جدول جو
جدول جو

معنی گاوسالار - جستجوی لغت در جدول جو

گاوسالار
یکی از توابع هزارجریب از انزان کوه از، دودانگه، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
فرماندۀ ناو، فرمانده کشتی جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوسار
تصویر گاوسار
گاوسر، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوسالار
تصویر دیوسالار
دلیر، دلاور، دلیر و تندخو مانند دیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
رئیس دربانان و نگهبانان که مامور بار دادن مردم بوده، سالار بار، حاجب بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان راستوپی بخش سواد کوه شهرستان شاهی، 10هزارگزی شمال زیر آب، 2 هزار و پانصد گزی باختر شوسه و راه آهن شاهی به تهران، کوهستانی و معتدل و مرطوب و مالاریائی است، دارای 220 تن سکنه، آب از چشمه و رود خانه تالار، محصول آن برنج و غلات و عسل و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و شکار میباشد، صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
شهری از آلمان غربی واقع در دامنۀ کوههای هارتز. این شهر 47600 تن جمعیت دارد. صنایع آهن سازی و مکانیک آن قابل ذکر است و ابنیۀ باستانی نیز دارد
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
گوساله. بچۀ گاو:غراء. فرقد، گاوساله و یا گاوسالۀ دشتی. فرقود، گاوساله دشتی. هلام، طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). رجوع به گوساله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که سوار گاو شود. آنکه از گاو سواری گیرد. ج، گاوسواران
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوچ تپه که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 421 تن سکنه دارد، این ده از دو محل نزدیک بهم به نام کوسالار بالا (علیا) و کوسالار پایین (سفلی) مرکب است و کوسالار بالا دارای 283 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است که 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فرمانده واحدهای سپاه (یا: گند) در زمان ساسانیان. (از ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 237)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
سالار دیوان. رئیس دیوان، رئیس بزرگ. سالار عظیم، بدکردار و دیوکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
علی سالار فاتح از ملاکان و متنفذان مازندران و از مردم کجور (فوت 1326 ه. ش. / 1367 ه. ق.). وی در انقلابات اوائل مشروطیت و در فتح قزوین و تهران دخالت داشت و از طرف ملیون در رجب 1327 ه. ق. لقب سالار فاتح یافت. او مردی نویسنده و تاریخ دان بود و به تفنن شعر می گفت و تألیفاتی نیز دارد که بچاپ نرسیده است
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است به خراسان و در چهارفرسخی آن معدن مس وجود دارد
لغت نامه دهخدا
رئیس میز پادشاهی، ناظر سلطنتی، (ناظم الاطباء)، رجوع به ’خوانسالار’ شود
لغت نامه دهخدا
سالار بار، حاجب بزرگ، حافظ، نگاهبان، رئیس حفاظ و نگاهبانان:
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور،
سعدی
لغت نامه دهخدا
فرمانده ناو، فرمانده کشتی جنگی، رجوع به ناو شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان خذمان شهرستان رفسنجان واقع در 39000گزی خاور رفسنجان و 11000گزی شمال راه شوسۀ رفسنجان به کرمان. هوای آن سردو دارای 650 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گاوسار)
مرکب از: شاه فارسی و گلدی مصدر ترکی بمعنی آمدن، در تداول بمعنی دیر آمدن کسی که انتظار او را می برند و هر لحظه خبر آمدن او برسد ولی اثری از او پیدا نشود و نیاید. (یادداشت مؤلف) ، خلفهای پیاپی و بسیار در وعده آمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوساله
تصویر گاوساله
بچه گاو گوساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسالار
تصویر بارسالار
حاجب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
فرمانده ناوفرمانده کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوسالار
تصویر ناوسالار
آمیرال
فرهنگ واژه فارسی سره