که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمۀ کج. آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمۀ او خارج از آهنگ بود، بدعمل. دغاباز. (آنندراج) : بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کژزخمۀ خارج آهنگ را. نظامی (از آنندراج)
که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمۀ کج. آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمۀ او خارج از آهنگ بود، بدعمل. دغاباز. (آنندراج) : بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کژزخمۀ خارج آهنگ را. نظامی (از آنندراج)
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مِثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
گندیدگی گوشت: فیه زخمه، یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زهمه خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. (از تاج العروس). بوی گند و پلید گوشت است. گوشت گندیده را زخم وزخمه گویند. (از المعجم الوسیط). بوی چربش تباه شده. و یا این که بوی بد است بطور مطلق و یا ویژۀ گوشت ددان است. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). برخی گفته اند زخمه فاسد و سخت بدبو بودن گوشت بسیار چرب است. (از قاموس) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
گندیدگی گوشت: فیه زخمه، یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از ترجمه قاموس). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمه خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. (از تاج العروس). بوی گند و پلید گوشت است. گوشت گندیده را زَخِم وزَخِمه گویند. (از المعجم الوسیط). بوی چربش تباه شده. و یا این که بوی بد است بطور مطلق و یا ویژۀ گوشت ددان است. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). برخی گفته اند زخمه فاسد و سخت بدبو بودن گوشت بسیار چرب است. (از قاموس) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
نیم تنه که سینه و تمام بالا تنه انسان را بپوشد. صدره. و این لغت متداول مردم عراقست: یلبسون زخمه و علی الزخمه... رجوع به مجله لغه العرب سال 8 ص 199 شود در تداول مردم لرستان، زشگه. سچک. محصولی از بلوط. (یادداشت مؤلف). رجوع به بلوط شود
نیم تنه که سینه و تمام بالا تنه انسان را بپوشد. صدره. و این لغت متداول مردم عراقست: یلبسون زخمه و علی الزخمه... رجوع به مجله لغه العرب سال 8 ص 199 شود در تداول مردم لرستان، زِشگه. سِچَک. محصولی از بلوط. (یادداشت مؤلف). رجوع به بلوط شود
مطلق زدن. (از آنندراج) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند، یک زدن ساز. (فرهنگ نظام) : نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار. مسعودی (لغت فرس چ اقبال ص 72). بدان سرو شد (باربد) بربط اندر کنار زمانی همی بود تا شهریار... یکی نغز دستان بزد (باربد) بر درخت کز آن خیره شد مرد بیداربخت از آن زخمه سرکش چو بیهوش گشت بدانست کآن کیست، خاموش گشت. فردوسی. هزار زخمه به دانگیست نرخ گردن تو نه نسیه میدهی آنرا که نقد خر نبود. سوزنی. زهره بدو زخمه از سر نعش در رقص کند سه خواهران را. خاقانی. بر زخمۀ عشق کوفتی پای وز صدمۀ آه رفتی از جای. نظامی. بدستان، دوستان را کیسه پرداز بزخمه، زخم دلها را شفا ساز. نظامی. زخمه بدو راست، راست ناید بربط کژ و زخمه راست باید. نظامی. ره زدن مطربش آواره کرد زخمۀ او پردۀ جان پاره کرد. امیرخسرو. - بزخمه گرفتن، زدن. نواختن آلتی از آلات موسیقی: بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار چون خواجۀ خطیر برد دست را به می. منوچهری. - شکرزخمه، (تیر...) تیری، که ضربه اش راست ودرست باشد: چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت زهر ز بزغالۀ خوانش گریخت. نظامی. - نوزخمه، آنکه چوگان زدن تازه آموخته: آدم نوزخمه در آمد بپیش تا برد آن گوی بچوگان خویش. نظامی. ، (بمجاز) آوازی که از زخم و شکافه بر آید: هیچ راحت می نبینم درسرود رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. زخمۀ رودزن نه پست و نه زیر زلف ساقی نه کوته و نه دراز. فرخی. کس زخمه نساخت بر تراز بم. خاقانی. خوش است خاصه کسی را که بشنود بصبوح ز چنگ، زخمۀ زیر و ز عود نالۀ زار. ؟ (از سندبادنامه ص 137). ، زخمه، آنچه بربط و رباب و امثال آن بدان زنند و آنرا شکافه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). مضراب و آلتی که سازندگان بدان ساز نوازند. (از ناظم الاطباء). آلتی که با آن سازرا نوازند که عربیش مضراب است. (فرهنگ نظام). چوبکی باشد که سازندگان بدان ساز نوازند و بعربی مضراب خوانند. (از برهان قاطع). هر چیز که با آن سازها نوازند، و در سراج نوشته که زخمه چوبکی است که بدان سازهارا نوازند. بعربی مضراب گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضراب سازها را گویند. (رشیدی) (از جهانگیری). مضرب. (السامی فی الاسامی). مضراب سازها. و شکافه نیز گویند. (فرهنگ خطی). مضراب و مضرب. (دهار). شکافۀ خنیاگران. مضراب. (لغت فرس اسدی). آن باشد که بدان رودها زنند. (صحاح الفرس) : خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر. عماره. گاه بی زخمه بخرگاه تو بربط زنمی تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه. فرخی. بنالم ایرا با من فلک همی کند آنک بزخم، زخمه بر ابریشم رباب کنند. مسعودسعد. سمعها پر سماع داودیست کز سر زخمه شکر افتاده ست. خاقانی. بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری. خاقانی. رباب باربد شد سحر پرداز بزخمه چون چکاند از ره ساز. امیرخسرو. بی زخمه و گوشمال مطرب هیزم بود آن رباب نبود. ضیاءالدین بسطامی. - بزخمه بر، بر مضراب برای نواختن ساز: انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر تب لرزۀ تناتننانا برافکند. خاقانی. ، بمعنی حرکت جماع در مصطلحات آمده. (از غیاث اللغات) (ازآنندراج)
مطلق زدن. (از آنندراج) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند، یک زدن ساز. (فرهنگ نظام) : نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار. مسعودی (لغت فرس چ اقبال ص 72). بدان سرو شد (باربد) بربط اندر کنار زمانی همی بود تا شهریار... یکی نغز دستان بزد (باربد) بر درخت کز آن خیره شد مرد بیداربخت از آن زخمه سرکش چو بیهوش گشت بدانست کآن کیست، خاموش گشت. فردوسی. هزار زخمه به دانگیست نرخ گردن تو نه نسیه میدهی آنرا که نقد خر نبود. سوزنی. زهره بدو زخمه از سر نعش در رقص کند سه خواهران را. خاقانی. بر زخمۀ عشق کوفتی پای وز صدمۀ آه رفتی از جای. نظامی. بدستان، دوستان را کیسه پرداز بزخمه، زخم دلها را شفا ساز. نظامی. زخمه بدو راست، راست ناید بربط کژ و زخمه راست باید. نظامی. ره زدن مطربش آواره کرد زخمۀ او پردۀ جان پاره کرد. امیرخسرو. - بزخمه گرفتن، زدن. نواختن آلتی از آلات موسیقی: بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار چون خواجۀ خطیر برد دست را به می. منوچهری. - شکرزخمه، (تیر...) تیری، که ضربه اش راست ودرست باشد: چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت زهر ز بزغالۀ خوانش گریخت. نظامی. - نوزخمه، آنکه چوگان زدن تازه آموخته: آدم نوزخمه در آمد بپیش تا برد آن گوی بچوگان خویش. نظامی. ، (بمجاز) آوازی که از زخم و شکافه بر آید: هیچ راحت می نبینم درسرود رود تو جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست. رودکی. زخمۀ رودزن نه پست و نه زیر زلف ساقی نه کوته و نه دراز. فرخی. کس زخمه نساخت بر تراز بم. خاقانی. خوش است خاصه کسی را که بشنود بصبوح ز چنگ، زخمۀ زیر و ز عود نالۀ زار. ؟ (از سندبادنامه ص 137). ، زخمه، آنچه بربط و رباب و امثال آن بدان زنند و آنرا شکافه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). مضراب و آلتی که سازندگان بدان ساز نوازند. (از ناظم الاطباء). آلتی که با آن سازرا نوازند که عربیش مضراب است. (فرهنگ نظام). چوبکی باشد که سازندگان بدان ساز نوازند و بعربی مضراب خوانند. (از برهان قاطع). هر چیز که با آن سازها نوازند، و در سراج نوشته که زخمه چوبکی است که بدان سازهارا نوازند. بعربی مضراب گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضراب سازها را گویند. (رشیدی) (از جهانگیری). مضرب. (السامی فی الاسامی). مضراب سازها. و شکافه نیز گویند. (فرهنگ خطی). مضراب و مضرب. (دهار). شکافۀ خنیاگران. مضراب. (لغت فرس اسدی). آن باشد که بدان رودها زنند. (صحاح الفرس) : خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد زخمۀ غوش ترا بفندق تر گیر. عماره. گاه بی زخمه بخرگاه تو بربط زنمی تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه. فرخی. بنالم ایرا با من فلک همی کند آنک بزخم، زخمه بر ابریشم رباب کنند. مسعودسعد. سمعها پر سماع داودیست کز سر زخمه شکر افتاده ست. خاقانی. بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری. خاقانی. رباب باربد شد سحر پرداز بزخمه چون چکاند از ره ساز. امیرخسرو. بی زخمه و گوشمال مطرب هیزم بود آن رباب نبود. ضیاءالدین بسطامی. - بزخمه بر، بر مضراب برای نواختن ساز: انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر تب لرزۀ تناتننانا برافکند. خاقانی. ، بمعنی حرکت جماع در مصطلحات آمده. (از غیاث اللغات) (ازآنندراج)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اَذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
کنایه از رسیدن تیر است برنشانه. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). تیری که بر نشانه رسد و برخورد کند. (ناظم الاطباء) : چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت زهر ز بزغالۀ خوانش گریخت. نظامی. همی رفت بر باد چون نفس مطرب ز تیرشکرزخمه جانهای شیرین. ابوالبرکات (از آنندراج)
کنایه از رسیدن تیر است برنشانه. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). تیری که بر نشانه رسد و برخورد کند. (ناظم الاطباء) : چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت زهر ز بزغالۀ خوانش گریخت. نظامی. همی رفت بر باد چون نفس مطرب ز تیرشکرزخمه جانهای شیرین. ابوالبرکات (از آنندراج)
که زخمۀ ناراست و خارج آهنگ دارد. که مضراب ناراست دارد، مجازاً که کارها به ناراستی و ناهماهنگی کند: بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کج زخمۀ خارج آهنگ را. نظامی
که زخمۀ ناراست و خارج آهنگ دارد. که مضراب ناراست دارد، مجازاً که کارها به ناراستی و ناهماهنگی کند: بفرمود تا آن دو سرهنگ را دو کج زخمۀ خارج آهنگ را. نظامی
بدمضراب. آنکه ساز بد زند: زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وچپه زن و مسخره و حیز. سوزنی (از یادداشت مؤلف)
بدمضراب. آنکه ساز بد زند: زین سور بآیین تو بردند بخروار زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز سنگ و سرح (؟) وچپه زن و مسخره و حیز. سوزنی (از یادداشت مؤلف)
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)