جدول جو
جدول جو

معنی گاگل - جستجوی لغت در جدول جو

گاگل
(یِ)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنگل
تصویر گنگل
شوخی، مسخرگی، هزل، مزاح، برای مثال کو قدوم و کرّ و فرّ مشتری / کو مزاح گنگلیّ سرسری (مولوی - ۸۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاگل
تصویر کاگل
نوعی نی که در میان آب می روید، نی، کلک، قلم
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
لفظ هندی است بمعنی ابریق. (آنندراج) :
مهوشان چگل بفخر کشند
چاگل من نیاید از عارم.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به چاکل شود
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
هزل و ظرافت و مزاح و مسخرگی. (از برهان). هزل و ظرافت. (رشیدی) :
منتظر میباش چون مه نورگیر
ترک کن این گنگل و نظاره را.
مولوی (از رشیدی).
کو قدوم کرو فر مشتری
کو مزاح گنگلی ّ سرسری
چونک در ملکش نباشد حبه ای
جز پی گنگل چه جوید جبه ای ؟
(مثنوی چ نیکلسن دفتر6ص 321)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گلۀ گاو. گوگل
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 12 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی، سردسیر، دارای 305 تن سکنه، اکثر سادات هستند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی آنجا زراعت، گلیم بافی. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ تِ)
دهی جزء دهستان قزل کچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 39 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 9 هزارگزی راه عمومی کوهستانی سردسیر. دارای 195 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، انگور، عسل. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نقل و نبات و میوه های خشک، (برهان)، آجیل، قاقا (در زبان اطفال)، قاقالی لی (در زبان اطفال) :
در کنارش نه آن زمان گاگا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا،
سنائی غزنوی (رشیدی، از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
روبر. وقایعنگار و سیاستمدار فرانسوی متولد در کالن (پادکاله). (1433- 1502 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام سلت های بریتانیای کبیر و ایرلند، که هنوز هم به زبان محلی گائلیک سخن میگویند
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گَ)
از گو (=گاو) + گل (= گله) ، گلۀ گاو. گاوگل. گلۀ بزرگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
شکم سخت پیش آمده. آبستن نزدیک به وضع حمل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
نوعی از لیمو است بمقدار نارنج و چنان ترش است که اگر سر سوزنی در آن خلانند و بگذارند بعد از اندک زمانی سوزن گداخته شود. (برهان) (انجمن آرا) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کلک و قلم تحریر، نی میان تهی که در میان آب روید. (ناظم الاطباء). ظاهراً تحریفی است از کاکوگل
لغت نامه دهخدا
(گِ)
مخفف کاهگل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آب نیم گرم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ولرم
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گال
تصویر گال
مدفوع لوله ای شکل و قطور انسان (گویش افغانی)، فرانسوی گری
فرهنگ لغت هوشیار
نی میان تهی که در آب روید، کلک قلم. گلی که در آن کاه کنند و در ساختمان دیوار گلی و امثال آن بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگل
تصویر گاوگل
گله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاگول
تصویر گاگول
احمق گیج
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی باز کودک کسی که در سالمندی کار های بچگانه انجام می دهد خوردنی از نقل و نبات و میوه های خشک قاقا قاقالی (کودکان) : در کنارش نه آن زمان گاگا تا شود سرخ چهره اش چولکا. (حدیقه سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
هزل شوخی ظرافت: منتظر میباش چون مه نور گیر ترک کن این گنگل و نظاره را. (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاگل
تصویر کاگل
((گِ))
کلک، قلم، نوعی نی که میان آب می روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاگول
تصویر گاگول
احمق، گیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلاگل
تصویر گلاگل
((گَ گَ))
شکم سخت پیش آمده (آبستن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگل
تصویر گنگل
((گَ گَ))
شوخی، مزاح، مسخرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
نوعی ارزن، گاورس، پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد، غوزه و غلاف پنبه، نوعی بیماری پوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
آواز بلند، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گال
تصویر گال
فریب، بازی (دادن)
فرهنگ فارسی معین
برادر، سوغات برای بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
گله ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
جنون آمیز، دیوانه
دیکشنری اردو به فارسی