جدول جو
جدول جو

معنی کیاجور - جستجوی لغت در جدول جو

کیاجور
(پسرانه)
عاقل، فاضل و دانا
تصویری از کیاجور
تصویر کیاجور
فرهنگ نامهای ایرانی
کیاجور
(کَ)
دانا. (صحاح الفرس). عاقل و دانا. (فرهنگ رشیدی). عاقل و فاضل و دانا را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیاتور
تصویر نیاتور
(پسرانه)
نیاطوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر قیصر روم از یاران سپاه خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلاهور
تصویر کلاهور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانوش
تصویر کیانوش
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیاچهر
تصویر کیاچهر
(پسرانه)
آنکه دارای چهره و صورتی شاهانه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
کمان دار، برای مثال کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدین اسعد - ۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
جلد بزرگ فنر دار که اوراق پرونده را در آن مرتب نگه می دارند، جزوه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
نمک اسیدسیانیدریک که سمی مهلک است و جهت ساختن مواد حشره کش، استخراج طلا و در آبکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(کَمانْ وَ)
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان خود و خفتان و کوپال اوی
ز لشکر کمانور نبودی چنوی.
فردوسی.
پری کی بود رودساز و غزل خوان
کمندافکن و اسب تاز و کمانور.
فرخی.
بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد
کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم.
فرخی.
بیندازند زوبین را گه تاب
چو اندازد کمانور تیر پرتاب.
(ویس و رامین).
ز دو چشمت همیشه دو کمانور
نشستستند جانم را برابر.
(ویس و رامین).
نبود اندرجهان چون او کمانور
نه نیز از جنگیان چون او دلاور.
(ویس و رامین).
کمانور راکمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده.
(ویس و رامین).
و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی بوده مازندرانی. برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) :
سواری که نامش کلاهور بود
که مازندران زو پر از شور بود.
فردوسی.
بیامد کلاهور چون نره شیر
به پیش جهانجوی مرد دلیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 363).
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
(شاهنامه ایضاً)
لغت نامه دهخدا
به معنی چهار، قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجور. (لسان العرب در ریشه د ج ر). رجوع به دیجور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طبقچه و یا طبق کوچک پهن از طلا و یا نقره و یا سفال که در روی آن کاسه یا پیاله گذارند و نعلبکی و پیالۀپر و لبریزی که به سلامتی دیگری خورند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ هَِ دَ رَ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 242 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ سُ)
جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را بترتیب در آن جا دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان سبزوار است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
مصحف پی جو. (در تداول عامیانه، پی جو). رجوع به پی جو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گاو جوان سیاه. (ناظم الاطباء) ، دچارمصیبت شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پادشاه دمشق که 264 هجری قمری درگذشت. (از کامل التواریخ ابن اثیر ج 7 ص 125 ذیل وقایع سنۀ 264 هجری قمری) ، دفتر محاسبه. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دارای جای بزرگ و وسعت زیاد. کیرآورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
جوالیقی ذیل آجر آرد: فارسی و معرب است و آن را لغاتی است: آجر ... و یاجور، (المعرب ص 21)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک جور
تصویر یک جور
یکدست مانندهم، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاخوره
تصویر کیاخوره
فرکیان. توضیح این اصطلاح در حکمت اشراق هم وارد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی چهاره زبانزدی در خنیا قطعه ای موسیقی مرکب از چهار جزو خواندنی یا نواختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاجوی
تصویر کلاجوی
پیاله: (هان تا ندهی گوش باواز دف و نی هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو)، (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هزار بیشه هزار پیشه جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را در آن بترتیب جا دهند. جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
سمی است شدید جهت ساختن حشره کش و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاخور
تصویر گیاخور
گیاه خور گیاه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
((کِ سُ))
جزوه دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
نمک اسید سیانیدریک، سمی است خطرناک که برای ساختن مواد حشره کش و نیز در آبکاری برقی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین