جدول جو
جدول جو

معنی گال - جستجوی لغت در جدول جو

گال
فریب، خدعه
جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گری، اندروب، اندوب، انروب
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، تورک، توره، اهمر
غلاف پنبه، غوزۀ پنبه
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، بسل، شوشو
سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
تصویری از گال
تصویر گال
فرهنگ فارسی عمید
گال
قسمی ارزن، گاورس، (برهان)، به هندی کنگی، (آنندراج) :
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال،
مسعودسعد،
در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال،
مسعودسعد،
مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال،
امیرخسرو دهلوی،
بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچۀ گنجشک بهر گال،
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)،
، سرگین که در زیر دنبۀ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد، (از برهان) (رشیدی)، نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند، (برهان) (غیاث)، غنده، (آنندراج)، خروس، (برهان)، نوعی از گل، (غیاث)، غوزه و غلاف پنبه، (برهان)، غوزۀ پنبه که سبز و ناشکفته باشد، (آنندراج)، شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است، (برهان)، مخفف شگال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجۀ شیر فلک شست ز سرپنجۀ گال،
(رشیدی، از برهان قاطع چ معین)،
، فریاد و آواز، (برهان)، فریاد بلند، رجوع به گالیدن شود،
امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن، رجوع به گالیدن شود، چوب کوتاه تر الک دولک، این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال
لغت نامه دهخدا
گال
بیماری جرب، گری
لغت نامه دهخدا
گال
نام قوم بزرگی است که در ازمنۀ قدیمه در کشور فرانسه و جهات نزدیک به آن از اروپا می زیستند و بنام دیگر، اینان را ’کلت’ یا ’چلت’ نیز میخواندند و بنظر احتمالی، کلتها، شعبه ای ازاینان بوده اند، رجوع به کلمات، کلت، و گالیا شود
لغت نامه دهخدا
گال
یکی از مشاهیر حکمای طبیعی است، بنای علم موسوم به ’مبحث القحف’ را وی گذارد و بسال 1758 میلادی در قصبۀ تیغ نرون از گراندکی باره به دنیا آمده و در سنۀ 1828 میلادی در مونترور واقع در نزدیکی پاریس درگذشته است، وی بسال 1785 میلادی دیپلم دکتری در وین گرفته، و در اثنای اشتغال به طبابت در اطراف این علم تازه مطالعات کافی و وافی نمود، افکار و اکتشافات فنی او معرض تعصبات جاهلانه گردید روی خوشی به وی نشان ندادند ناچار ترک وطن کرد و از شهر وین به پاریس منتقل گردید و در اینجا بیش از انتظار مظهر قبول عامه واقع گردید پس بسال 1819 تابعیت فرانسه را پذیرفت و مشغول تحقیق و تدریس علم تازه یعنی مبحث القحف گردید و بر تجارب فنی وقت زیادی صرف میکرد و تألیفاتی بوجود می آورد از جمله چند جلد کتاب دائر بر وظائف عمومی اعصاب مخصوصاً وظائف و احوال تشریحی دماغ نوشت، و در آن زمان مباحثات عریض و طویلی درباره این فن جدید به میان آمد بر له و علیه آن قیل و قال زیادبر پا کردند، اما امروز حقیقت و صحت فن نامبرده عاری از شبهه و غیرقابل انکار میباشد، چنانکه جمعی بر اثر گال رفته و تحقیقات فنی را بحد کمال رسانده اند
فرانسوا ژزف، طبیب آلمانی متولد در تیفنبرون، مبدع مغزشناسی (فرنولژی)، (1758- 1828 میلادی)
لغت نامه دهخدا
گال
مدفوع لوله ای شکل و قطور انسان (گویش افغانی)، فرانسوی گری
تصویری از گال
تصویر گال
فرهنگ لغت هوشیار
گال
نوعی ارزن، گاورس، پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد، غوزه و غلاف پنبه، نوعی بیماری پوستی
تصویری از گال
تصویر گال
فرهنگ فارسی معین
گال
فریب، بازی (دادن)
تصویری از گال
تصویر گال
فرهنگ فارسی معین
گال
آواز بلند، فریاد
تصویری از گال
تصویر گال
فرهنگ فارسی معین
گال
غوزه، ارزن، گاورس، شغال، غلتیدن، غلت، دوری، کناره گیری، هزیمت، جرب، گر، بازی دادن، فریب، فریاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گال
کیسه یاگونی بافته شده از الیاف پشمی خصوصا پشم بز، نوعی.، گل و گیاه، رتیل، بیماری برص لک های روی پوست، کیسه ی زغال، دفعه مرتبه، ظرف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شگال
تصویر شگال
شکاف و سوراخ عمیق در زمین، گودال، چاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چگال
تصویر چگال
جسمی که ذرات آن درهم فشرده باشد، متکاثف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگال
تصویر سگال
سگالنده، پسوند متصل به واژه به معنای اندیشنده مثلاً بدسگال، چاره سگال، نیک سگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زگال
تصویر زگال
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، اشبو، فحم، آلاس، شگال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگال
تصویر شگال
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، آلاس، فحم، زگال، اشبو برای مثال گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال (ازرقی - لغتنامه - شگال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگال
تصویر شگال
شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، گال، تورک، توره، اهمر
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
زغال. انگشت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد
گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال.
ازرقی هروی (از جهانگیری).
، نشخوار یعنی آنچه از علوفه ای که گاو و گوسپند و شتر و جز آن خورده درگلو آرند بخایند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). نشخوار. (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شکاف و سوراخهای عمیق که به سبب سیل و توجبه در زمین بهم رسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
چگونه یازد بدخواه بر تو دست جدل
چگونه دارد بدگوی باتو پای جدال
که شیر رایت قهرت چو چشم بگشاید
فروشوند هزبران به گوشهای شگال.
انوری (از جهانگیری).
، چدار و بندی که در دست و پای اسبان نهند. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
به معنی فگار است که زخم شده و ریش گردیده باشد. (برهان). افگار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فگار شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
بمعنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد و به عربی فحم خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). انگشت باشد. (اوبهی). زغال. انگشت. (ناظم الاطباء). اخگر کشته که سیاه شده می ماند. (غیاث). زغال. انگشت. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). زغال. ژگال. شگال. شگار. اورامانی، ’زخال’. طبری ’ذینگال’... در لهجۀ یهودیان ایران ’زوگل’، ’زوول’... کاشانی ’زوگل’، گیلکی ’زوغال’. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چنان بگریم گر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دلی کز طپش هیبت او تافته گردد
اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 397).
ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین شوم و نحس و زگال.
ناصرخسرو.
پرصقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پرصقالت چون زگال.
ناصرخسرو.
همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ
همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال.
ازرقی (از فرهنگ جهانگیری).
باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما
همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته.
مجیر بیلقانی.
سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.
خاقانی.
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال، گردۀ شیران کباب.
خاقانی.
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
خاقانی.
به اشک چون نمک من که بر سه پایۀ غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب.
خاقانی.
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
شوشهای زگال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ.
نظامی.
بفرمود کآن آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زگال.
نظامی.
ای ز بحر کرمت چشمۀ خورشید سراب
وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال.
سلمان ساوجی.
رجوع به زغال شود
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
زغال. ژکال. فحم. انگشت
لغت نامه دهخدا
(اُ)
باقی مانده از تانبول خاییده شده. (ناظم الاطباء). فضلۀ پان که بعد از چاویدن پان به کسی دهند یا بیندازند و این لفظ هندی است. (آنندراج) :
چمن از پان گزیدنت رنگین
غنچه چون بشکفد گرفته اگال.
ظهوری ترشیزی (از آنندراج) ، آهنی است که بدان گوشت از دیگ کشند. به تازی اش منشار خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شغال. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). جنسی از روباه و به سگ ماند و سرخ گون باشد و موی او نیز با موی روباه بیامیزند. (لغت فرس اسدی). شغا:
امیران کامران دلیران کامجوی
هزبران تیزچنگ سواران کامکار
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شگال نرم یکی چون پیاده خوار.
فرخی.
کجا حملۀ او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شگالی.
فرخی (از فرهنگ اسدی).
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
گر شیر نر است او بخورد ماده شگالش.
ناصرخسرو.
نه بیش از شیر باشد گرچه باشد
دونده پیش شیر اندر شگالی.
ناصرخسرو.
درمان تو آن است که تا با تو زمانه
شیری بسگالد نسگالی تو شگالی.
ناصرخسرو.
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شگال گرسنه انگور طایفی ز چکاک.
ناصرخسرو.
میان اتباع او دو شگال بودند. (کلیله و دمنه).
پرهیز نیست در دل ما جابگیر جز
جایی که نارسان چو شگالیم بر وننگ.
سوزنی.
تو چون شگال بادی و انگور رزق تو
تو بر زمین همی شو و رزق تو بر وننگ.
سوزنی.
شیر شرزه با او شگال ماده نمودی. (سندبادنامه ص 318). انگور شگال خورد و پنبه روباه. (سندبادنامه ص 80).
هست این شکارنامۀ شه کو به صیدگاه
از مغز شیر شرزه دهد طعمه شگال.
امیرخسرو (از جهانگیری).
و رجوع به شغال و شکال شود
لغت نامه دهخدا
نام قوم بزرگی است در افریقای شرقی، مسکن و مأوای اصلی آنها در طرف جنوب حبشه است، اما بنقاط داخلی افریقا انتشار یافت، تا سودان و حتی سودان غربی رفته اند اصل مسکن گالاها در جنوب حبشه است، از طرف شمال، با حبشه و از سوی مشرق با اراضی سومالی محدود میباشد’ از جنوب تا حدود زنگبار و بحیرۀ نیانزه، و از سمت مغرب تا منابع نیل کشیده میشود، کشور گالاها از 13 درجۀ عرض شمالی، تا 4 درجۀ عرض جنوبی و از 31 درجه تا 41 درجۀ طول شرقی امتداد میبابد و مساحت آن قریب به 716000 گز و شمارۀ اهالی آن به 7- 8 میلیون بالغ میگردد گرچه هنوز احوال این اراضی وسیع بخوبی معلوم نشده ولی از آنجائی که میاه جاریه او وارد نیل ابیض میشود حدس زده اند که جاهای بلند و خوش آب و هوا باید باشد، رنگ گالاها سیاه نیست ولی خیلی اسمرند، یک نوع سرخی به لون مس در سیمای آنان مشاهده میشود، لیکن با این وصف اینان از جنس زنگی نیستند و از حیث قیافه و سیما به نژاد قفقازی بیشتر شباهت دارند، خطوط منتظم، پیشانیشان بلند و گشاده، چشمهایشان درشت، دماغ هایشان مستقیم و نازک، لبهایشان ظریف و دندانهایشان منتظم وکوچک، قامتشان دراز، و قد و قواره شان موزون میباشد خلاصه اینکه گالاها را جمیل ترین جنس افریقا باید دانست، مردانشان در سواری و به کار بردن نیزه و سپر مهارت و شجاعت کامل دارند موهایشان مجعد و دراز است که تاروی شانه های آنها می آید، در مواقع زد و خورد بشکل دسته بافته در می آورند زبانشان موزون و لطیف است اکثر افرادشان صاحب فصاحت و طلاقت اند، کلمه ’گالا’ در زبان اینان بمعنی مهاجر و فاتح میباشد، علاوه بر این اصل نامشان ’اورما’ است، و قسم اعظم آنها به چوپانی اشتغال دارند و غیر از برخی از متوطنان در داخلۀ حبشه تماماً مسلمانند تا آنجا که برخی از اینان دین اسلام را در نقاط اندرونی افریقا و سودان غربی و جنوبی منتشر ساخته اند، این قوم به قبائل زیاد انقسام یافته و هر قبیله شیخی دارد که از طرف یک مجلس منتخب تعیین میگردد و هر سال این شیوخ عوض میشوند، و اعضای مجلس منتخب در هر شانزده سال تبدیل و تجدید میگردند، منازعه و مجادله در بین قبائل به صورت دائمی ادامه دارد: از زنگیان سودان برده میگرفته و بفروش میرسانده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از چگال
تصویر چگال
هر چیز گران و سنگین و کثیف و در هم نشسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگال
تصویر سگال
اندیشه و فکر، خیال
فرهنگ لغت هوشیار
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگال
تصویر شگال
گودال، سوراخ عمیق در زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگال
تصویر چگال
((چَ))
سختی و به هم پیوستگی جسمی، هر جسمی که ذرات آن در هم فشرده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگال
تصویر سگال
((س))
اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگال
تصویر شگال
((شَ))
شغال، جانوری است پستاندار از راسته گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دمی پر مو می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فگال
تصویر فگال
((فَ یا فِ))
آزرده، خسته، مجروح، افگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زگال
تصویر زگال
((زُ))
زغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چگال
تصویر چگال
متراکم، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره