جدول جو
جدول جو

معنی کینال - جستجوی لغت در جدول جو

کینال
مردم شراب خور و بدمست را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زینال
تصویر زینال
(پسرانه)
مخفف زین العابدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ینال
تصویر ینال
(پسرانه)
سردار، رئیس به ویژه سردار ترک نژاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیال
تصویر کیال
پیمانه کننده، کیل کننده، پیمانه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانال
تصویر کانال
مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر،
مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فینال
تصویر فینال
نهایی، آخری، فرجامی، در ورزش مسابقۀ پایانی در یک دورۀ رقابت ورزشی که به منظور تعیین رده های اول و دوم برپا می شود
فرهنگ فارسی عمید
میوۀ درخت داز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام قلعه ای است به حدود کردوان از ناحیت شروان (به اران) که خزینه و خواستۀ شروانشاه بدانجا بوده است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ولیعهد. نایب السلطنه. (یادداشت مؤلف) : هر رئیسی از رؤسای ترک را اعم از سلاطین و دهقانان ینالی است. (مفاتیح). و رجوع به ینالتکین شود، لقبی از القاب امراء ترک (و جناس آوردن با نالیدن، تقدیم یاء ینال را بر نون تأیید می کند). (یادداشت مؤلف) :
کوه از غم بی باکی و طغیان تو نالد
بیهوده تو چون در غم طوغان و ینالی.
ناصرخسرو.
بر آزادگان کبر داری ولیکن
ینال و تکین را ینال و تکینی.
ناصرخسرو.
از بندگان حضرت شاهان سپر فکنده
قیصر کم از یماکش سنجر کم از ینالش.
خاقانی.
، مجازاً، مغل. ترک. (یادداشت مؤلف) :
زشت بود بودن آزاده مرد
بندۀ طوغان و عیال ینال.
ناصرخسرو.
هستم ز نسل ساسان نز تخمۀ تکین
هستم ز صلب کسری نز دودۀ ینال.
مجد همگر.
، مجازاً، غلام ترک. غلام مغولی:
بر آزادگان کبر داری ولیکن
ینال و تکین را ینال و تکینی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کنیزکی ازآن مؤیدالملک ابوبکر نظام الملک وزیر که به گفتۀ صاحب لباب الالباب: جمال او رشک بتان چین و فرخار بود و دل او بستۀ مهر و معتکف چهر او بود لغز در معنی او گفت و اگرچه مشهور است اماایراد کرده آمد، چه در غایت لطف و نهایت طرف است:
علینا نقش کن بر زر بکن حرفی از او کمتر
پس آن لامش به آخر بر بگفتم نام آن دلبر.
(لباب الالباب ج 1 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ یا)
لقب مردی گول که پیوسته خاک می پیمود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
به زیبقی ّ مقنع به احمقی کیال
به روزکوری صباح و شبروی احباب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَیْ یا)
پیماینده. (منتهی الارب). پیماینده و پیمانه کننده. (ناظم الاطباء). پیماینده و چیزی را به پیمانه پیمایش کننده. (غیاث). آنکه حرفۀ او پیمودن طعام باشد. (از اقرب الموارد). کیل پیما. پیمایندۀ کیل. کیل پیماینده. آنکه شغلش کیل کردن باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروز
شد باغ ز بس گوهر چون کیلۀ کیال.
فرخی.
هرکه تخم کین او کارد چو وقت داس گشت
داس بردارنده را دست اجل کیال باد.
سوزنی.
زآنکه میکائیل از کیل اشتقاق
داردو کیال شد در ارتزاق.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
جانوری است که از پوست آن پوستین سازند و کبودرنگ بود و بیشتر از طرف شروان بیارند، (فرهنگ رشیدی)، جانوری است که از پوستش پوستین سازند و آن پوستین کبودرنگ می باشد و بیشتر از جانب شروان آرند، (برهان) (از آنندراج)، یک نوع حیوانی که پوست آن کبودرنگ است و از پوست آن پوستین می سازند، (ناظم الاطباء)، جانوری است که از پوستش پوستین کنند، با مراجعه به مآخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسرنشد زیرا حیوانات متعدد به صفت فوق متصفند، (فرهنگ فارسی معین) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
به موی و به بوی و به دینار و زر
شد آراسته پشت پیلان نر،
فردوسی،
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور،
فردوسی،
چه از مشک و کافور و خز و سمور
سیاه و سپید و زکیمال و بور،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
جماشی بود، آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 330)، رجوع به کنغال و کنغالگی شود
لغت نامه دهخدا
مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی، نون هم آمده است، (برهان)، شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد، (جهانگیری)، مردم رند و آزاد کوچه گرد و مصاحب اوباش و خراباتی و معربد و باده پرست و زن پرست، (ناظم الاطباء)، در جهانگیری و برهان به معنی رندو کوچه گرد آورده اند و آن خطاست، به جای ’یا’، ’نون’ است به معنی مغلم و امردباز، (انجمن آرا) (آنندراج)، رشیدی گوید این لغت تصحیف است و صحیح کنغال است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به کیغال و کنغال شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوزومدل است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 399 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کون، بن + آل، حرف نسبت، در اصطلاح بنایی، بن برون سوی دیواری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آبراهه ای است که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
لغت نامه دهخدا
در زبان فرانسه به معنی نهائی و آخری است،
آخرین مسابقۀ ورزشی، آخرین قسمت از سه یا چهار قسمت سونات، سنفنی، کنسرتو، مقابل اوورتور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرشیو است که در بخش ریوان شهرستان سنندج واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توپ کوچکی که بر روی فیل بار کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیال
تصویر کیال
پیمانه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینال
تصویر فینال
در زبان فرانسه بمعنای نهائی و آخری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانال
تصویر کانال
بمعنای آبراهه ایست که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری که از پوستش پوستین کنند (برهان) توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسر نشد زیرا حیوانات متعدد بصفت فوق متصفند: همه نافه مشک و موی سمور ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینال
تصویر فینال
آخر، آخرین، مرحله نهایی، مرحله پایانی، پایان مسابقه یا آخرین مسابقه ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانال
تصویر کانال
((اِ))
ترعه، مجرای وسیع بین دو دریا که برای عبور کشتی ساخته می شود، راه آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیال
تصویر کیال
((ک یّ))
پیمانه کننده، کیلی پیماینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیمال
تصویر کیمال
((کِ))
جانوری که از پوستش پوستین سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانال
تصویر کانال
آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
آبراه، آبراهه، آب گذر، ترعه، شبکه، راه، طریق، مجرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
خشتک، کمر به پایین، آلت تناسلی، دور و اطراف
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه دارویی
فرهنگ گویش مازندرانی