیاده ز هامون ببالا برفت سوی رود با گبر و شمشیر تفت. فردوسی. بیامد زواره گشاده میان ازاو گبر بگشاد و ببر بیان. فردوسی. کف اندر دهانشان شده خون و خاک همه گبر و برگستوان چاک چاک. فردوسی. کمان جفاپیشه چون ابر بود هم آورد با جوشن و گبر بود. فردوسی. که با تیر او گبر چون باد بود گذر کرد اگر کوه پولاد بود. فردوسی. گمانی نبردم که رستم زراه به ایوان کشد گبر و ببر و کلاه. فردوسی. ز گردان خاور سواری چو ابر برون تاخت با خود و با خشت و گبر. اسدی (گرشاسب نامه). امن تو بهر تن بر خفتان و گبریست جود تو جهان را پس هر کسری جبریست هول تو بهرخاطره ببری و هزبریست از بهر بداندیش تو هر شهدی صبریست وز بهر نکوخواهان هر کف تو ابریست ابریست که بارانش بود درهم و دینار. منوچهری
مغ. (جهانگیری). آتش پرست. (برهان) (انجمن آرا). مجوس. زرتشتی به دین: هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران. (منتهی الارب). بعقیدۀ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ’کافر’ عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً بمعنی مطلق مشرک و بیرون از دین (جددین) است ولی در ایران اسلامی به زرتشتیان اطلاق شده و معناً در این استعمال نوعی استخفاف بکار رفته است. این واژه با فقه اللغه که برخی از پارسیان در اینمورد بکارمیبرند و آن را ریشه گبران ’هوزوارش’ و بمعنی ’مرد’ دانند هیچگونه ارتباطی ندارد. علاوه بر این اطلاق، در آغاز برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند و ’گبرک’ و دین زرتشت را دین ’گبرکی’ میگفتند فردوسی راست (از زبان مسیحیان) : که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و زند و است. عنصری گوید: تو مرد دینی این رسم رسم گبران است روا نداری بر دین گبرکان رفتن. ولی دقیقی در گشتاسب نامه ’گبر’ را بکار نبرده است. زخونشان بمرد آتش زردهشت ندانم چرا هیربذ را بکشت ؟ (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 395). لفظ گبر بنیاد ایرانی ندارد باید همان کلمه کافر (جمع کفار) عربی باشد. لفظ کافر که با عرب بمیهن ما درآمد چون بیگانه بود بزبان ایرانیان نگردید ناگزیر بهیئت گبر = گور درآمد و از اینجا بسرزمینهای همسایگان ایران رخنه کرد البته این نباید مایۀ شگفت باشد که ایرانیان در آغاز استیلای عرب نمیتوانستند لغتهای سامی و بیگانه را درست بر زبان رانند، همان ایرانیانی که چندی پس از آن خدمات شایانی بزبان دشمنان خود کردند. ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی (286- 348 هجری قمری) گوید: چون ایرانیان بخارا از ادای تلفظ لغت عرب بر نمی آمدند بناچار بایستی نماز را به زبان پارسی بخوانند. کافر یگانه لغت عرب نیست که نزد ما گبر (= گور) شده باز لغتهایی در فارسی بجای مانده که از همان آغاز اسلام در ایران رنگ و روی دیگر گرفته است. از آنهاست از برای نمونه واژۀ مزکت پیداست که همان لغت مسجد در فارسی به این هیئت درآمده است البته ایرانیان که در زبان خود نامی از برای عبادتگاه عربهای مسلمان نداشتند مسجد آنان را مزکت خواندند. در همه فرهنگهای فارسی لغت اسدی و فرهنگ سروری و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و جز اینها مزکت بمعنی مسجد یاد گردیده است. سوزنی گوید: صدر عالم نظام دین کز لطف شمۀ خلق تست مشک تبت تو مشرف تری ز هر مردم همچو بیت الحرام از مزکت در مقدمه الادب زمخشری (467- 538 هجری قمری) آمده: مسجد، مزکت، مژکت، مسجد جمعه مژکت آذینه، همچنین در السامی فی الاسامی، تألیف میدانی همزمان زمخشری آمده المسجد، مزکت، المسجد الجامع مزکت آذینه در صراح اللغه نیز آمده. مسجد بکسر جیم مزکت در کتاب صحاح الفرس از شمس الدین محمد بن فخرالدین هندوشاه معروف بشمس منشی که در سال 728 هجری قمری در شهرتبریز گردآوری شده و پس از لغت فرس اسدی کهنترین لغت نامۀ فارسی به فارسی است آمده: ’مزکت مسجد باشد و این لفظ معجم عربی است چنانکه عرب تعریب عجمی کند در سرخه (در نزدیکی سمنان) مسجد را، مزکت به کسر میم و کسر کاف گویند. در کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی نیز مزکت بمعنی پرستشگاه بکار رفته است. گبر، گبرک، گبرکی (بمعنی دین زرتشتی) در بسیاری از نوشته های نظم و نثر فارسی دیده میشود. فردوسی گوید: بفرمان یزدان چو این گفته شد نیایش همانگه پذیرفته شد بپرید سیمرغ و بر شد به ابر همی حلقه زد بر سر مرد گبر زکوه اندرآمد چو ابر بهار گرفته تن زال را در کنار. فردوسی در جای دیگر شاهنامه در سخن از جنگ شاهپور ذوالاکتاف (به گفتۀ خوارزمی هویه سنبا) در جنگ نصیبین که مردمش از عیسویان بودند گوید: که ما را نباید که شاپور شاه نصیبین بگیرد بیارد سپاه که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و زند و اُست چو آید ز ما برنگیرد سخن نخواهیم استا و دین کهن بازدر شاهنامه در لشکرکشی ارجاسب تورانی به بلخ و کشته شدن کی لهراسپ. و گروهی از هیربدان در آتشکدۀ نوش آذر آمده: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی برنوشتندشان ز خونشان بمرد آذر زردهشت ندانم چرا هیربد را بکشت عنصری در مدح سلطان محمود گوید: چنین که دیدم آیین تو قوی تر بود بدولت اندرآیین خسرو بهمن تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. در اینجا جشن سده اراده شده که محمود سبکتکین ترک نژاد آن را بزرگ میداشته اما شاعر چاپلوس درباری آن را رسم گبرکان دانسته و نکوهیده است باز عنصری در مدح محمود و جنگ وی در درۀ رام هندوستان گوید: ز رام و از دره رام گر حدیث کنی همی بماند گوش از شنیدنش مضطر سپاه گبر بد و در چو لشکر یأجوج نهاد آن دره محکم چو سد اسکندر خدایگان بگشود آن بنصرت یزدان براند دجله ز اوداج گبرکان کبر چنانکه دیده میشود در اینجا هماوردان میدان جنگ محمود، هندوان هستند و از پیروان آیین برهمنی میباشند. اما عنصری آنان را گبرکان خوانده یعنی کفار ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم گوید: ’و پارسیان را از جهت کیش گبرگی نشایست که سال را بیکی روز کبیسه کنند باز در کتاب التفهیم آمده. ’پرورکان پنج روز پیشتر از آبان ماه و سبب نام کردن آنچنان است که گبرکان اندرین پنج روز خورش و شراب نهند روانهای مردگان را و همی گویند که جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. باباطاهر عریان همدانی که در سدۀ پنجم هجری میزیست گوید: اگر مستان مستیم از ته ایمان اگر بی پا و دستیم از ته ایمان اگر هند و اگر گبر و مسلمان بهر ملت که هستیم از ته ایمان در بسیاری از نسخه بدلها ’گور’ آمده اگر گوریم و ترسا ور مسلمان ! اگر گوریم و هند وور مسلمان ! اگر گوریم و ترسا ور مسلمون. پیداست که در اینجا از گبر یا گور در لهجۀ لری، زرتشتی اراده شده در ردیف هندو و ترسا و مسلمان. همه سخن سرایان و نویسندگان ما واژۀ گبر را در نظم و نثر خود بکار برده اند در میان آنان سعدی هم که در پایان سدۀ هفتم هجری درگذشت چندین بار آن را در نوشته های خود آورده بویژه آنچه در آغاز گلستان خود گفته شایان توجه است: ای کریمی که از خزانۀ غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری در اینجا سعدی عیسویان را مانند نیاکان خود از دشمنان خدا پنداشته است، شرف الدین علی یزدی بفرمان ابراهیم میرزا پسر شاهرخ کتابی در تاریخ جهان گشایی تیمور نوشت و به آن ’ظفرنامه’ نام نهاد علی یزدی در آن هنگام چهار سال رنج عبارت پردازی کشید تا در سال 828 هجری قمری کتاب بزرگ خود را در جهانگیری صاحب قران تتاری بپایان رسانید پایۀ کار این ظفرنامه، ظفرنامۀ دیگری است که نظام الدین شامی تألیف کرد اما این یزدی در هیچ جای کتاب خود از آن شامی نامی نمی برد و در سراسر آن تاریخ بیداد و ستمگری و سنگدلی آن درندۀ تتار را ستوده و همه کردارهای اهریمنی او را ایزدی خوانده است. اگر دو سه قرن پس از استیلای عرب بر ایران نویسندگانی از ما بیدادهای تازیان را با صلوات و سلام یاد کرده اند میتوان گفت تعصب سامی آنان بوده است. زیرا نتوانستند آنچه به نیاکانشان در چند قرن پیش رفت دریابند اما علی یزدی هم زمان تیمور چگونه رفتار آن دیو سهمگین را ندیده و نشنیده گرفت. خاندان تیموری گنبد و بارگاهی در یزد ساختند تا پرورش یافتگان دبستانهای ’گبر و ترسا’ از زیارت مزار شریف شرف الدین بی بهره نمانند، باری همین علی یزدی در ظفرنامه در نظم و نثر لفظ گبر را بمعنی کافر بکار برده است: تن کافران خاک شد زیر نعل ز خون سنگ آن درّه مجموع لعل نهال سنان را ز نصرت بهار ز سرهای گبران برآورد بار ز بس گبر کافتاده دیگر نخواست شد آن دره با قلۀ کوه راست ز بس خون که از زخم داران چکید ز هندوستان خون به جیحون رسید. پیداست که پهنۀ کارزار در هندوستان است و هماوردان این پیکار پیروان و کشیش برهمنی هستند که گبران یعنی کافران خوانده شده اند در تاریخ عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیگ ترکمان، منشی شاه عباس بزرگ در لشکرکشی شاه طهماسب به گرجستان در همه جا مردم آن سرزمین بنام گبران یاد شده چنانکه میدانیم مردم آنجا عیسوی بودند و هنوز هم هستند و در پیکار آن دیار هم بسا اسکندر بیگ از کشته شدن کشیشان و ویران شدن کلیساها سخن داشته است. در آن تاریخ در جایی گوید: ’رایات نصرت قرین همایون بجانب تفلیس در حرکت آمده، ساحت آن حدود از وجود ناپاک گبران متمرد پاک کرد.’ باز گوید: در اینحال جنود اسلام بسر ارباب کفر و ظلام ایلغار نموده چون به مسکن و مقام گرجیان بی ایمان رسیدند تیغ یمانی غازیان سرافشانی آغاز نموده عرصۀ آن سرزمین را از خون گبران و کشیشان رنگین ساخته خانه های آن بدکیشان را به آتش قهر سوخته غنیمت فراوان به دست سپاه کینه خواه درآمد. این پیش گفتار گنجایش آن را ندارد که بیش از این از نوشته های نظم و نثر فارسی چه کهنه و چه نو گواهانی از برای نمودن مفهوم لفظ گبر برشمریم همین اندازه که برشمردیم بخوبی مینمایاند که لفظ گبر بجای لفظ کافر بکار رفته یا بمعنی بیدین و بدکیش آورده شده است. در برخی از لهجه های کنونی ایران به همین معنی رواج دارد چنانکه درلهجۀ بلوچی که گور گفته میشود. در لهجۀ سمعانی گبر به همین معنی است و در آذربایجان گاوورا گویند در سرزمینهای همسایۀ ایران هرجا که این لفظ راه یافته به همین معنی بکار میرود چنانکه گوره در عراق و گاوور در لهجۀ کردی رایج عراق و گاوو در ترکیه در چند صد سال پیش از این هم گاوور در سرزمینهای دولت عثمانی هماره در سر زبانهای مردم بود شاردن که چندین سال در روزگاران صفوی در ایران گذرانیده در سفر اول از سال 1075 تا 1081 هجری قمری در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان اول و سفر دوم از سال 1082 تا 1088 هجری قمری در زمان شاه سلیمان اول (1077- 1105 هجری قمری) درسفرنامۀ خود چندین بار از زرتشتیان یاد می کند. در جایی گوید: زرتشتیان را در هند پارسی نامند و در ایران گور خوانند. این واژه یک کلمه عربی است بمعنی کافر یا بت پرست و ترکها (ترکهای عثمانی مراد است) گویند. ترکها همه عیسویان را به این نام باز خوانند و کسانی را که بدین و آیین خود ترکها نیستند ’گاوور’ نامند من خود دیدم که این لفظ همیشه در سر زبانهای ترکهاست و هر آنگاه که از یهودیان و عیسویان سخن بمیان آید همین لفظ درباره آنهابر زبان رانده میشود هر چند که شاردن نتوانست چیزی از آیین زرتشتیان به دست بیاورد و بچند تن از آنان که برخورد، خودداری کردند که بدو چیزی از دین خود بگویند آنچه شاردن از آنان شنیده و آنچه به چشم خود دیده در سفرنامۀ خود آورده است. در جایی گوید: من هیچ چیز را درست تر از این نیافتم که زرتشتیان اسکندر را به بدی یاد میکنند، بجای اینکه مانند دیگران او را بستایند او را راهزن و غارتگر و ستمکار میدانند هم چنین تازیان را دشمن دارند و همه آسیبها و گزندها و شوربختی ها که به ایران روی داده از اینان دانند جهانگرد ایتالیائی پیترو دلا وال که از سال 1616 تا فوریه 1624 میلادی (1025 تا ربیعالاول 1033 هجری قمری) در ایران گذرانیده و شاه عباس بدو مهربان بود در سخن از اصفهان و برزن زرتشتیان در آنجا گبرستان گوید ’گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند چه هنوز آن را نساختند اینان از تازیان بیزارند خود را گبر نمی نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بیدین و بت پرست است خود را بهدین خوانند دیگر از مردم اروپاکه در روزگار صفوی در ایران بود و از زرتشتیان هم کم و بیش یاد کرد الئاریوس آلمانی است که در روزگار شاه صفی (1038- 1052 هجری قمری) در ایران بوده زرتشتیان را بنام گبر و برزن آنان را در اصفهان گبرآباد یاد کرده است، تاورنیه بازارگان فرانسوی سالها در ایران گذرانیده در جایی از سفرنامۀ خود گوید: در پایان سال 1654 میلادی / 1065 هجری قمری برای انجام داد و ستدی که با گبرها داشتم سه ماه در کرمان ماندم در این شهر بیش از ده هزار گبر هستند و بداد و ستد پشم می پردازند در چهارمنزلی کرمان پرستشگاه بزرگ آنان است. و پیشوای بزرگ آنان در همانجا جای دارد هر زرتشتی ناگزیر است در هنگام زندگی خود به آنجا برای زیارت برود. جهانگردان و بازرگانان و گماشتگان سیاسی اروپائی که در روزگار پادشاهی خاندان صفوی در ایران بوده و سفرنامه ای از خود بیادگار گذاشته اند و در آنها از زردتشتیان نیز سخن بمیان آورده اند بیش از اینها هستند هر چند سفرنامه های آنان سودمند است و آنچه درباره زندگی پیروان آیین کهن یاد کرده اند با ارزش است باید از بسیاری از آنها بگذریم تا سخن به درازا نکشد در میان این ها سفرنامۀ اتر شایان توجه است هر چند که او پس از سپری شدن روزگار صفویان در ایران بود. اتر سوئدی (26 سپتامبر 1749 میلادی درگذشت) در زمان طهماسبقلی خان (نادر شاه) به ایران آمد و سفرنامه اش از سندهای بسیار گران بهای آن زمان است، درباره زرتشتیان نوشته پس از بیست ماه اقامت در اصفهان و فرصتی که برای آموختن زبان فارسی داشتم با خود اندیشیدم که دیگر ضرورتی برای اقامت بیشتر در اینجا نیست در همان روزهائی که میخواستم از ایران بیرون بروم خبر مرگ نادرشاه پراکنده شد چون احتمال آشوب میرفت به اندرز دوستان خود زودتر راهی شدم در روز دوازدهم آوریل 1739 میلادی / 1152 هجری قمری با چند تن ارمنی وگرجی راه بغداد پیش گرفتیم، در روز 27 آوریل رسیدیم به کنگاور در آنجا ویرانۀ آتشکده ای دیده میشود آنچنانکه در آنجا بمن گفتند هنوز چند تن از گبران در کنگاور بسر می برند اما دین خود را از دیگران پنهان میدارند و بظاهر مسلمان اند و نزد مردم چنین بشمار آیند، تا زمان شاه عباس در سراسر ایران آتشکده های بسیاربرپا بود کوه البرز و سرزمینهای فارس و خراسان از این آتشکده ها برخوردار بود همه جای ایران گبران میزیستند شاه عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که بدین اسلام درآیند و یا از ایران بیرون روند هزاران هزار از آنان به هند روی آوردند سرزمین ایران که پیش از این کم جمعیت بود پس از این پیش آمد کم جمعیت تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند در هیچ جای ایران ندیدم که گبرها به ظاهر شناخته شوند بجز در یگانه ده گبرآباد بنزدیکی اصفهان.آنچه ما از واژۀ گبر یا گور درمییابیم همان است که دانشمندان و خاورشناسان نیز در نظم و نثر فارسی از آن دریافته اند و نوشته های اروپائیان هم در زمان صفویان کمترین شبهه در مفهوم زشت و توهین آمیز آن به جای نگذاشته است در میان بسیاری از این خاورشناسان جکسن امریکائی که در هشتم ماه اوت 1937 درگذشت و پاگلیارورا نام می برم که هر دو لفظ گبر را معادل کافر دانسته اند. برخی خواسته اند لفظگبر (= گور = گاور) را به واژۀ آرامی ’گبره’ بپیوندند، گبره مانند صدها لغت دیگر سامی (آرامی) که در پهلوی دیده میشود و به آنها ’هزوارش’ نام داده اند شاید بیش از صد بار در نوشته های پهلوی که امروزه در دست داریم به کار رفته چه درنوشته هائی که از روزگار ساسانیان بجای مانده و چه در نوشته هائی که در قرنهای اولی اسلامی به ما رسیده است. گبره از واژه های بسیار رائج است و در همه جا این لفظ هزوارش بجای واژۀ ’مرد’ آمده است در گزارش پهلوی اوستا (زند) یعنی تفسیری که در آن روزگار به زبان پهلوی به اوستا نوشته شده فزون و فراوان به واژۀ گبره برمیخوریم و در همه جا از برای واژۀ اوستایی نر آورده شده است. نر در اوستا چنانکه در فارسی و مرت در پهلوی هم بمعنی مرد است در برابر زن و هم بمعنی دلیر و یل و پهلوان و نر در اوستا و فارسی در استعاره و مجاز بمعنی دلیر و یل گرفته می شود معادل آرامی آن (گبره) بمعنی مطلق مرد است. در مقابل زن. همچنین باید یادآور شویم که هیچیک از هیئت های لفظ گبر = گور = گاور = و گبره از واژه های آرامی {{هزوارش) بمعنی مرد پیوستگی با واژۀ گبر بمعنی زره ندارد گبر، نامی که به زرتشتیان داده شده باید همان کلمه کافر عربی باشد و این دشنامی است که ازدشمنان دین و آیین ایران به یادگار مانده است این کلمه از همان آغاز تاخت و تاز تازیان چنانکه گفتیم درایران رخنه کرد و چون زبان ایرانیان از عهدۀ تلفظ واژه های بیگانه برنیامد به این هیئت درآمده البته بااین هیئت دگرگون گشته پس از گذشتن یک دو قرن دیگر نتوانستند ریشه و بن این لفظ را بشناسند و گمان بردندکه پیروان دین زرتشتی را باید چنین خواند گبرکی که دیدیم چندین بار در شاهنامه و التفهیم بیرونی بکار آمده بدون توجه به اصل لغت بمعنی کیش زرتشتی و دین مزدیسنا بکار رفته است. اما در هزار شعر دقیقی که فردوسی در شاهنامۀ خود آورده واژه های گبر و گبرکی دیده نمی شود با آنکه در آن هزار شعر سخن از دین زرتشتی و سنتهای آن آئین و ستیزۀ ایرانیان و تورانیان است درسر آن آیین یکتاپرستی، ناگزیر دقیقی از معنی زشت این واژه آگاه بوده که آن را بکار نبرده است. دلایل فراوان در دست است که دقیقی به دین نیاکان خویش پایدار مانده زرتشتی کیش یا بهدین بود. شک نیست اگر امروزه کسی از ما پیروان دین کهنسال و پاک ایران را بچنین نام ننگین بنامد ناگزیر از مفهوم زشت و نکوهیدۀ آن آگاه نیست زرتشتیان دیرگاهی است که خود را بهدین خوانند و همین نام برازنده است. (فرهنگ بهدینان صفحۀ پنج تا شانزده) : و دیگر گویند: گبران و بسته کستیان که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند. (ترجمه بلعمی). شه گیتی ز غزنین تاختن برد برافغانان و بر گبران کهبر. عنصری. تو مرددینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. اگر صد سال گبر آتش فروزد سرانجامش همان آتش بسوزد. (ویس و رامین). تا گبر نشی بتی بتو یار نیی ور گبر شئی از بهر بتی عارنیی آن را که میان بسته بزنار نیی او را بمیان عاشقان کارنیی. باباطاهر. و بسیار مردم بکشتند و گبر و مسلمان و غارت کردند و به کاشن شدند... (تاریخ سیستان چ بهار ص 369). و بوحفص منصور بن اسحاق را طلب کرد که اندراین فترت گریخته بود و بسرای گبری نزدیکان مصلی متواری بود. (تاریخ سیستان چ بهار ص 299). ستودان، گورستان گبران بود همچون طاقی برآرند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوئیم بتوفیق خدای تعالی که جهاد کردن واجب است بر (مسلمانان با) ترسایان و جهودان و مغان و گبران وکافران. (وجه دین ناصرخسرو). سلیمان بن عبدالملک... دل در آن بست که برمک را از بلخ بیاورد و وزارت خویش دهد اندیشید که مگر هنوز گبر باشد پس بررسید مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ بخارا). چون جهان مادر و تو فرزندی گر نه ای گبر عقد چون بندی. سنایی. دنیی ارچه ز حرص دلبر تست دست زی اومبر که مادر تست گرنه ای گبر پس بخوش سخنیش مادر تست چون کنی بزنیش. سنایی. کمان گروهۀ گبران ندارد آن مهره که چارمرغ خلیل اندرآورد ز هوا. وطواط (از مزدیسنا دکتر معین ص 90). از در سید سوی گبران رسید نامۀ پران و برید روان. خاقانی (از مزدیسنا دکتر معین ص 465). اگر نه شمع فلک نور یافتی ز کفت چو جان گبر شدی تیره بر مسیح وثاق. خاقانی. مسلمانیم ما او گبر نام است گر این گبری مسلمانی کدام است. نظامی. همان گبران که بر آتش نشستند ز عشق آفتاب آتش پرستند. نظامی. مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم. عطار. هر که یک ذره میکند اثبات نفس او گبر یاجهود بود. عطار (دیوان ص 164). ما مرد کلیسیا و زناریم گبر کهنیم و نام نو داریم دریوزه کنان شهر گبرانیم شش پنج زنان کوی خماریم ما گبر قدیم نامسلمانیم نام آور کفر و ننگ ایمانیم. عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513). گر دی بصومعه درمرد خلیل بدم امروز پیش مغان چون گبر آزریم گر چه بصورت حال از مؤمنان رهم لیکن از راه صفت گبرم چو بنگریم. عطار. چندباشی در میان خرقه گبر؟ پاره گردان زود اسلام ای غلام ! عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513). گرمیسّر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر از او آگه شدی. مولوی. تا نبیند مؤمن و گبر و جهود کاندرین صندوق جز لعنت نبود. مولوی. اما محبت در حق باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جملۀ موجودات کامن است... (فیه مافیه چ فروزانفر ص 206). فتادند گبران پازندخوان چو سگ درمن از بهر آن استخوان. سعدی (از مزدیسنا دکتر معین ص 486). ای کریمی که از خزانۀ غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری. سعدی (گلستان). بدانست پیغمبر نیک فال که گبر است پیرتبه بوده حال. (بوستان). اگر صد سال گبر آتش فروزد بیک دم کاندرو افتد بسوزد. (گلستان). ازآن گبر و مسلمان یهودی پس از توحید حق واﷲ اکبر. (تاریخ ادبیات ادوارد براون بدون ذکر نام شاعر ص 40 ج 3). به گورستان گبرانم سپارند از پس مردن مسلمانی مباد از پهلوی من در عذاب افتد. امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری). ، بی دین. ملحد. (فهرست ولف) : بپرید سیمرغ و برشد به ابر همی حلقه زد برسر مرد گبر. فردوسی. رجوع به به دین و گور شود. ، خود و خفتان و آنچه بدان ماند از آهن. جوشن. زره. لباس جنگ. قردمانی، پوشاکیست جنگی. (منتهی الارب) : از شعر جبه باید و از گبر پوستین باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش. منجیک. چو بشنید شه همچو یکباره ابر بسر برش پولاد و در تنش گبر. فردوسی. وز آن پس بپوشم گرانمایه گبر کنم شهر توران کنام هزبر. فردوسی. میان بسته با نیزه و خود و گبر همی گرد نعلش برآمدبه ابر. فردوسی. چو شد روز رستم بپوشید گبر نگهبان تن کرد بر گبر ببر. (شاهنامۀ چ بروخیم ص 1689). برخش دلاور سپردم عنان زدم بر کمربند گبرش سنان. فردوسی. یکی گبر پوشید زال دلیر به جنگ اندرآمد به کردار شیر. فردوسی. سپهدار با گرز و با گبر و خود به لشکر فرستاد چندی درود. فردوسی. میان بسته با نیزه و خود و گبر همی گرد نعلش برآمد به ابر. فردوسی. بزرگان که از کوه قاف آمدند ابا نیزه و گبر و لاف آمدند. فردوسی. همی گرز بارید گفتی ز ابر پس پشت بر جوشن و خود و گبر. فردوسی. ز ایران تبیره برآمد به ابر که آمد خداوند کوپال وگبر. فردوسی. برفتند با نیزه و خود و گبر همی گرد لشکر برآمد به ابر. فردوسی. بفرمود تا جوشن و خود و گبر ببردند با تیغ پیش هزبر. فردوسی. بزرگان که دیدند گبر مرا همین شیر غرّان هزبر مرا... فردوسی. زدم چند بر گبر اسفندیار چنان بد که بر سنگ ریزند خار. فردوسی. پیاده ز هامون ببالا برفت سوی رود با گبر و شمشیر تفت. فردوسی. بیامد زواره گشاده میان ازاو گبر بگشاد و ببر بیان. فردوسی. کف اندر دهانشان شده خون و خاک همه گبر و برگستوان چاک چاک. فردوسی. کمان جفاپیشه چون ابر بود هم آورد با جوشن و گبر بود. فردوسی. که با تیر او گبر چون باد بود گذر کرد اگر کوه پولاد بود. فردوسی. گمانی نبردم که رستم زراه به ایوان کشد گبر و ببر و کلاه. فردوسی. ز گردان خاور سواری چو ابر برون تاخت با خود و با خشت و گبر. اسدی (گرشاسب نامه). امن تو بهر تن بر خفتان و گبریست جود تو جهان را پس هر کسری جبریست هول تو بهرخاطره ببری و هزبریست از بهر بداندیش تو هر شهدی صبریست وز بهر نکوخواهان هر کف تو ابریست ابریست که بارانش بود درهم و دینار. منوچهری
اگر بیند از گبری پشیمان شد و مسلمان گردید، دلیل که از معصیت توبه کند و به کار خیر مشغول شود. جابر مغربی اگر کسی در خواب بیند گبر شد، دلیل که طالب دنیا شود. محمد بن سیرین
اگر بیند از گبری پشیمان شد و مسلمان گردید، دلیل که از معصیت توبه کند و به کار خیر مشغول شود. جابر مغربی اگر کسی در خواب بیند گبر شد، دلیل که طالب دنیا شود. محمد بن سیرین
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
زردشتی گری، کنایه از کافری، (اسم، صفت نسبی منسوب به گبرک) ظرف شراب، برای مِثال دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب / بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی (ابن یمین - ۵۴۶)
لهجۀ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان). رجوع به گبر و مقدمۀفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحۀ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است
لهجۀ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان). رجوع به گبر و مقدمۀفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحۀ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است
مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبۀ بیستون داریوش و گفتۀ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبروو نامیده و گبریاس یونانی شدۀ این اسم است. (ایران باستان ص 373). گزنفن (کتاب 4 فصل 6) می نویسد: یک پیرمرد آسوری که گبریاس نام داشت، با عده ای از سوار به طرف کوروش آمد. مستحفظین اردو مانع شدند و بعد معلوم شد، مقصود او ملاقات کوروش است. او را تنها نزد وی آوردند و گبریاس همینکه کوروش را دید. گفت: ’آقا من از حیث نژاد آسوری ام قصر محکمی دارم و بر ولایتی بزرگ حکومت میکنم، من قریب 2300 سوار دارم زمانی که پادشاه آسور زنده بود، این سوارها را به کمک او میبردم زیرا چون خوبیها ازاو دیده بودم او را دوست میداشتم ولی حالا که او در این جنگ کشته شده و پسرش بجای او بر تخت نشسته چون او دشمن من است نمی خواهم به او خدمت کنم و بتو پناه آورده تابع و بندۀ تو میشوم تا بوسیلۀ تو انتقام ازدشمن بکشم’. بعد گبریاس جهت کینه ورزی خود را نسبت به پسر پادشاه مقتول چنین بیان کرد: ’پادشاه متوفی میخواست دختر خود را به پسر جوان و رشید من بدهد پسر پادشاه روزی او را با خود به شکارگاه برد و در حین شکار دو دفعه گراز و شیری را که حمله میکردند از پا درآورده بر اثر این شجاعت پسر پادشاه بقدری نسبت به پسر من خشمگین شد که زوبین یکی از همراهانش را گرفته بسینۀ پسر من فرو برد و او را کشت، پادشاه متوفی از این قضیه خیلی متألم گشت، و بمن دلداری و تسلی داد، اگر او زنده بود من نزد تو نمی آمدم ولی حالا که پسر او پادشاه است من جز کشیدن انتقام پسرم آرزویی ندارم و اگر اینکار کردم جوانی را از سر خواهم گرفت’. کوروش - ’گبریاس اگر تو آنچه میگویی از ته دل است من حاضرم قاتل پسر تو را مجازات کنم، حالا بگو که اگر قصر و ولایت تو را بتو رد کنم در ازای آن چه خواهی کرد؟ گبریاس - ’هر زمان که تو بخواهی قصر من منزل تو خواهد بود دختری دارم که بحد بلوغ رسیده و میخواستم به پسر پادشاه متوفی بدهم ولی بعد که این قضیه روی داد دخترم از من با تضرع خواهش کرد. او را بقاتل برادرش ندهم، این دختر را به اختیار تو میگذارم. علاوه بر این تمام سپاهیان خود را بخدمت تو میگمارم و خودم هم در تمام جنگهابا تو خواهم بود’. کوروش پس از آن دست خود را به طرف او دراز کرد گفت: ’با این شرایط صمیمانه به تو دست میدهم’ بعد گبریاس از نزد کوروش رفت و راهنمایی در اردو گذارد تا کوروش را بقصر او هدایت کند. در خلال این احوال مادیها غنایم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ای با شکوهی با تمام لوازم و معیشت و یک زن سوشی که زیباترین زن آسیا بشمار میرفت با دو زن سازنده گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشان رسیدند و خیمه هایی، که زیاد آمده بود به پارسیها داده شد. پول را هم تقسیم کردند و از غنائم سهمی را که مغها حصۀ خدا دانستند بتصرف آنها داده شد. (ایران باستان ص 325، 327). کوروش در قصر گبریاس (همان کتاب 5 فصل 2) : روز دیگر صبح زود کوروش به قصد قصر گبریاس حرکت کرد. دو هزار سوار پارسی و دو هزار پیاده در جلو میرفتند و باقی قشون از عقب حرکت میکردند، روز بعد او به قصر گبریاس رسید. گزنفون در اینجا از خندق ها و استحکامات این قصر یا قلعه توصیفی بلیغ میکند و گوید که: آذوقه و حشم قلعه بقدری بود که اهل خبره به کوروش گفتند: این قلعه صد سال میتواند در مقابل محاصرۀ دشمن پا فشارد این عقیده باعث نگرانی کوروش شد پس از اینکه گبریاس اهل قلعه را خارج کرد به کوروش گفت: ’هر اقدام احتیاطی که خواهی بکن و داخل قلعه شو، کوروش با قشون وارد شد و گبریاس جامها، تنگ ها، گلدانهای زرین، جواهرات گوناگون، مقداری زیاد دریک و اشیاء گرانبها به کوروش عرضه داشت (گزنفون اشتباه کرده در این زمان سکه دریک وجود نداشت زیرا این سکه را داریوش اول زد. م) بعد دختر خود را که از حیث قد و قامت و زیبایی توجه همه را جلب میکرد و بواسطۀ مرگ برادر عزادار بود نزد کوروش آورد و گفت: ’این دختر باتمام این مال و منال از آن تو است، یگانه خواهشی که از تو دارم این است که انتقام پسر را از قاتل بکشی’. کوروش جواب داد: ’چندی قبل بتو گفتم که اگر تو صمیمی باشی حاضرم انتقام پسرت را بکشم و چون اکنون میبینم آنچه که گفته ای راست است به تو قول میدهم که به فضل خدایان چنان کنم. تمامی این ثروت را می پذیرم و بعد آن را به این طفل (یعنی به این دختر) و بشوهر او میدهم چون از اینجا بروم بیکی از هدایای تو اکتفا کنم و تمام خزاین و نفایس بابل و حتی خزاین عالم با این هدیه مقابلی نکند’ گبریاس با حیرت پرسید؟ که این هدیه کدام است زیرا تصور میکرد که مقصود کوروش دختر اواست، ولی کوروش به زودی او را از اشتباه بیرون آوردتوضیح آنکه چنین گفت: ’بی شک در عالم اشخاصی زیاد هستند که نمیخواهند تعدی کنند، دروغ بگویند و عهد خود را بشکنند ولی چون پیش نمی آید که کسی به این نوع کسان ثروتی زیاد بسپارد یا اختیارات مطلق بدهد یا قلعه ای را به آنها تسلیم کند و یا دخترانی را که دوست داشتنی هستند در اختیار آنها بگذارد از این جهان میروند پیش از آنکه مردم از روی حقیقت بدانند، اینها چه کسانی بوده اند امروز که تمام این ثروت و اختیارات و دختر خود را که بواسطۀ زیبایی اش دلارام هر کس است در اختیار من گذاردی، موقعی به دست من دادی تا بمردم بنمایم من کسی نیستم که به میزبان خود خیانت کنم یا عهد خود را بشکنم و یا نسبت به او بواسطۀ حب پول متعدی باشم. بدان که من قدر این هدیه را میدانم و مادامی که من عادل باشم و شایعۀ عدالتم باعث تمجید مردمان از من باشد هرگز آن را فراموش نخواهم کرد و بلکه جد خواهم داشت که نیکی های زیاد بتو بکنم. اما در باب دخترت تصور مکن که من کسی را که لایق او باشد پیدا نکنم من دوستان زیاد دارم که مردند و هر یک لایق او. به این مسئله که آیا شوهر دخترت بقدر او دارایی خواهد داشت نمیتوانم جواب بدهم ولی بدان هر قدر مال و منال دخترت زیاد باشد ابداً احترام ترا در نظر شوهرش زیادترنخواهد کرد اینها که پهلوی من نشسته اند کسانی هستندخواهان آنکه نشان دهند که مانند من نسبت به دوستان باوفایند و از دشمن تا نفس میکشد نمیگذرند مگر این که خواست خدا طور دیگر باشد، اینها جویای نام اند نه مال تو ولو اینکه ثروت آسوریها و سریانیها را بر آن بیفزایند’. گبریاس گفت: ’کوروش ! تو را به خدا بگو کیانند چنین کسان تا من از تو خواهش کنم یکی را از آنهابه پسری به من بدهی’. کوروش جواب داد ’لازم نیست من بگویم تو با ما بیا بزودی خودت چنین کسان را خواهی شناخت کوروش این بگفت و برخاست که از قلعه خارج شود وهر چند گبریاس اصرار کرد برای شام بماند نپذیرفت. بعد با همراهان خود به اردو برگشت و گبریاس را هم بشام دعوت کرد. پس از شام کوروش بر بستری که از برگ های درخت ساخته بودند خوابید و به گبریاس گفت: ’آیا تو بیش از ما تخت خواب داری ؟’ او جواب داد ’قسم بخداوند، من اکنون فهمیدم که شما بیش از من قالی و تخت خواب دارید. خانه تان هم بزرگتر است زیرا مسکن شما زمین و آسمان است و بسترهای شما سطح روی زمین. قالیهای شما از پشم میش ها نیست مرغزارهای کوه ها و صحراها فرش شمااست’ گبریاس در سر شام از سادگی غذای پارسیها قناعت آنها در خوردن و آشامیدن و صحبت ها و شوخیهای دلپسندشان در حیرت شد و چون برخاست که به منزل خود برگردد گفت: ’جای تعجب نیست که با وجود اینکه ما اینهمه جامهای زرین و ثروت داریم مردانگی شما بیشتر است. ما مال جمع میکنیم و شما اخلاق خودتان را تهذیب میکنید’. کوروش گفت فردا صبح زود با سواران خود بیا تا از ولایت تو بگذریم و ببینیم دوست و دشمن کیست. نقشۀ جنگ (همان کتاب 5 فصل 2). روز دیگر گبریاس با سواران خود آمد و راهنمای کوروش گردید، چون او همواره در این فکر بود که بر قوه خودبیفزاید و از قوای دشمن بکاهد گبریاس و رئیس گرگانیها را احضار کرده به آنها گفت: ’چون منافع ما یکی است و شما را شریک در نفع و ضرر خود میدانم مصمم شدم با شما شور کنم و یقین دارم که صمیمانه جواب خواهید داد آیا مردمانی هستند که با آسوریها بد باشند و بتوان آنها را جلب کرد؟’ رئیس گرگانیها گفت، دو مردم اند که با آسوریها دشمن اند. زیرا آسوریها آنها را خیلی آزار کرده اند یکی کادوسیان و دیگری سکاها (راجع به کادوسیان بالاتر گفته شده که در گیلان سکنی داشتند). کوروش پرسید: ’پس چرا آنها به ما ملحق نمیشوند؟’. ’جهت، همان آسوریها هستند که تو اکنون از مملکت آن ها میگذری’ کوروش چون اسم آسوری را شنید از گبریاس پرسید: ’آیا شنیده ای که جوانی که اکنون در آسور سلطنت میکند متفرعن باشد؟’ گبریاس جواب داد: ’بلی و شقاوت او نسبت بدیگران کمتر از سختی او با من نیست. جوانی که پدرش از من قوی تر بود و از دوستان نزدیک او بشمار میرفت روزی در موقع بزمی مورد تمجید یکی از زنان غیرعقدی او واقع شد، به این معنی که آن زن گفت ’این جوان چقدر شکیل و صبیح است و خوشا به حال کسی که زن او گردد’پادشاه از این حرف بقدری خشمناک گردید که فرمود جوان را خواجه کردند’. کوروش: ’این جوان حالا کجا است’. گبریاس: ’پس از فوت پدرش ولایت خود را اداره میکند’ ’آیا نمیشود به مسکن او رفت ؟’، ’چرا ولی مشکل است. زیرا این محل در آن طرف بابل است از این شهر دو برابر سپاه تو لشکر بیرون می آید و این را بدان که اگر از آسوریها کمتر کسانی نزد تو می آیند و اسب می آورند از این جهت است که قوه تو را کم میدانند. بنابراین عقیدۀ من چنین است که در این حرکت با احتیاط باشیم’، ’توحق داری که احتیاط را توصیه میکنی ولی من عقیده دارم که راست بطرف بابل بروم. اولاً این شهر مرکز قوای دشمن است ثانیاً فتح هیچگاه بسته به عده نبوده بلکه شجاعت باعث بهره مندی است. از آن گذشته اگر دشمن مدتهاما را نبیند خیال خواهد کرد ما از ترس دشمن را تعقیب نمی کنیم و اثرات شکست بمرور برطرف شده از نو دل دشمن قوی خواهد گشت و حال آنکه اکنون جمعی برای مردگان خود ماتم گرفته اند و عده ای از مجروحین خود پرستاری میکنند اما اینکه گفتی عده ما کم است بخاطر آر که قبل از شکست دشمن عده آنها بیش از عده کنونی شان و قوای ما کمتر از قوای حالیۀ ما بود. این را هم بدان که اگر دشمن دلیر باشد در مقابل عده کثیرش هیچ قوه ای مقاومت نتواند کرد ولی اگر ضعیف باشد هر قدر عده اش زیادتر گردد ضعیف تر میشود، زیرا عده زیاد در موقع ترس و اضطراب بیشتر دست و پای او را گرفته باعث بی نظمی و اختلال میگردد. این است عقیدۀ من پس ما را راست به طرف بابل ببر’. حمله ٔبه بابل (همان کتاب 5 فصل 3). چهار روز بعد قشون کوروش به انتهای ولایت گبریاس رسید و کوروش لشکر خود رابه احوال جنگ درآورد و قسمتی را از سواره نظام مأمور کرد به تاخت و تاز و برگرفتن غنائم بپردازند، و سپرد که اشخاص مسلح را بکشند پارسیها را هم با این سوارها فرستاد و بعضی از آنها از اسب افتاده برگشتند ولی برخی با غنائم آمدند پس از اینکه غنائم زیاد به دست آمد کوروش به هم تیم ها گفت عدالت اقتضا میکند که از غنائم مال خدا را موضوع کرده و آنچه برای سپاهیان لازم است برداشته باقی را به گبریاس بدهیم زیرا او میزبان ما بود و سزاوار است که اگر اشخاصی نسبت به مانیکی کرده اند درباره آنان چندان نیکی کنیم که آنهامغلوب ما گردند همه این پیشنهاد را پذیرفته بقیۀ غنائم را به گبریاس دادند. بعد کوروش قشون خود را به طرف بابل برد ولی بابلی ها برای جنگ بیرون نیامدند براثر این احوال کوروش گبریاس را فرستاد به پادشاه بابل این پیغام را برساند: ’اگر میخواهی بجنگی من حاضرم و اگر میخواهی مملکت را حفظ کنی تسلیم شو’. گبریاس تا جائی که بی خطر بود پیش رفته پیغام را رسانید. بابلی ها جواب دادند: ’گبریاس این است جوابی که آقایت بتو میدهد: من از کشتن پسرت پشیمان نیستم، ندامت من از این است که چرا تو را هم نکشتم، اگر میخواهید جنگ کنید سی روز بعد بیائید ما حالا فرصت نداریم زیرا مشغول تدارکات هستیم. گبریاس در جواب گفت: ’ندامتت تا زنده ای باقی و وجود من شکنجۀ روحت باد’. (ایران باستان صص 328- 332)
مرد آسوری است که گبریاس نامیده شده است. مؤلف تاریخ ایران باستان معتقد است که: اسم گبریاس که موافق کتیبۀ بیستون داریوش و گفتۀ هردوت پارسی بود، نه آسوری (داریوش او را گئوبروو نامیده و گبریاس یونانی شدۀ این اسم است. (ایران باستان ص 373). گزنفن (کتاب 4 فصل 6) می نویسد: یک پیرمرد آسوری که گبریاس نام داشت، با عده ای از سوار به طرف کوروش آمد. مستحفظین اردو مانع شدند و بعد معلوم شد، مقصود او ملاقات کوروش است. او را تنها نزد وی آوردند و گبریاس همینکه کوروش را دید. گفت: ’آقا من از حیث نژاد آسوری ام قصر محکمی دارم و بر ولایتی بزرگ حکومت میکنم، من قریب 2300 سوار دارم زمانی که پادشاه آسور زنده بود، این سوارها را به کمک او میبردم زیرا چون خوبیها ازاو دیده بودم او را دوست میداشتم ولی حالا که او در این جنگ کشته شده و پسرش بجای او بر تخت نشسته چون او دشمن من است نمی خواهم به او خدمت کنم و بتو پناه آورده تابع و بندۀ تو میشوم تا بوسیلۀ تو انتقام ازدشمن بکشم’. بعد گبریاس جهت کینه ورزی خود را نسبت به پسر پادشاه مقتول چنین بیان کرد: ’پادشاه متوفی میخواست دختر خود را به پسر جوان و رشید من بدهد پسر پادشاه روزی او را با خود به شکارگاه برد و در حین شکار دو دفعه گراز و شیری را که حمله میکردند از پا درآورده بر اثر این شجاعت پسر پادشاه بقدری نسبت به پسر من خشمگین شد که زوبین یکی از همراهانش را گرفته بسینۀ پسر من فرو برد و او را کشت، پادشاه متوفی از این قضیه خیلی متألم گشت، و بمن دلداری و تسلی داد، اگر او زنده بود من نزد تو نمی آمدم ولی حالا که پسر او پادشاه است من جز کشیدن انتقام پسرم آرزویی ندارم و اگر اینکار کردم جوانی را از سر خواهم گرفت’. کوروش - ’گبریاس اگر تو آنچه میگویی از ته دل است من حاضرم قاتل پسر تو را مجازات کنم، حالا بگو که اگر قصر و ولایت تو را بتو رد کنم در ازای آن چه خواهی کرد؟ گبریاس - ’هر زمان که تو بخواهی قصر من منزل تو خواهد بود دختری دارم که بحد بلوغ رسیده و میخواستم به پسر پادشاه متوفی بدهم ولی بعد که این قضیه روی داد دخترم از من با تضرع خواهش کرد. او را بقاتل برادرش ندهم، این دختر را به اختیار تو میگذارم. علاوه بر این تمام سپاهیان خود را بخدمت تو میگمارم و خودم هم در تمام جنگهابا تو خواهم بود’. کوروش پس از آن دست خود را به طرف او دراز کرد گفت: ’با این شرایط صمیمانه به تو دست میدهم’ بعد گبریاس از نزد کوروش رفت و راهنمایی در اردو گذارد تا کوروش را بقصر او هدایت کند. در خلال این احوال مادیها غنایم را تقسیم کردند و برای کوروش خیمه ای با شکوهی با تمام لوازم و معیشت و یک زن سوشی که زیباترین زن آسیا بشمار میرفت با دو زن سازنده گذاردند. گرگانیها هم با سهام خودشان رسیدند و خیمه هایی، که زیاد آمده بود به پارسیها داده شد. پول را هم تقسیم کردند و از غنائم سهمی را که مغها حصۀ خدا دانستند بتصرف آنها داده شد. (ایران باستان ص 325، 327). کوروش در قصر گبریاس (همان کتاب 5 فصل 2) : روز دیگر صبح زود کوروش به قصد قصر گبریاس حرکت کرد. دو هزار سوار پارسی و دو هزار پیاده در جلو میرفتند و باقی قشون از عقب حرکت میکردند، روز بعد او به قصر گبریاس رسید. گزنفون در اینجا از خندق ها و استحکامات این قصر یا قلعه توصیفی بلیغ میکند و گوید که: آذوقه و حشم قلعه بقدری بود که اهل خبره به کوروش گفتند: این قلعه صد سال میتواند در مقابل محاصرۀ دشمن پا فشارد این عقیده باعث نگرانی کوروش شد پس از اینکه گبریاس اهل قلعه را خارج کرد به کوروش گفت: ’هر اقدام احتیاطی که خواهی بکن و داخل قلعه شو، کوروش با قشون وارد شد و گبریاس جامها، تنگ ها، گلدانهای زرین، جواهرات گوناگون، مقداری زیاد دَریک و اشیاء گرانبها به کوروش عرضه داشت (گزنفون اشتباه کرده در این زمان سکه دَریک وجود نداشت زیرا این سکه را داریوش اول زد. م) بعد دختر خود را که از حیث قد و قامت و زیبایی توجه همه را جلب میکرد و بواسطۀ مرگ برادر عزادار بود نزد کوروش آورد و گفت: ’این دختر باتمام این مال و منال از آن تو است، یگانه خواهشی که از تو دارم این است که انتقام پسر را از قاتل بکشی’. کوروش جواب داد: ’چندی قبل بتو گفتم که اگر تو صمیمی باشی حاضرم انتقام پسرت را بکشم و چون اکنون میبینم آنچه که گفته ای راست است به تو قول میدهم که به فضل خدایان چنان کنم. تمامی این ثروت را می پذیرم و بعد آن را به این طفل (یعنی به این دختر) و بشوهر او میدهم چون از اینجا بروم بیکی از هدایای تو اکتفا کنم و تمام خزاین و نفایس بابل و حتی خزاین عالم با این هدیه مقابلی نکند’ گبریاس با حیرت پرسید؟ که این هدیه کدام است زیرا تصور میکرد که مقصود کوروش دختر اواست، ولی کوروش به زودی او را از اشتباه بیرون آوردتوضیح آنکه چنین گفت: ’بی شک در عالم اشخاصی زیاد هستند که نمیخواهند تعدی کنند، دروغ بگویند و عهد خود را بشکنند ولی چون پیش نمی آید که کسی به این نوع کسان ثروتی زیاد بسپارد یا اختیارات مطلق بدهد یا قلعه ای را به آنها تسلیم کند و یا دخترانی را که دوست داشتنی هستند در اختیار آنها بگذارد از این جهان میروند پیش از آنکه مردم از روی حقیقت بدانند، اینها چه کسانی بوده اند امروز که تمام این ثروت و اختیارات و دختر خود را که بواسطۀ زیبایی اش دلارام هر کس است در اختیار من گذاردی، موقعی به دست من دادی تا بمردم بنمایم من کسی نیستم که به میزبان خود خیانت کنم یا عهد خود را بشکنم و یا نسبت به او بواسطۀ حب پول متعدی باشم. بدان که من قدر این هدیه را میدانم و مادامی که من عادل باشم و شایعۀ عدالتم باعث تمجید مردمان از من باشد هرگز آن را فراموش نخواهم کرد و بلکه جد خواهم داشت که نیکی های زیاد بتو بکنم. اما در باب دخترت تصور مکن که من کسی را که لایق او باشد پیدا نکنم من دوستان زیاد دارم که مردند و هر یک لایق او. به این مسئله که آیا شوهر دخترت بقدر او دارایی خواهد داشت نمیتوانم جواب بدهم ولی بدان هر قدر مال و منال دخترت زیاد باشد ابداً احترام ترا در نظر شوهرش زیادترنخواهد کرد اینها که پهلوی من نشسته اند کسانی هستندخواهان آنکه نشان دهند که مانند من نسبت به دوستان باوفایند و از دشمن تا نفس میکشد نمیگذرند مگر این که خواست خدا طور دیگر باشد، اینها جویای نام اند نه مال تو ولو اینکه ثروت آسوریها و سریانیها را بر آن بیفزایند’. گبریاس گفت: ’کوروش ! تو را به خدا بگو کیانند چنین کسان تا من از تو خواهش کنم یکی را از آنهابه پسری به من بدهی’. کوروش جواب داد ’لازم نیست من بگویم تو با ما بیا بزودی خودت چنین کسان را خواهی شناخت کوروش این بگفت و برخاست که از قلعه خارج شود وهر چند گبریاس اصرار کرد برای شام بماند نپذیرفت. بعد با همراهان خود به اردو برگشت و گبریاس را هم بشام دعوت کرد. پس از شام کوروش بر بستری که از برگ های درخت ساخته بودند خوابید و به گبریاس گفت: ’آیا تو بیش از ما تخت خواب داری ؟’ او جواب داد ’قسم بخداوند، من اکنون فهمیدم که شما بیش از من قالی و تخت خواب دارید. خانه تان هم بزرگتر است زیرا مسکن شما زمین و آسمان است و بسترهای شما سطح روی زمین. قالیهای شما از پشم میش ها نیست مرغزارهای کوه ها و صحراها فرش شمااست’ گبریاس در سر شام از سادگی غذای پارسیها قناعت آنها در خوردن و آشامیدن و صحبت ها و شوخیهای دلپسندشان در حیرت شد و چون برخاست که به منزل خود برگردد گفت: ’جای تعجب نیست که با وجود اینکه ما اینهمه جامهای زرین و ثروت داریم مردانگی شما بیشتر است. ما مال جمع میکنیم و شما اخلاق خودتان را تهذیب میکنید’. کوروش گفت فردا صبح زود با سواران خود بیا تا از ولایت تو بگذریم و ببینیم دوست و دشمن کیست. نقشۀ جنگ (همان کتاب 5 فصل 2). روز دیگر گبریاس با سواران خود آمد و راهنمای کوروش گردید، چون او همواره در این فکر بود که بر قوه خودبیفزاید و از قوای دشمن بکاهد گبریاس و رئیس گرگانیها را احضار کرده به آنها گفت: ’چون منافع ما یکی است و شما را شریک در نفع و ضرر خود میدانم مصمم شدم با شما شور کنم و یقین دارم که صمیمانه جواب خواهید داد آیا مردمانی هستند که با آسوریها بد باشند و بتوان آنها را جلب کرد؟’ رئیس گرگانیها گفت، دو مردم اند که با آسوریها دشمن اند. زیرا آسوریها آنها را خیلی آزار کرده اند یکی کادوسیان و دیگری سکاها (راجع به کادوسیان بالاتر گفته شده که در گیلان سکنی داشتند). کوروش پرسید: ’پس چرا آنها به ما ملحق نمیشوند؟’. ’جهت، همان آسوریها هستند که تو اکنون از مملکت آن ها میگذری’ کوروش چون اسم آسوری را شنید از گبریاس پرسید: ’آیا شنیده ای که جوانی که اکنون در آسور سلطنت میکند متفرعن باشد؟’ گبریاس جواب داد: ’بلی و شقاوت او نسبت بدیگران کمتر از سختی او با من نیست. جوانی که پدرش از من قوی تر بود و از دوستان نزدیک او بشمار میرفت روزی در موقع بزمی مورد تمجید یکی از زنان غیرعقدی او واقع شد، به این معنی که آن زن گفت ’این جوان چقدر شکیل و صبیح است و خوشا به حال کسی که زن او گردد’پادشاه از این حرف بقدری خشمناک گردید که فرمود جوان را خواجه کردند’. کوروش: ’این جوان حالا کجا است’. گبریاس: ’پس از فوت پدرش ولایت خود را اداره میکند’ ’آیا نمیشود به مسکن او رفت ؟’، ’چرا ولی مشکل است. زیرا این محل در آن طرف بابل است از این شهر دو برابر سپاه تو لشکر بیرون می آید و این را بدان که اگر از آسوریها کمتر کسانی نزد تو می آیند و اسب می آورند از این جهت است که قوه تو را کم میدانند. بنابراین عقیدۀ من چنین است که در این حرکت با احتیاط باشیم’، ’توحق داری که احتیاط را توصیه میکنی ولی من عقیده دارم که راست بطرف بابل بروم. اولاً این شهر مرکز قوای دشمن است ثانیاً فتح هیچگاه بسته به عده نبوده بلکه شجاعت باعث بهره مندی است. از آن گذشته اگر دشمن مدتهاما را نبیند خیال خواهد کرد ما از ترس دشمن را تعقیب نمی کنیم و اثرات شکست بمرور برطرف شده از نو دل دشمن قوی خواهد گشت و حال آنکه اکنون جمعی برای مردگان خود ماتم گرفته اند و عده ای از مجروحین خود پرستاری میکنند اما اینکه گفتی عده ما کم است بخاطر آر که قبل از شکست دشمن عده آنها بیش از عده کنونی شان و قوای ما کمتر از قوای حالیۀ ما بود. این را هم بدان که اگر دشمن دلیر باشد در مقابل عده کثیرش هیچ قوه ای مقاومت نتواند کرد ولی اگر ضعیف باشد هر قدر عده اش زیادتر گردد ضعیف تر میشود، زیرا عده زیاد در موقع ترس و اضطراب بیشتر دست و پای او را گرفته باعث بی نظمی و اختلال میگردد. این است عقیدۀ من پس ما را راست به طرف بابل ببر’. حمله ٔبه بابل (همان کتاب 5 فصل 3). چهار روز بعد قشون کوروش به انتهای ولایت گبریاس رسید و کوروش لشکر خود رابه احوال جنگ درآورد و قسمتی را از سواره نظام مأمور کرد به تاخت و تاز و برگرفتن غنائم بپردازند، و سپرد که اشخاص مسلح را بکشند پارسیها را هم با این سوارها فرستاد و بعضی از آنها از اسب افتاده برگشتند ولی برخی با غنائم آمدند پس از اینکه غنائم زیاد به دست آمد کوروش به هم تیم ها گفت عدالت اقتضا میکند که از غنائم مال خدا را موضوع کرده و آنچه برای سپاهیان لازم است برداشته باقی را به گبریاس بدهیم زیرا او میزبان ما بود و سزاوار است که اگر اشخاصی نسبت به مانیکی کرده اند درباره آنان چندان نیکی کنیم که آنهامغلوب ما گردند همه این پیشنهاد را پذیرفته بقیۀ غنائم را به گبریاس دادند. بعد کوروش قشون خود را به طرف بابل برد ولی بابلی ها برای جنگ بیرون نیامدند براثر این احوال کوروش گبریاس را فرستاد به پادشاه بابل این پیغام را برساند: ’اگر میخواهی بجنگی من حاضرم و اگر میخواهی مملکت را حفظ کنی تسلیم شو’. گبریاس تا جائی که بی خطر بود پیش رفته پیغام را رسانید. بابلی ها جواب دادند: ’گبریاس این است جوابی که آقایت بتو میدهد: من از کشتن پسرت پشیمان نیستم، ندامت من از این است که چرا تو را هم نکشتم، اگر میخواهید جنگ کنید سی روز بعد بیائید ما حالا فرصت نداریم زیرا مشغول تدارکات هستیم. گبریاس در جواب گفت: ’ندامتت تا زنده ای باقی و وجود من شکنجۀ روحت باد’. (ایران باستان صص 328- 332)
از: گبر + کاف تحقیر، برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است. مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیۀ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ ’گبر’ را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ’گبر’ را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. اینک شواهد استعمال گبرک: و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این ناحیتی است [ناحیت کوه قارن] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم). تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. هنوز اندر آن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن. (تاریخ سیستان). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست. (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... و دین عیسی گرفت. (تاریخ بیهقی). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی) [منصور] گفت [خالد برمک را] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی. (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444)، از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است: و چون از این در بیرون شوی [از در تبت] به حدود وخان اندرافتد. رختجب، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبۀ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است. (حدود العالم)
از: گبر + کاف تحقیر، برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است. مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیۀ 2 آرد: غالب مورخین و شعرا لفظ ’گبر’ را مصغر کرده اند غیر از دقیقی که لغت ’گبر’ را هیچ نیاورده است. فردوسی گوید: همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. اینک شواهد استعمال گبرک: و اندر وی [دههای بکتکین] ترسایان و گبرکان و صابیان نشینند. (حدود العالم). و این ناحیتی است [ناحیت کوه قارن] آبادان و بیشتر مردمان وی گبرکانند. (حدود العالم). پرکدر، بر کران رود مرو نهاده است و او را قهندز است استوار و اندر وی گبرکانند و ایشان را به آفریدیان خوانند. (حدود العالم). تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است روا نداری بر رسم گبرکان رفتن. عنصری. هنوز اندر آن خانه گبرکان بمانده ست بر جای چون عرعری. منوچهری. و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او. (تاریخ سیستان ص 91). همه هیربدان را بکش و آتشهای گبرکان برافکن. (تاریخ سیستان). و گبرکان سیستان قصد کردند که عاصی گردند. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیساو گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان ص 93). اندر کتاب ابن دهشتی گبرگان نیز بگوید که یکی چشمه ای بود در هیرمند برابر بست. (تاریخ سیستان ص 17). اندر کتاب ابن دهشتی گبرکان نیز باز گویند که اندر شارستان سیستان که برکه ای گرد گنبد است یکی چشمه ای بوده است که از زمین همی برآمد. (تاریخ سیستان ص 16). و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجت آرند بسرود کرکوی بدین سخن. (تاریخ سیستان ص 37). چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... و دین عیسی گرفت. (تاریخ بیهقی). هیربد شخصی باشد که گبرکان او را محتشم دارند... (فرهنگ اسدی نخجوانی) [منصور] گفت [خالد برمک را] همواره نصرت به گبرکان کنی و دین پدرانت فراموش نگردد. (مجمل التواریخ و القصص). و اگر دین و دولت و خلافت بنسبت بودی چنانکه مذهب گبرکان و رافضیان است بایستی که نه بوبکر را بودی و نه علی را، از آن عباس بودی. (کتاب النقض ص 20). و همچنانکه گبرکان خود را مولای آل ساسان دانند. (کتاب النقض ص 444). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد و به آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444)، از مثال ذیل گمان میرود در قدیم بمعنی بت پرستان نیز استعمال میشده است: و چون از این در بیرون شوی [از در تبت] به حدود وخان اندرافتد. رختجب، دهی است از وخان و اندر وی گبرکان وخی اند. سکاشم شهری است و قصبۀ ناحیت وخان است و اندر وی گبرکانند و مسلمانان و ملک و خان آنجا نشیند... خمد از جائی است که اندرو بتخانه های وخیان است. (حدود العالم)
ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و در اشک رخت میبینم مینالم آواز تو را میشنوم. (صبح گلشن ص 346)
ملامحمد قاسم. از شعرای ایران از مردم کاشان. او راست: گلخن نشین آتش سودا کسی مباد سرگرم شعله های تمنا کسی مباد آن را که رد کنیم شود رد کائنات مردود بارگاه دل ما کسی مباد بوی تو ز گلزار وفا میشنوم آشفتگی تو از صبا میشنوم میگریم و در اشک رخت میبینم مینالم آواز تو را میشنوم. (صبح گلشن ص 346)
گبر بودن. دین گبر داشتن. مجوس بودن: و مبتدعان آنجا (پارس) ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (نوروزنامه). قتیبه مسجدها برآورد و رسم گبری برداشت و کوشش بسیار کرد و هر که در آئین اسلام کوتاهی کرد کیفر میدید. (تاریخ بخارا ص 46). اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری. سنایی (از مزدیسنا دکترمعین ص 509). مسلمانیم ما او گبرنام است گرین گبری، مسلمانی کدام است ؟ نظامی (از مزدیسنا دکتر معین ص 460). ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ ابریت نیست. نظامی. مؤمنی اندیشۀ گبری مکن درتنکی کوش و سطبری مکن. نظامی. در دیرشو و بنشین با خوش پسری شیرین شکر ز لبش می چین تا چند ز کفر و دین ؟ در زلف و رخ او بین گبری و مسلمانی. عراقی (از مزدیسنا دکترمعین ص 527)
گبر بودن. دین گبر داشتن. مجوس بودن: و مبتدعان آنجا (پارس) ثبات نیابند و تعصب مذهب گبری ندانند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد. (نوروزنامه). قتیبه مسجدها برآورد و رسم گبری برداشت و کوشش بسیار کرد و هر که در آئین اسلام کوتاهی کرد کیفر میدید. (تاریخ بخارا ص 46). اگر آتش پرستی را ز عشق او بترساند ز بیم آتش عشقش شود بیزار از گبری. سنایی (از مزدیسنا دکترمعین ص 509). مسلمانیم ما او گبرنام است گرین گبری، مسلمانی کدام است ؟ نظامی (از مزدیسنا دکتر معین ص 460). ای که مسلمانی و گبریت نیست چشمه ای و قطرۀ ابریت نیست. نظامی. مؤمنی اندیشۀ گبری مکن درتنکی کوش و سطبری مکن. نظامی. در دیرشو و بنشین با خوش پسری شیرین شکر ز لبش می چین تا چند ز کفر و دین ؟ در زلف و رخ او بین گبری و مسلمانی. عراقی (از مزدیسنا دکترمعین ص 527)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
ظرفی باشد که شراب در آن کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). ظرفی است شراب را چون کپ: دارم طمع ز جود تو یک گبرکی شراب بفرست و بنده را مکن از خویش مشتکی ور نیست گبرکی بفرست آنچه هست از آنک هرچ آید از تو آن نبود غیر گبرکی. ابن یمین فریومدی (از آنندراج)
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصل مصدر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
هر چه منسوب به گبران است. (انجمن آرا) (آنندراج)، {{حاصِل مَصدَر}} مجوسیّت. (مهذب الاسماء). زردشتی بودن: هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او (گشتاسب) کرد. (ترجمه طبری بلعمی). که دین مسیحا ندارد (شاپور شاه) درست ره گبرکی ورزد و زند و است. فردوسی. همه پیش آذر بکشتندشان ره گبرکی درنوشتندشان. فردوسی. و زردشت حکیم در عهد وشتاسف آمد و کیش گبرکی آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 49). و چون دین گبرکی که زردشت آوردقبول کردند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 50). ابولؤلؤ... از ری قاشان بود از دیهی فین و بر گبرکی بایستاد. (مجمل التواریخ و القصص). هر رهی که جز ره مسلمانی است از جهودی و گبرکی و ترسایی... (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 356). قتاده گفت در این آیت، دینها پنج است:اربعه، للشیطان، و واحد للرحمن، چهار دیو راست و یکی خدای راست. و آن چه خدای راست مسلمانی است و آنچه دیو راست این چهارگانه است، از جهودی و ترسایی و گبرکی و مشرکی... (تفسیر ابوالفتوح از مزدیسنا دکتر معین ص 285). و همچنانکه گبرکان گویند که کیخسرو بنمرد وبه آسمان شد و زنده است و بزیر آید و کیش گبرکی تازه کند. (کتاب النقض ص 444). هر عاقل که به انصاف تأمل کند انکار نکند که در این اختیار مجبری به گبرکی بهتر مانندگی دارد که بر افضئی. (کتاب النقض ص 446) ... پس مجبری بهتر میماند به گبرکی در این صورت... (کتاب النقض ص 446). و چون درست شد که مذهب مجبران بگبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام. (کتاب النقض ص 446). از اقاصی و أدانی بسیط زمین و اطراق عالم نقش گبرکی بر میداشت. (کتاب النقض ص 534). تشبیه کردن این طریقه به گبرکی الا جحود محض و انکار صرف نباشد. (کتاب النقض ص 19). اهالی آن را تکلیف کرد تا از کیش مطهر حَنفی با کیش نجس گبرکی آیند. (جهانگشای جوینی). مردان راه دین را در گبرکی کشیده رندان ره نشین را میخانه در گشاده. عطار. تو با مسواک و سجاده به خلوت سجده ای میکن که کیش گبرکی ما را بحمداﷲ میسر شد. مولوی
دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان در 17 هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 586 تن شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان در 17 هزارگزی جنوب قوچان سر راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. جلگه، معتدل. سکنۀ آن 586 تن شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او
کافرک (در مقام تحقیر و توهین) : رختجب دهی است ازو خان و اندروی گبرکان و خیاند... . خمد از جاییست که اندرو بتخانه های و خیان است، زردشتیک (در مقام تحقیر)، جمع گبرکان: و بسیار گبرکان مسلمان گشتند از نیکویی سیرت او