جدول جو
جدول جو

معنی کیشان - جستجوی لغت در جدول جو

کیشان
دهی از دهستان فراهان پایین است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 700 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان شمیل است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 237 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال و مشرق فین، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیهان
تصویر کیهان
(پسرانه)
جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
(دخترانه و پسرانه)
ستاره زحل، نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
(پسرانه)
مانند پادشاه، دارای منش شاهانه، لقب مختار ثقفی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
(پسرانه)
کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشان
تصویر میشان
(پسرانه)
نام روستایی در استان کهگیلویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع دربارۀ انسان، ضمیر اشارۀ احترام آمیز برای سوم شخص مفرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، روزگار، دنیا، عالم، در علم نجوم مجموع سیارات منظومۀ شمسی، در علم نجوم فضایی که ستارگان در آن واقع شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
سیارۀ زحل، ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی که منجمان قدیم آن را نحس اکبر می دانستند، پاسبان فلک، نحس اکبر، دیده بان فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
پیش تر از پیش، آغاز، بدایت، برای مثال یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱ - ۸۷)، پیشگاه، پیشخانه
فرهنگ فارسی عمید
کاشانه، خانه:
بسته پیشت کمر دوپیکروار
بت مشکوی و لعبت کاشان،
مسعودسعد،
، منزل زمستانی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که دارای 272 تن سکنه است، آب آن از چشمه سارها و محصول عمده اش غله و ارزن است، گروهی از مردم ده برای تأمین معاش به تنکابن میروند و گروهی کرباس و گلیم می بافند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دهی است به بخارا. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بخاری، و ابراهیم بن احمد عیشانی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهر کاشان یکی از قدیمترین شهرهای ایران در 205هزارگزی جنوب قم و 252هزارگزی جنوب تهران در دامنۀ خاوری سلسله جبال مرکزی کشور واقع است، مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است: طول 51 درجه و 27دقیقه، عرض 33 درجه و 59 دقیقه، ارتفاع 945 گز مرتفعتر از سطح اقیانوس (215 گز از تهران پست تر است)، اختلاف ساعت کاشان با طهران تقریباً 6 ثانیه است، در طهران ساعت 12 و در کاشان ساعت 12 و 6 ثانیه است، جمعیت شهر کاشان بموجب صورت ادارۀ آمار 54660 نفر بشرح زیر است: 26632 ذکور و 28028اناث ولی چون در سالهای اخیر اغلب در طهران ساکن شده اند فعلاً بیش از 50هزار سکنه ندارد، شهرکاشان مانندسایر شهرهای قدیمی کشور خیابان و کوچه های مستقیمی نداشته و در خلال سنوات 1315 تا 1320 نقشۀ جامعی برای آبادی این شهر تهیه شده بود که قسمتی از آن اجرا و قسمت مهم آن باقی است، خیابانهائی که طبق نقشه احداث شده بشرح زیر است: 1 - خیابان پهلوی (سابق) : بطول 3هزارگز و مشجر است با اینکه 15 سال از تاریخ احداث آن میگذرد معهذا بواسطۀ فقر عمومی طرفین خیابان کاملاً آباد نشده است، ادارات فرمانداری، شهرداری، شهربانی، پست و تلگراف، اقتصاد، در این خیابان واقع و دارای 3 فلکه است، 2 - خیابان صبا: از فلکۀ مقابل ادارۀپست و تلگراف منشعب میگردد و بدروازۀ فین و جاده شوسۀ آن منتهی میشود و مشجر است، ادارات بهداری و کشاورزی در این خیابان واقعند، 3 - خیابان فیض از خیابان صبا منشعب و بمیدان فیض اول بازار منتهی و طول آن قریب 500 گز است، 4 - خیابان افضل که به میدان فیض منتهی میگردد و طول آن قریب سیصد گز است، بازار سرپوشیده قدیمی موازی با خیابان افضل تا محل نخل ممتد و شعبات فرعی نیز دارد و مانند سایر بازار شهرهای دیگرهر چند گزی متعلق بیکی از اصناف است، اماکن شهرکاشان بر حسب ممیزی ادارۀ دارایی در سال بیست و هفت 8500 شماره بود و تعداد 2624 باب مغازه و دکان دارد، تعداد دستگاههای قالی بافی شهر کاشان در سال 1326، 4477 نفر مشمول مالیات داشته که اکثر یک یا دو و تعداد قلیلی بیش از دو دستگاه قالی داشته اند، در حدود دوهزار دستگاه مشکی بافی (پارچه وطن) و 500 دستگاه مخمل دوزی و دستمال ابریشم بافی دارد، قالی کاشان از حیث نقشه و ظرافت بخوبی معروف و مخمل بافی و زری دوزی آن از قدیم الایام معمول بوده که فعلاً اهمیت قدیم را ندارد، در شهر کاشان یک کار خانه ریسندگی و یک کار خانه تصفیۀ پنبه و عدل بندی و یک کار خانه تصفیۀ پشم وجود دارد، اخیراً شرکت سهامی از بازرگانان تشکیل و در نظر است کار خانه نساجی بزرگی وارد نمایند، یکی از معایب عمده شهر که هر تازه وارد فوراً احساس مینماید کمی آب شهر است، در ازمنۀ قدیم آب چشمۀ معروف سلیمانی فین و فاضل آب رودهای نابر، قمصر، قهرود که در اطراف شهر بمصرف زراعت میرسد آب شهر را نیز تأمین مینموده ولی بمرور زمان و پیدایش امنیت و آباد شدن قراء فینین، دیزچه، حسن آباد، متحر، آبهای مزبور بمصرف آبیاری در آبادیهای بالا رسیده قطره ای بشهر نمیرسد، فعلاًچند رشته قنات کم آب که عموماً اولین چاه آنها قسمت باختر و جنوب باختری شهر است و در طول شهر در عمق یک الی 5 گز از خانه بخانه دیگر گذشته و اغلب بواسطۀقلت آب بمحله هایی که طبق مدارک قدیم حق آبه دارند نمیرسند، اسامی قنوات و مقدار آب بها بشرح زیر است:
قنات میرباقر در حدود یک سنگ، قنات دولت آباد دو سوم سنگ، قنات نظرآباد یک سوم سنگ، قنات حاجی نیم سنگ، قنات عبدالرزاق خان دو سوم سنگ، قنات محمودآباد دوسوم سنگ، قنات چهار باغ نیم سنگ، قنات منظم آباد نیم سنگ، در شهرکاشان حدود 70 آب انبار عمومی بزرگ و کوچک وجود دارد که در زمستان آبگیری شده تابستان بمصرف میرسد، بزرگ ترین آب انبارهای شهر که در تمام سال دارای آب هستندعبارتند از: آب انبار حاجی سید حسین در بازار رنگرزها، آب انبار درب زنجیر در محلۀ درب زنجیر، آب انبار مسجد میدان جنب میدان فیض، آب انبارهای خان، درب اصفهان، میدان کهنه، حاجی محمد باقر، نیز از آب انبارهای مهم و بزرگ شهر میباشند، چاههای آب شهر کاشان بعمق 20 الی 30 گز است، در شهر کاشان 3 دبیرستان، 14 دبستان، یک بیمارستان و سه درمانگاه وجود دارد، آثار قدیمه: صورت اماکن تاریخی شهر که در باستان شناسی گرد آوری شده بشرح زیراست: 1 - منارۀ مسجد جمعه: تاریخ بنا دورۀ سلجوقیان 466 هجری قمری بعلاوۀ باقیماندۀ محراب گچ بری دورۀ سلاجقه در این مسجد دیده میشود، 2 - محل معبد سلوکی - بین شهر کاشان و فین، تاریخ بنا عهد سلوکی، محل مزبور موسوم به تپۀ سی ارک و اثر ظاهری از معبد دیده نمیشود، مسیو کریشمان باستان شناس مشهور در پائیز سال 1313 ه، ش، جهت موزۀ لوور در آنجا حفاری نموده است، 3 - منارۀ زین الدین: تاریخ بناقرن هفتم هجری، 4 - مقبرۀ امامزاده سلطان میر احمد:تاریخ بنای گنبد و یکی از دربهای چوبی آن سال 941 هجری قمری است، 5 - مسجد قیریا وزیر، کتیبۀ سر در مورخ به سال 1055 هجری قمری است، 6 - مسجد میدان فیض، تاریخ بنا 855 تا 872 هجری قمری (سلطنت ابوسعید گورکانی)، 7 - بنای امامزاده حبیب بن موسی، تاریخ بنا از عهد صفویه، 8 - مدرسه سلطانی، دورۀ قاجاریه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
شهری است بسیارنعمت کاشان و از آنجا دبیران و ادیبان بسیار خیزند و اندر وی کژدم بسیار خیزد، (حدود العالم ص 143)، شهری است در ماوراءالنهر و وادی اخسیکت دم دروازۀ آن واقع شده، (معجم البلدان)، نسبت بدان کاشانی و کاشی هم آمده است،
از سمرقند بسی کس بدعای تو شدند
بزیارتگه کاشان و عبادتگه اوش،
سوزنی،
و رجوع بمادۀ ذیل شود
شهرستان، از شهرستانهای استان دوم از دو بخش مرکزی و سواد کوه تشکیل میشود، و بخش مرکزی دارای 15 دهستان و 335 آبادی است و سکنۀ آن: 166300 تن است، آب آن از رودخانه، محصول آن برنج، کنف، غلات، کنجد، ابریشم، توتون، صیفی و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
از ایشان:
بکوش ای دوست تا زیشان نباشی
به ظلمت خوار و سرگردان نباشی،
ناصرخسرو،
رجوع به ’از’ و ’ایشان’ شود
لغت نامه دهخدا
مقابل پایان، پیش پیش، که از آن پیشتر چیزی دیگر نباشد یعنی انتها، (برهان)، پیش پیش بود، که از آن هیچ چیز پیشتر نباشد، (جهانگیری) :
هرچه می بینی که در پایان بود
آن نه در پایان که در پیشان بود،
عطار،
پیشگاه عشق را پیشان که یافت
پایگاه فقررا پایان که یافت،
عطار،
ای مرد گرم رو چه روی بیش ازین به پیش
چندان مرو به پیش که پیشان پدید نیست،
عطار،
یکی اول که پیشانی ندارد
یکی آخر که پایانی ندارد،
عطار،
کارسازست او زپیش و پس ولیک
هم ز پیشان هم ز پایان می بسم،
عطار،
نه کس خبری میدهد از پیشانم
نه یک نفس آگهی است از پایانم،
عطار،
نه ز اول لحظه ای پیشان بدید
نه ز آخر ذره ای پایان بدید،
عطار،
گر ز پیشان آب روشن می رود
تیره می گرددچو بر من می رود،
عطار،
سر او درتافت در پیشان کار
دوستان را درربود از نور نار،
عطار،
نه کم از یک قطره از پیشانشان
نه کم از یک ذره از پایانشان،
عطار،
تا به پیشان دیده ره را گام گام
تا به پایان رفته در در، بام بام،
عطار،
گر به پایان رفت پیشان شد درست
ور به پیشان رفت پایان شد درست،
عطار،
رو به پیشان بردنش امکان نداشت
زآنکه هیچ این را سر پایان نداشت،
عطار،
کار از پیشان اگر بگشایدت
هر دمی صد گونه در بگشایدت،
عطار،
نقطۀ فقر است پیشان همه
فقر جانسوز است درمان همه،
عطار،
درین وادی بسی در پیش رفتم
ولی یک ذره از پیشان ندیدم
کنون از پس شدم عمری و لیکن
سر یک موی ازپایان ندیدم،
عطار،
چون ندارد منتهی پیشان عشق
پس چگونه منتهائی پی برم
ور ز پیشانم بقائی روی نیست
بو که در پایان فنائی پی برم،
عطار
که چون خوددان شوی حق دان شوی تو
از آن پس روی در پیشان شوی تو،
عطار،
نه هرگزهیچکس پیشانش یابد
نه هرگز غایت و پایانش یابد،
عطار،
ز پیشان گر نظر بر تو نبودی
ز پیش تو سفر بر تو نبودی
ولی چون نور پیشان رهبر تست
چرا این کاهلی در گوهر تست،
عطار،
در کوچۀ عشق تو همه عمر برفتیم
آمد بسر این عمر و به پیشان نرسیدم،
اسیر لاهیجی،
، صدر خانه، مقابل صف نعال، پای ماچان، پیشانه، پیشخانه، پیش مکان، جمع واژۀ پیش، مقدمان، سابقان، آنان که در پیش هستند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است بخراسان. از آن ده است ابوالحسن خیشانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پهلوی، ’اوشان’ جمع ’او’ (او، اوی)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، ضمیری است نسبت به ذوی العقول به طریق تعظیم و جمع نیز استعمال کنند، (برهان) (از انجمن آراء)، ضمیر شخصی منفصل (جمع ذوی العقول) که برای تعظیم مفرد نیز استعمال شود، گاه ’ایشان’ را به ’ایشانان’ جمع بسته اند، (فرهنگ فارسی معین)، ضمیر جمع غائب و گاهی بجهت تعظیم بر ضمیر واحد غائب نیز آرند لیکن همین لفظ فقط و اینان در موضعی استعمال می یابد که تعدد و در مرجع محقق بود نه فرضاً که یک کس را من حیث التعظیم قایم مقام جماعت گردانیده باشند و بعضی از محققین میفرمایند که لفظ ایشان درمحل تعظیم و اینان در محل تحقیر مستعمل میشود و این محل نظر است، (از آنندراج) (بهار عجم) :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه،
رودکی،
من شاعری سلیمم با کودکان صمیمم
زیراکه جعل ایشان دوغ است یالکانه،
طیان،
ایشان بدان شارستان اندر رفتند، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار،
دقیقی،
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر،
دقیقی،
بپرسید رستم از ایشان سخن
که دستان سام این نراند ز بن،
فردوسی،
از ایشان دو گرد گزیده سوار
زریرسپهدار و اسفندیار،
فردوسی،
تو گویی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار،
عنصری،
به زخم پای ایشان کوه دشت است
به زخم یشک ایشان دشت شد یار،
عنصری،
وی قوم غزنین را نصیحت های راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، (تاریخ بیهقی)،
سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ،
ناصرخسرو،
ایشان خلاف دل نکنند، (از اسرارالتوحید)،
اولیاء اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیب ایشان باخبر،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ تَ)
دهی است از دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. کوهستانی و سردسیر است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مردخوفناک و ترسنده از تهمت. مؤنث آن حیشانه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حیشان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دشت و گرمسیری است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
بیوفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، عالم، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشان
تصویر کوشان
در حال کوشیدن سعی کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشان
تصویر کاشان
خانه، کاشانه: (بسته پیشت کمر دو پیکر وار بت مشکوی و لعبت کاشان) (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیشان
تصویر طیشان
طیش
فرهنگ لغت هوشیار
پیش پیش که از آن پیشتر چیزی نباشد مقابل پایان: یکی ذاتی که پیشانی نداری همه جانها تویی جانی نداری. (الهی نامه 4) یکی اول که پیشانی ندارد یکی آخر که پایانی ندارد. (اسرار نامه. گوهرین. 1)، صدر خانه پیشانه پیشخانه مقابل صف نعال پای ماجان: زیرده پرده میشد تا به پیشان که ممکن نیست کس را بیشتر زان. (اسرار نامه. اسلامیه 40 معراج پیغمبر صلی الله علیه وآله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع درباره انسان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی. (حافظ. 337)، اثر نشانه: بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی. (وحشی بافقی. چا. امیر کبیر 269)، حصبه بهره نصیب، خال شامه، هدف تیر آماج، شعار، قطعه ای فلزی (غالبا از طلا یا نقره) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند. صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند، در ترکیب جزو موخر آید بمعنی: الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان: گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی (جعبه قوطی بسته و غیره) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان، طور جور. یا این نشان. این طور این سان: شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید. (قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ 6 ص 1796) یا نشان کار. علامت خوبی کار و پیش آمد خوب: کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم. (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
((کَ))
سیاره زحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
((کَ یا کِ))
جهان، روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشان
تصویر پیشان
((پِ))
پیشپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل، لیاقت و شایستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
((ضم.))
ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول)، فاعلی، ایشان گفتند، ایشان رفتند، اضافی، کتاب ایشان، خانه ایشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
زحل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره