جدول جو
جدول جو

معنی گاودان - جستجوی لغت در جدول جو

گاودان
جای نگهداری گاو
تصویری از گاودان
تصویر گاودان
فرهنگ فارسی عمید
گاودان
زاغه، زاغد، گاودان بود، (نسخه ای از فرهنگ نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
گاودان
زاغه زاغد آغل گاو
تصویری از گاودان
تصویر گاودان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناودان
تصویر ناودان
لوله ای که آب باران از روی بام داخل آن می شود و به زمین می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوبان
تصویر گاوبان
نگهبان گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو نگهداری کند و گاو پرورش بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاودان
تصویر جاودان
پاینده، پایدار، همیشگی، برای مثال وصال او ز عمر جاودان به / خداوندا مرا آن ده که آن به (حافظ - ۸۳۸)، تا همیشه، از مدت ها پیش، جاویدان
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کلود ماتیو، ژنرال فرانسوی، متولد در مارسی، (1766- 1817 میلادی)، وی از جانب ناپلئون به زمان فتحعلی شاه به ایران آمد
لغت نامه دهخدا
از دیه های دستجرد است، (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 63)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دروفراهان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 18000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و3000گزی خاور زنگیشه کوهستانی سردسیر، دارای 260 تن سکنه، آب آنجا از زه آب رود خانه محلی و قنات، محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات، مختصر میوه جات شغل اهالی آن زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله یک هزار گز واقع به علیا و سفلی مشهور، سکنۀعلیا 165 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 59000گزی جنوب خاور زرقان کنار راه فرعی بندامیر به خرامه، جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 796 تن سکنه، آب آن از رود کر، محصول آنجا غلات، برنج و تریاک و شغل اهالی آن زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 65000گزی جنوب خاوری مسکون و 12000گزی جنوب راه مالرو کروک به مسکون، دارای 4 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام، گریپ، سیاتیک، روماتیسم، لومباگو، میگرن، به کار برده میشود، این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است، (کتاب درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ خوا / خا)
شبان که گاوان به صحرا برد، چوپان گاو
لغت نامه دهخدا
نگهدارندۀ گاو، محافظ گاو، صاحب گاو، یاری کننده گاو: بقّار، گاوبان، ثوّار، گاوبان، (منتهی الارب) :
چو شیری که آتش بدم درزند
دم گاوبان را بهم برزند،
نظامی (از آنندراج)،
رجوع به گویار و گاویار و گوبان و گاووان شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به گاوه: درفش گاویان، رجوع به گاوه و کاوه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
حب البقر. سنگنک. ملک. خلر. کلول. جلبان. کرسنه. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). گرشنه. رجوع به ارونس شود
لغت نامه دهخدا
آغل گاو، زاغه، محل نگاهداری گاو در سلاخ خانه، گاودان
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: ناو + دان، پسوند ظرف، گنابادی: نودون، کردی: نوین، نوینا (راه آب سنگی)، ناو (ناودان، راه آب)، و نیز کردی: نودان (مجرای آب)، جائی که در آن ناو (ممرّ سفالین آب)، گذارند، مجازاً ممرّ آب (اطلاق محل به حال)، ممرّ خروج آب پشت بام که از سفال یا آهن سفید سازند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آب رو که از سفال ساخته شود ناو است و جای کار گذاشتن آن ناودان و مجازاً ممرّ آب هم ناودان گفته میشود، راه بیرون ریختن آب پشت بام که در سابق هم از چوب میان خالی بشکل ناو (کشتی) بود، در اصل به معنی جای کار گذاشتن راه آب مذکور بوده، (فرهنگ نظام)، میزاب، (بهار عجم) (صراح) (دهار) (منتهی الارب)، مثغب، (دهار) (صراح)، راه بدررو آب بام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، میزاب و ناوی که بدان آب باران از بام خانه روان میگردد، (ناظم الاطباء)، آب خیز، (برهان قاطع)، بیب، شلکک، سلک، سول، ناو:
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت (؟) مرغ شد آن مرغ سرخ شند،
عماره (از لغت فرس ص 91)،
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود،
فردوسی،
بفرمود تا ناودان ها ز بام
بکندند و شد از بدان شادکام،
فردوسی،
که او گربه از خانه بیرون کند
یکایک همه ناودان برکند،
فردوسی،
عمر تو چو آب است در نشیبی
وین آب ترا مرگ ناودان است،
ناصرخسرو،
هرکه از شهوات طعام بگریزد و اندر شهوت ریا افتد چنان باشد که از باران حذر کند به ناودان افتد، (کیمیای سعادت)،
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید،
مختاری،
بجای باران از ابر طبع درافشان
در خوشاب چکاند ز ناودان سخن،
سوزنی،
سیل خون از جگر آرید سوی بام دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشائید،
خاقانی،
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است،
خاقانی،
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه،
خاقانی،
ای تشنۀ ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه،
خاقانی،
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم،
نظامی،
نقل است که یک روز جماعتی آمدند که یا شیخ ! باران نمی آید، شیخ سر فرودبرد، گفت: هین ناودانها راست کنید که باران آمد، (تذکره الاولیاء عطار)،
باران فتنه بر در و دیوار کس نبود
بر بام من ز گریۀ خون ناودان برفت،
سعدی،
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی،
سعدی،
- امثال:
از باران به ناودان گریختن، نظیر: از چاه به چاله افتادن، یا از مار به اژدها پناه بردن،
بردار ببر زیر ناودان، به قصد تخفیف و توهین یا بر سبیل شوخی و مزاح به کسی که مشغول خوردن غذائی است گویند، چه، سگ استخوان را به دندان گرفته می برد زیر ناودان میخورد،
، آبریز و نهر و جوی و آبگذر و مجرای آب، (ناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزند، (ازناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا ریخته و آن را به گردش می آورد، (ناظم الاطباء)، رجوع به ناو شود، تیرها که در زندگی بدوی سوراخ کنندو در آن حبوب و آرد و امثال آن ریزند و ذخیره نهند، (یادداشت مؤلف) :
بعد از این تان برگ و رزق جاودان
از هوای خود بود نز ناودان،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
صاحب و مالک گاو، گاودارنده، محافظ و نگهبان او
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 8 هزارگزی جنوب فلاورجان و 2 هزارگزی جنوب راه شهرکرد به اصفهان، جلگه، معتدل دارای 634 تن سکنه، آب آنجا از زاینده رود، محصول آنجا غلات، برنج، پنبه، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان کرباس بافی، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
از قرای طبرستان است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودار
تصویر گاودار
کسی که گاو را نگهدارد و تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را در صحرابرای چرا برد چوپان گاو، آنکه گاو آهن را براند خیش ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاودان
تصویر جاودان
همیشه، دایم، هموار، باقی، پیوسته، ابدی، جاویدان، جاودانه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران و از دسته پیچها که در حدود 12 گونه از آن شناخته شده است و بیشتر در هوای معتدل میروید. گلهای این گیاه کوچک و غلاف میوه اش نیز کوچک و اغلب شامل دو دانه است. گاو دانه از گیاهان خوب علوفه یی است و دانه اش جهت تغذیه نیز مورد استفاده قرار میگیرد مشنگ گاوی مشتر میشو کشنی کوشنه کرسنه کسنگ حب البقر اورنس کسنا فارسطاریون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودانی
تصویر گاودانی
آغل گاو زاغه
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند، مجرای آب، نهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاودان
تصویر جاودان
((وِ))
جاویدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاودانی
تصویر گاودانی
آغل گاو، زاغه
فرهنگ فارسی معین
پایا، جاویدان، سرمد، فناناپذیر، مخلد، مدام، مستدام
متضاد: فانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد