جدول جو
جدول جو

معنی کیشن - جستجوی لغت در جدول جو

کیشن
(شَ)
پالهنگ، سرب و رصاص. (ناظم الاطباء). سرب، ولی شاهدی این معنی را تأیید نکرده است. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیان
تصویر کیان
(پسرانه)
پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کپشن
تصویر کپشن
کپشن (Caption) به متنی اطلاق می شود که در فیلم های صامت برای نمایش دادن دیالوگ ها، توضیحات، یا اطلاعاتی که به تماشاگران کمک می کند تا داستان فیلم را بهتر درک کنند، استفاده می شود. فیلم های صامت، بدون استفاده از صدا برای گفتگوها و صداهای محیطی، تنها با تصاویر و کپشن ها مخاطب را به دنیای داستانی فیلم وارد می کنند.
این کپشن ها ممکن است به صورت تک بیانی یا بازتابی از کاراکترها و موقعیت های فیلم نمایش داده شوند. زمانی که فیلم های صامت تولید می شدند، نمایشگرها معمولاً از کپشن ها استفاده می کردند تا تماشاگران را در جریان داستان نگه دارند و برای آن ها توضیحات لازم را فراهم کنند.
عباراتی که به عنوان مقدمه یا برای اطلاع رسانی از مضمونی (به ویژه در فیلم های صامت) مثلا برای بیان تغییر زمان یا تغییر مکان بر پرده ظاهر می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کیان
تصویر کیان
خیمه، چادر، برای مثال همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی به سان کیان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنشن
تصویر کنشن
کنش، کردار، کار، کنشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
لیف خرما که از آن رسن یا چیز دیگر می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیان
تصویر کیان
چه کسانی؟
شالوده، هستی، بنیان مثلاً کیان خانواده
طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیان
تصویر کیان
کی ها، پادشاه بزرگ ها، شاهنشاهان، کنایه از بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشن
تصویر میشن
پوست میش دباغت شده
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ کون، کونها، موجودات، (از ناظم الاطباء)، هستی ها، وجودها، (فرهنگ فارسی معین)،
- کیان ثلاثه، کیان الثلاثه، به اصطلاح حکما، روح و نفس و جسد و به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، کون روحانی و کون نفسانی و کون جسمانی، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح فلسفه و کیمیا، روح و نفس و جسد، (فرهنگ فارسی معین)،
-، به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، ماء و دهن و ارض، (ناظم الاطباء)، آب و روغن و زمین، (فرهنگ فارسی معین)،
-، به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، زیبق و کبریت و ملح، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جمع ’که’ برای استفهام ذوی العقول است. (آنندراج). جمع واژۀ کی، یعنی چه کسان، و کیانند، یعنی چه کسانند. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ که (= کی). چه کسان. (فرهنگ فارسی معین) :
بین که به زنجیر کیان را کشید
هرکه در او دید زبان را کشید.
نظامی.
این قوم کیانی آن کیانند
بر جای کیان مگر کیانند.
نظامی.
تا سخنهای کیان رد کرده ای
تا کیان را سرور خود کرده ای.
مولوی (مثنوی).
خون می رود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان.
سعدی.
تاج کیان بین که کیان می نهند
جای کیان را به کیان می دهند.
خواجو.
تو اول بگو با کیان دوستی
من آنگه بگویم که تو کیستی.
؟
و رجوع به ’که’ موصول، کیان) شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لیف خرما که از آن رسن تابند (برهان). پیشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طبیعت، وگویا این کلمه سریانی است، (از اقرب الموارد)، طبع، و بدان نامیده شده کتاب سمعالکیان و به سریانی شمعاکیانا گویند، (مفاتیح، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، سرشت، (مهذب الاسماء)، طبیعت، جوهر، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
جمشید کیانی نه که خورشید لیانی
کز نور عیانی همه رخ عین سنائی،
خاقانی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کین شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فراهان پایین است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 700 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان شمیل است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 237 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال و مشرق فین، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
کوره مز و شیر مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء) (ازاشتینگاس)، گورماست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مولانا شمس الدین محمد بن احمد الحکیم، عالم و عارف و صوفی بود و در علوم و فروع اصول ممارست داشت و در معقول و منقول تألیفاتی دارد، قطب الدین محمود بن مسعود بن مصلح شیرازی از شاگردان وی بود، او راست: کتاب الهادی فی النحو، وی را قصایدی نیز هست که دلیل به کثرت فضل و علو همت و وفور علم و حکمت اوست، (از شدالازار چ قزوینی ص 110 و 111)، و رجوع به همین مأخذ ص 110 و 111 و 492 و 498 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به کیش است که جزیره قیس باشد، (از انساب سمعانی)، رجوع به کیش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
دشت و صحرا، محلی که قبل از این غله کاشته بوده اند. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری سراوان در 28هزارگزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان. آب آن از قنات و راه آن مالرو فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جاشن و کاشن نام محلی بوده است در سیستان و منسوب بدان را کاشنی آورده اند و در این کتاب (تاریخ سیستان) باز هم مورد دارد لیکن معلوم نیست املای آن چگونه است و آیا با گاف فارسی یا کاف دیگر، چه کاف را در تعریب تبدیل بجیم کرده اند مثل کردو جرد و پهرک و فهرج و غیره. (تاریخ سیستان، حاشیۀ ص 20) : بسیار مردم بکشتند گبر و مسلمان و غارت کردند و بکاشن شدند، خانه کاشن حصار داشتند بستدند و گروهی مردم کشتند. (تاریخ سیستان ص 369)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دیهی از ناحیت قهاب اصفهان که مولد و منشاء سلمان فارسی بوده است. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیون
تصویر کیون
جمع کین، هلش ها فروتنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشن
تصویر میشن
پوست میش دباغت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیان
تصویر کیان
یعنی پادشاهان جبار بزرگ، جبابره
فرهنگ لغت هوشیار
معبد یهودان (خصوصا)، عبادتگاه کافران (عموما) : تنها نه منم خانه دل بتکده کرده در هر قدمی صومعه ای هست و کنشتی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
لیف خرما که از آن رسن یا چیز دیگر میبافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشن
تصویر میشن
((شَ))
پوست میش دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیان
تصویر کیان
((کُ))
خیمه گردی که به یک ستون برپا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
((شَ))
پیشند، لیف خرما که از آن رسن تابند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیان
تصویر کیان
((کَ))
جمع کی، پادشاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیان
تصویر کیان
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
جوجه در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مد دروغ، مد
دیکشنری اردو به فارسی