غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مِثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
از شواهد زیر برمی آید که کیاکان ظاهراً نام جماعتی بوده است که معاصر مؤلف کتاب النقض، در ساری و ارم می زیسته اند و از طبقات پست اجتماع آن روزگار بوده اند: و عجب است که خران ورامین و کفشگران درغابش و عوانان قم و... و کیاکان ساری و ارم و خربندگان سبزوار در قفای محمد و علی بدارند و به بهشت برند... و صحابۀ رسول و بزرگان و امامان را به دوزخ برند. (کتاب النقض ص 296). و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغابش و... گنده دهقانان ورامین و کیاکان ساری و ارم. (کتاب النقض ص 474)
از شواهد زیر برمی آید که کیاکان ظاهراً نام جماعتی بوده است که معاصر مؤلف کتاب النقض، در ساری و ارم می زیسته اند و از طبقات پست اجتماع آن روزگار بوده اند: و عجب است که خران ورامین و کفشگران درغابش و عوانان قم و... و کیاکان ساری و ارم و خربندگان سبزوار در قفای محمد و علی بدارند و به بهشت برند... و صحابۀ رسول و بزرگان و امامان را به دوزخ برند. (کتاب النقض ص 296). و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغابش و... گنده دهقانان ورامین و کیاکان ساری و ارم. (کتاب النقض ص 474)
مخالف. (برهان) (آنندراج). خلاف و مخالف. (ناظم الاطباء) ، درشت و ناهموار را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). درشت و ناهموار و نامسطح. (ناظم الاطباء). رجوع به کیاکن شود، بی معنی و نامناسب و بیجا. (ناظم الاطباء)
مخالف. (برهان) (آنندراج). خلاف و مخالف. (ناظم الاطباء) ، درشت و ناهموار را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). درشت و ناهموار و نامسطح. (ناظم الاطباء). رجوع به کیاکن شود، بی معنی و نامناسب و بیجا. (ناظم الاطباء)
جهان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم. و در فرهنگ به کاف فارسی گفته. (فرهنگ رشیدی). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است. (برهان). به معنی عالم است، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج) : خداوند کیهان و گردان سپهر فروزندۀ ماه و ناهید و مهر. فردوسی. بر این دشت بسیار شاهان بدند همه نامداران کیهان بدند. فردوسی. بدو گفت رستم که کیهان توراست همه کهترانیم و فرمان تو راست. فردوسی. چو خواهد بود سال بد به کیهان پدید آید ز خشکی در زمستان. (ویس و رامین). بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش، خود این است کار کیهان را. ناصرخسرو. که بندۀ دانشند این هر دو زیراک زبهر دانش آباد است کیهان. ناصرخسرو. رو دل ز جهان بازکش که کیهان بسیار کشیده ست چون تو در دام. ناصرخسرو. در خراسان چو من کجا یابی که به هر فضل فخرکیهان است. مسعودسعد. مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود. سنائی. صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده. خاقانی. او افضل انبیاست لیکن آمد پس از انبیا به کیهان. خاقانی. همتم بر سر کیهان خورد آب ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟ خاقانی. هین برو جلدی مکن سودا مپز که نه تان پیمود کیهان را به گز. مولوی. ظاهرش را شهرۀ کیهان کنیم باطنش را از همه پنهان کنیم. مولوی. هر کسی کو حاسد کیهان بود آن حسد خود مرگ جاویدان بود. مولوی. رجوع به گیهان شود
جهان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم. و در فرهنگ به کاف فارسی گفته. (فرهنگ رشیدی). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است. (برهان). به معنی عالم است، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج) : خداوند کیهان و گردان سپهر فروزندۀ ماه و ناهید و مهر. فردوسی. بر این دشت بسیار شاهان بدند همه نامداران کیهان بدند. فردوسی. بدو گفت رستم که کیهان توراست همه کهترانیم و فرمان تو راست. فردوسی. چو خواهد بود سال بد به کیهان پدید آید ز خشکی در زمستان. (ویس و رامین). بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش، خود این است کار کیهان را. ناصرخسرو. که بندۀ دانشند این هر دو زیراک زبهر دانش آباد است کیهان. ناصرخسرو. رو دل ز جهان بازکش که کیهان بسیار کشیده ست چون تو در دام. ناصرخسرو. در خراسان چو من کجا یابی که به هر فضل فخرکیهان است. مسعودسعد. مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود. سنائی. صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده. خاقانی. او افضل انبیاست لیکن آمد پس از انبیا به کیهان. خاقانی. همتم بر سر کیهان خورد آب ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟ خاقانی. هین برو جلدی مکن سودا مپز که نه تان پیمود کیهان را به گز. مولوی. ظاهرش را شهرۀ کیهان کنیم باطنش را از همه پنهان کنیم. مولوی. هر کسی کو حاسد کیهان بود آن حسد خود مرگ جاویدان بود. مولوی. رجوع به گیهان شود
در حال کاستن، (یادداشت مؤلف)، کاهنده، کم کننده، کوتاه کننده، - عمرکاهان، کاهندۀ عمر، مرگ آور، کوتاه کننده زندگانی: اژدها گرچه عمرکاهان است هم نگهبان گنج سلطان است، سنایی، ، در حال کاسته شدن، (یادداشت مؤلف)
در حال کاستن، (یادداشت مؤلف)، کاهنده، کم کننده، کوتاه کننده، - عمرکاهان، کاهندۀ عمر، مرگ آور، کوتاه کننده زندگانی: اژدها گرچه عمرکاهان است هم نگهبان گنج سلطان است، سنایی، ، در حال کاسته شدن، (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جادۀ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان: ای دریغا که موردزار مرا ناگهان بازخورد برف وغیش. کسائی. به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان. فردوسی. بر این بر نیامد بسی روزگار که بیمار شد ناگهان شهریار. فردوسی. به کیخسرو آمد خبر ناگهان که آمد سپاهی چو ابر دمان. فردوسی. که هر دم چرا گردی از من نهان دگرباره پیدا شوی ناگهان. نظامی. فروشد ناگهان پایت به گنجی ز دست افشاندیش بی پای رنجی. نظامی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خورده ای رنجور. نظامی. از مددهای او به هر نفسی دوستی ناگهان همی یابم. عطار. ناگهان بهلول را خشکی بخاست رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست. مولوی. چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار. سعدی. ناگهان بانگ در سرای افتاد که فلان را محل وعده رسید. سعدی. که گردد ناگهان از دور پیدا نگاهش جانب دیگر بعمدا. وحشی. ، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه: برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان. فردوسی. به کارآگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان. فردوسی. ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان. فردوسی. ، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) : گر آمد ناگهان از من خطائی مرا منمای داغ هر جفائی. (ویس و رامین). ، تصادفاً. مصادفهً: کآن فلانی یافت گنجی ناگهان من چو آن خواهم چرا جویم دکان. مولوی. به دشتی ناگهان افتاد راهش که از هر گونه گل بود و گیاهش. وصال. - از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه: تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان. رودکی. به دام من آویزد از ناگهان به خونها که او ریخت اندر جهان. فردوسی. دو مرد جوان دید کز ناگهان رسیدند از ره بر پهلوان. فردوسی. برآساید از ما زمانی جهان نباید که مرگ آید ازناگهان. فردوسی
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان: ای دریغا که موردزار مرا ناگهان بازخورد برف وغیش. کسائی. به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان. فردوسی. بر این بر نیامد بسی روزگار که بیمار شد ناگهان شهریار. فردوسی. به کیخسرو آمد خبر ناگهان که آمد سپاهی چو ابر دمان. فردوسی. که هر دم چرا گردی از من نهان دگرباره پیدا شوی ناگهان. نظامی. فروشد ناگهان پایت به گنجی ز دست افشاندیش بی پای رنجی. نظامی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خورده ای رنجور. نظامی. از مددهای او به هر نفسی دوستی ناگهان همی یابم. عطار. ناگهان بهلول را خشکی بخاست رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست. مولوی. چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار. سعدی. ناگهان بانگ در سرای افتاد که فلان را محل وعده رسید. سعدی. که گردد ناگهان از دور پیدا نگاهش جانب دیگر بعمدا. وحشی. ، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه: برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان. فردوسی. به کارآگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان. فردوسی. ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان. فردوسی. ، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) : گر آمد ناگهان از من خطائی مرا منمای داغ هر جفائی. (ویس و رامین). ، تصادفاً. مصادفهً: کآن فلانی یافت گنجی ناگهان من چو آن خواهم چرا جویم دکان. مولوی. به دشتی ناگهان افتاد راهش که از هر گونه گل بود و گیاهش. وصال. - از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه: تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان. رودکی. به دام من آویزد از ناگهان به خونها که او ریخت اندر جهان. فردوسی. دو مرد جوان دید کز ناگهان رسیدند از ره برِ پهلوان. فردوسی. برآساید از ما زمانی جهان نباید که مرگ آید ازناگهان. فردوسی
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 36هزارگزی جنوب خاور کهنوج و 4هزارگزی شمال راه مالرو رمشک به کهنوج، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 20 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 36هزارگزی جنوب خاور کهنوج و 4هزارگزی شمال راه مالرو رمشک به کهنوج، محلی کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 20 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
بنابه قول ابوریحان بیرونی پدر کی لهراسب بوده است، اما مسعودی و حمزۀ اصفهانی کیوجی نقل کرده اند، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین متن و حاشیه ص 322)
بنابه قول ابوریحان بیرونی پدر کی لهراسب بوده است، اما مسعودی و حمزۀ اصفهانی کیوجی نقل کرده اند، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین متن و حاشیه ص 322)
نام سلسلۀ کیان از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان، دومین سلسلۀ پادشاهی از دورۀ تاریخ افسانه ای ایران. کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری استوارنیست. پادشاهان این سلسله را به این ترتیب آورده اند: 1- کیقباد (کیغباد). 2- کیکاوس بن کیقباد. 3- کیخسروبن سیاوش بن کیقباد. 4- کی لهراسب بن کیوجی بن کی منش بن کیقباد. 5- گشتاسب بن لهراسب. 6- بهمن بن اسفندیاربن گشتاسب. 7- همای، بنابه روایتی زن و به روایتی دختر بهمن که پس از وی بر تخت نشست. 8- داراب اول، پسر همای. 9- داراب دوم، وی با اسکندر جنگها کرده و شکست خورد و در نتیجه سلسلۀ کیانی از بین رفت. ازاین فهرست پیداست که دو تن آخر از سلسلۀ کیانی با دو تن از سلسلۀ هخامنشی (داریوش اول، داریوش سوم) تطبیق می کند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کی و کیان در همین لغت نامه و یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 207- 288 و ایران باستان ج 3 ص 2264، 2543، 2574 شود
نام سلسلۀ کیان از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان، دومین سلسلۀ پادشاهی از دورۀ تاریخ افسانه ای ایران. کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری استوارنیست. پادشاهان این سلسله را به این ترتیب آورده اند: 1- کیقباد (کیغباد). 2- کیکاوس بن کیقباد. 3- کیخسروبن سیاوش بن کیقباد. 4- کی لهراسب بن کیوجی بن کی منش بن کیقباد. 5- گشتاسب بن لهراسب. 6- بهمن بن اسفندیاربن گشتاسب. 7- همای، بنابه روایتی زن و به روایتی دختر بهمن که پس از وی بر تخت نشست. 8- داراب اول، پسر همای. 9- داراب دوم، وی با اسکندر جنگها کرده و شکست خورد و در نتیجه سلسلۀ کیانی از بین رفت. ازاین فهرست پیداست که دو تن آخر از سلسلۀ کیانی با دو تن از سلسلۀ هخامنشی (داریوش اول، داریوش سوم) تطبیق می کند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کی و کیان در همین لغت نامه و یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 207- 288 و ایران باستان ج 3 ص 2264، 2543، 2574 شود