جدول جو
جدول جو

معنی کمانور - جستجوی لغت در جدول جو

کمانور
کمان دار، برای مثال کمانور را کمان در چنگ مانده / دو پای آزرده، دست از جنگ مانده (فخرالدین اسعد - ۷۸)
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
فرهنگ فارسی عمید
کمانور
(کَمانْ وَ)
آنکه دارای کمان است و کمان را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین). کماندار. صاحب کمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان خود و خفتان و کوپال اوی
ز لشکر کمانور نبودی چنوی.
فردوسی.
پری کی بود رودساز و غزل خوان
کمندافکن و اسب تاز و کمانور.
فرخی.
بدین جهان نشناسم کمانوری که دهد
کمان او را مقدار خم ّ ابرو خم.
فرخی.
بیندازند زوبین را گه تاب
چو اندازد کمانور تیر پرتاب.
(ویس و رامین).
ز دو چشمت همیشه دو کمانور
نشستستند جانم را برابر.
(ویس و رامین).
نبود اندرجهان چون او کمانور
نه نیز از جنگیان چون او دلاور.
(ویس و رامین).
کمانور راکمان در چنگ مانده
دو پای آزرده دست از جنگ مانده.
(ویس و رامین).
و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
کمانور
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کانور
تصویر کانور
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، پرخو، کندوک، کندو، کندوله
فرهنگ فارسی عمید
تمرین عملیات جنگی برای آماده سازی نیروها و نمایش میزان توانایی آنان، رزمایش، به کارگیری ترفندهای زیرکانه برای انجام رساندن کاری، کنایه از خودنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نُوْرْ)
طریقۀ تنظیم عمل یک دستگاه. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح نظامی) فن رهبری دسته های نظامی در یک منطقه و آن عبارت از این است که در حدود مأموریت محوله کلیۀ وسایل خود رابه روی دشمن تمرکز دهند، حتی الامکان از روی غافلگیری دشمن و تأمین قوای خودی. (فرهنگ فارسی معین) ، تمرین عملیات نظامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ مانْ وَ)
حالت و عمل کمانور. و رجوع به کمانور شود
لغت نامه دهخدا
کندوی غله را گویندیعنی ظرفی که غله در آن کنند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
طریقه تنظیم عمل یکدستگاه، تمرین عملیات نظامی، حرکت قسمتهای مختلف ارتش برای انجام نقشه های جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانگر
تصویر کمانگر
کمان ساز، کماندار: (کمانگر که جانم شد او را نشان ستم میکشد دل از و هر زمان)، (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانور
تصویر مانور
((نُ وْ))
اجرای عملیات جنگی به طور نمایشی و تمرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
ضوء منخفض
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
Dim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
faible
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тьмяний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
ম্লান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
dim
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
schummrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
przyciemniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
فرمانده
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
مدھم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
hafifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
มืด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
tenue
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
薄暗い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
暗淡的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
עמום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тусклый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
redup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
मंद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
vaag
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
tenue
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
어두운
دیکشنری فارسی به کره ای