مانند گازر همچون رخت شوی، (کشتی) داویست در کشتی و آن چنانست که دست حریف را کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خود آورند و خود را خم ساخته تکاتن دهند بنحوی که حریف از بالای پشتش از صدمه تکان از جادر آید و روبروی او بر زمین افتد گازری (بمناسبت زدن گازران جامه ها را برسنگ) گاو زوری: دست شوید ز حیات آنکه نگاهت یکبار بر سر سنگ محبت زندش گازروار. (گل کشتی)
مانند گازر همچون رخت شوی، (کشتی) داویست در کشتی و آن چنانست که دست حریف را کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خود آورند و خود را خم ساخته تکاتن دهند بنحوی که حریف از بالای پشتش از صدمه تکان از جادر آید و روبروی او بر زمین افتد گازری (بمناسبت زدن گازران جامه ها را برسنگ) گاو زوری: دست شوید ز حیات آنکه نگاهت یکبار بر سر سنگ محبت زندش گازروار. (گل کشتی)
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زبون، زار و نزار بینوا، برای مثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
زار مانند، در حالت بیچارگی و ناتوانی، زار و وار، خوٰار و زَبون، زار و نَزار بینوا، برای مِثال بی تو ار خواسته مبادم و گنج / همچنین زاروار با تو رواست (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸) ناتوان
دهی است جزء دهستان حومه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه واقع در جلگه معتدل، مالاریایی. دارای 529 تن سکنه، شیعه و فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بادام، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم و کرباس بافی است. دبستان دارد. این ده قشلاق ایل کائینی است. راه آن مالرو نزدیک خط ماشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه واقع در جلگه معتدل، مالاریایی. دارای 529 تن سکنه، شیعه و فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بادام، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم و کرباس بافی است. دبستان دارد. این ده قشلاق ایل کائینی است. راه آن مالرو نزدیک خط ماشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار: بکوشم بمیرم بغم زاروار نخواهم از ایرانیان زینهار، فردوسی، ، مفلس و درویش و بینوا: بی تو از خواسته مبادم گنج همچنین زاروار با تو رواست، شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)، ، نالان، زاری کنان: بصد سال گریان بد و زاروار همی خواست آمرزش از کردگار، (گرشاسب نامه)، ز هر کنجی برآمد زارواری ز هر چشمی روان شد رودباری، (ویس و رامین)، ز عشقت من نژند و بی قرارم ز درد دل همیشه زاروارم، (ویس و رامین)، ، ناتوان: گمان بردم که داند شهریارم که من خود دردمند و زاروارم، (ویس و رامین)، و رجوع به زار و وار شود
مرکب از: زار و مزید مؤخر (وار)، زبون، خوار: بکوشم بمیرم بغم زاروار نخواهم از ایرانیان زینهار، فردوسی، ، مفلس و درویش و بینوا: بی تو از خواسته مبادم گنج همچنین زاروار با تو رواست، شهید بلخی (از لباب الالباب عوفی چ اوقاف گیب ج 2 ص 2)، ، نالان، زاری کنان: بصد سال گریان بد و زاروار همی خواست آمرزش از کردگار، (گرشاسب نامه)، ز هر کنجی برآمد زارواری ز هر چشمی روان شد رودباری، (ویس و رامین)، ز عشقت من نژند و بی قرارم ز درد دل همیشه زاروارم، (ویس و رامین)، ، ناتوان: گمان بردم که داند شهریارم که من خود دردمند و زاروارم، (ویس و رامین)، و رجوع به زار و وار شود
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
سازگار، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، سازگر، (مجموعۀ مترادفات)، سازنده، اهل سازش، موافق، مساعد: ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود با من همی نسازی و، دائم همی ژکی، کسائی، با ملک او وزارت اوسازوار شد کاقبال با وزارت او سازوار باد، مسعودسعد (دیوان ص 85)، زیرا با کین تو هرگز نشد صورت با روح بهم سازگار، مسعودسعد (دیوان ص 162)، این روز هم بمرکز ملک آمدی تو باز با طبع خوش ز طبع خوش سازوار ملک، مسعودسعد (دیوان ص 301)، جان او را دستیار، دل او را دوستدار طبع ورا سازوار، عقل ورا ترجمان، مسعودسعد (دیوان ص 413)، تا با می کهن گل نو سازوار شد گل پیشوای می شد و می پیشکار گل، مسعوسعد (دیوان ص 675)، ، موافق مزاج، (شرفنامۀ منیری) (برهان)، ملائم، (منتهی الارب)، ملائم طبع، ملائم مزاج، که باطبع و مزاج کسی میسازد: سازوار طبع اوست، ملائم طبع اوست: سرسال آمد و سرمست می جود توام سازوار آید با مردم سرمست فقاع، سوزنی، ، سزاوار، برازنده، زیبنده، در خور: جز بر او سازوار نیست مدیح جز بدو آبدار نیست ثنا، فرخی، چنانکه آن آتش پلیته و روغن را بسوزاند و نور گرداند اما آن نور سازوار باشد، (معارف بهاء ولد ج 1 ص 8)، متناسب و موزون، رجوع به سازواری و ساختن و ساز شود
بلوکی به شهرستان بابل (بارفروش) دارای هجده قریه و سه فرسنگ در یک فرسنگ و نیم مربع مساحت. و بندر بابلسر (مشهدسر) کرسی آن است. حدود آن از شمال، بحر خزر و از مشرق بلوک با نصرکلا و از جنوب قصبۀ امیرکلا و حومه آن و از مغرب بلوک رودبست و دابر است. و بدانجا گردکان بسیار است
بلوکی به شهرستان بابل (بارفروش) دارای هجده قریه و سه فرسنگ در یک فرسنگ و نیم مربع مساحت. و بندر بابلسر (مشهدسر) کرسی آن است. حدود آن از شمال، بحر خزر و از مشرق بلوک با نصرکلا و از جنوب قصبۀ امیرکلا و حومه آن و از مغرب بلوک رودبست و دابر است. و بدانجا گردکان بسیار است
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
شبیه به خار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 362) : شده بس خارواری هر مژه از گریۀ حسرت که شد پای نگه مجروح و می مانده ست در دیده، ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 362)
ظاهراً مرکب از ’یار’ + ’وار’ ادات تشبیه است به معنی یارمانند در رباعی زیر منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر: چون باز گرسنه در شکاریم همه با نفس و هوای یارواریم همه گر پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاریم همه
ظاهراً مرکب از ’یار’ + ’وار’ ادات تشبیه است به معنی یارمانند در رباعی زیر منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر: چون باز گرسنه در شکاریم همه با نفس و هوای یارواریم همه گر پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاریم همه
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 15 هزارگزی خاور معلم کلایه و 58 هزارگزی راه عمومی. کوهستان و معتدل، دارای 761 تن سکنه. شیعه و زبان تاتی فارسی. آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، عدس، گاودانه، گردو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. در زمستان نصف اهالی برای تأمین معاش به تنکابن میروند صنایع دستی گلیم و کرباس بافی است. قلعۀ معروف حسن صباح در شمال این قریه و سه درخت چنار کهن سال و مقبرۀ 18 تن از سادات صفویه در این ده است. راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 15 هزارگزی خاور معلم کلایه و 58 هزارگزی راه عمومی. کوهستان و معتدل، دارای 761 تن سکنه. شیعه و زبان تاتی فارسی. آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، عدس، گاودانه، گردو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. در زمستان نصف اهالی برای تأمین معاش به تنکابن میروند صنایع دستی گلیم و کرباس بافی است. قلعۀ معروف حسن صباح در شمال این قریه و سه درخت چنار کهن سال و مقبرۀ 18 تن از سادات صفویه در این ده است. راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 16هزارگزی جنوب باختر فهلیان و شمال رود خانه کنی. جلگه. گرمسیر، مالاریایی، دارای 99 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک است، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 16هزارگزی جنوب باختر فهلیان و شمال رود خانه کنی. جلگه. گرمسیر، مالاریایی، دارای 99 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک است، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان علوی کلا که جزء بخش مرکزی شهرستان نوشهر مازندران است. در 5 هزارگزی مغرب المده و در کنار راه شوسه المده به نوشهر واقع است، محل آن جلگه است و ناحیه ای است معتدل و مرطوب با 80 تن سکنه. و از آب رود خانه کچرود مشروب میشود و محصول آنجا برنج و پنبه و اندکی غلات و صیفی است و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان علوی کلا که جزء بخش مرکزی شهرستان نوشهر مازندران است. در 5 هزارگزی مغرب المده و در کنار راه شوسه المده به نوشهر واقع است، محل آن جلگه است و ناحیه ای است معتدل و مرطوب با 80 تن سکنه. و از آب رود خانه کچرود مشروب میشود و محصول آنجا برنج و پنبه و اندکی غلات و صیفی است و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)