جدول جو
جدول جو

معنی کمانور

کمانور
(کَمانْ وَ)
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان خود و خفتان و کوپال اوی
ز لشکر کمانور نبودی چنوی.
فردوسی.
پری کی بود رودساز و غزل خوان
کمندافکن و اسب تاز و کمانور.
فرخی.
بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد
کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم.
فرخی.
بیندازند زوبین را گه تاب
چو اندازد کمانور تیر پرتاب.
(ویس و رامین).
ز دو چشمت همیشه دو کمانور
نشستستند جانم را برابر.
(ویس و رامین).
نبود اندرجهان چون او کمانور
نه نیز از جنگیان چون او دلاور.
(ویس و رامین).
کمانور راکمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده.
(ویس و رامین).
و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا