جدول جو
جدول جو

معنی گازران - جستجوی لغت در جدول جو

گازران
(زِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش جعفرآباد شهرستان ساوه واقع در جلگه معتدل، مالاریایی. دارای 529 تن سکنه، شیعه و فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، بادام، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم و کرباس بافی است. دبستان دارد. این ده قشلاق ایل کائینی است. راه آن مالرو نزدیک خط ماشین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گازران
گذران کردن، با معاش اندک ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاوران
تصویر شاوران
(پسرانه)
نام پدر زنگه پهلوان ایرانی در دوره کیکاووس پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
(دخترانه)
گیاهی پایا از خانواده گندمیان ویژه مناطق گرم و مرطوب با ساقه های بلند و محکم و برگهای دراز، نام مادر امام محمد تقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازیان
تصویر بازیان
(پسرانه)
مکان روباز، مکانی نزدیک سلیمانیه محل یکی از جنگهای شیخ محمود حفید با انگلستان (نگارش کردی:بازیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
(زُ)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع در 15 هزارگزی خاور معلم کلایه و 58 هزارگزی راه عمومی. کوهستان و معتدل، دارای 761 تن سکنه. شیعه و زبان تاتی فارسی. آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، عدس، گاودانه، گردو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. در زمستان نصف اهالی برای تأمین معاش به تنکابن میروند صنایع دستی گلیم و کرباس بافی است. قلعۀ معروف حسن صباح در شمال این قریه و سه درخت چنار کهن سال و مقبرۀ 18 تن از سادات صفویه در این ده است. راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است جزء دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک، واقع در 52 هزارگزی جنوب کمیجان، سر راه فرعی بین خنداب و ایجان. دامنه، سردسیر. دارای 762 تن سکنه. ترکی فارسی آب آن از رودخانه شراء، محصول آنجا غلات، بن شن، شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه، گلیم جاجیم بافی است. راه آن از پل دوآب اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک. واقع در 9 هزارگزی شمال باختری فرمهین و 9 هزارگزی راه عمومی. دامنه، سردسیر، دارای 264 تن سکنه. شیعه و فارسی زبان. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات، بن شن، شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و راه آن مالرو است، از فرمهین در فصل خشکی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ خوا / خا)
شبان که گاوان به صحرا برد، چوپان گاو
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 94 هزارگزی خاور قاین، دامنه، معتدل، دارای 37 تن سکنۀ، فارسی زبان، آب آن ازقنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، مالداری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ده کوچکی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 50 هزارگزی شمال باختر دیواندره و دو هزارگزی شوسۀ سقز. کوهستانی، سردسیر، دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
در بعضی مآخذ آمده، کنایه از آفتاب و روز است:
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زردۀ گامران برافکند،
خاقانی،
و در بعضی نسخ ’کامران’ آمده و مؤلف برهان در ’زردۀ کامران’ آورده کنایه از آفتاب و روز است و ’زرده’ خود بمعنی ’اسبی است زردرنگ’، (برهان)، و اگر ’گامران’ صحیح باشد نعت فاعلی مرخم است بجای گام راننده (گام زننده) که همان اسب باشد
لغت نامه دهخدا
(زِ)
گازران، جمع واژۀ گازر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازر است:
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ.
سعدی (از شعوری بشاهد کازران)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام قریه ای از بلوک شرای عراق
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 6000 گزی شمال فلاورجان و 6000 گزی شمال راه شهرکرد به اصفهان. منطقه ای است جلگه ای و معتدل، زبان اهالی فارسی است. آب از زاینده رود، محصول آن غلات، برنج و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ابن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس. وی بروایت ابن البلخی جدّ اشک بن اشه است. (فارسنامه ص 16) ، مجازاً، صوفی:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاوران
تصویر خاوران
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیزران
تصویر خیزران
ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرکان
تصویر بازرکان
پارسی تازی گشته بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
سوداگر، تاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمان
تصویر بازمان
توقف، درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهران
تصویر ازهران
ماه و خورشید دو پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را در صحرابرای چرا برد چوپان گاو، آنکه گاو آهن را براند خیش ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازمان
تصویر سازمان
موسسه، اداره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگان
تصویر سازگان
رژیم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره