جدول جو
جدول جو

معنی کچله - جستجوی لغت در جدول جو

کچله(کُ چُلَ / لِ)
چیزی است از جملۀ سمومات خصوصاً گرگ و سگ را زود می کشد و آن را به عربی قاتل الکلب و خانق الکلب می گویند. (برهان). چیزی است از جملۀ سمیات که سگ را زود کشد و به زبان اهل طبرستان کلاج دارو گویند و به لغت سریانی ازاراقی و آن بیخی است مدور و پهن و سخت و صلب و بعضی از آن خورند و آن را مبدل مزاج بسیار سرد دانند. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). دارویی سمی و مهلک که ازاراقی و قاتل الکلب و خانق الذئب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کچوله شود
لغت نامه دهخدا
کچله(کَ چِ لَ جِ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر، سکنه 142 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کچله
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چچله
تصویر چچله
چچول، تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده می شود و اهل تسنن بریدن آن را سنت می دانند، خروسه، کلیتوریس، آلت تناسلی پسر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کوله بار و کوله پشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چچله
تصویر چچله
زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چپچله، لخشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاله
تصویر کاله
کالا، برای مثال ور گدا گوید سخن چون زرّ کان / ره نیابد کالۀ او در دکان (مولوی - ۱۳۰)
کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران
ظرف شرابی که از کدو ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچوله
تصویر کچوله
میوۀ درخت وومیکیه با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیار تلخ که از آن ماده ای قلیایی به دست می آید، اذاراقی، ازاراقی، آذاراقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیله
تصویر کیله
پیمانه، جیره، سهم
فرهنگ فارسی عمید
(لِ عَ رَ خِ)
شهر ساحلی فرانسه حاکم نشین پادکاله در ایالت بولونی که 50048 تن سکنه دارد. کاله در سال 1347 میلادی پس از مقاومتی سخت به دست انگلیسیان افتاد ولی فداکاری استاش دو سن پیر و پنج بورژوای دیگر که متوسل به ادوارد سوم شدند سبب شد که شهر نجات یافت تا در سال 1558 میلادی دوباره به دست انگلیسیان افتاد و در سال 1914 آلمانها خسارت زیادی به آنجا وارد کردند. در جنگ دوم جهانی یکی از نقاطی بود که آلمانها در آنجا به سال 1945 تا آخرین حد در برابر متفقین مقاومت کردند
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ لَ / لِ)
بمعنی چپچله است که زمین پر گل ولای و لغزنده باشد. (برهان) (آنندراج). زمینی را گویند که پر آب وگل باشد چنانکه پای در آن بلغزد. (جهانگیری). چپچله و زمین پر گل ولای. (ناظم الاطباء) خلاب و خلاش. (جهانگیری). رجوع به چپچله و خلاب و خلاش شود، لخشک را نیز گویند و آن کوه پارۀ نرمی باشد که طفلان بر آن لغزند. (برهان) (آنندراج). لخشک و کوهپارۀ برفی که کودکان بر آن لغزند. (ناظم الاطباء). سرسره. رجوع به چپچله شود
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
نام مرغی شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ / لِ)
مطلق آنچه از جایی بچکد. (برهان). هر چه از جایی بیفتد. (ناظم الاطباء) ، قطره و چکیدن را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). چک و چکره و چکه. چیکله. (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک و چکره و چکه شود، ناصیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
پرنده ای است از جنس کلاغ و آن سیاه و سفید می باشد و آن را عکه هم می گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان). نام جانوری است که آن را کلاژه و عکه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). مرغی است که آن را کلاژه نیز گفته اند. (آنندراج). کلاغی است سیاه و سفید. زاغچه. (یادداشت مؤلف). غجله (در تداول ترکان آذربایجان). در تداول عامۀ مردم گناباد کلیجدک و آن را بر نوعی کلاغ سیاه و سفید اطلاق کنند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پسوند مکانی به معنای کال، جای و مکان مانند: میان کاله. رجوع به کال شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بمعنی کالا است که اسباب و متاع باشد. (برهان) (غیاث) (از آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 258 ب). اثواب خانه. (شعوری ج 2 ورق 258 ب). حطام. سلعه:
یکی کاروان خانه اندر سرای
نبد کاله را بر زمین نیز جای.
فردوسی.
چون آن تخت و آن کالۀ ساده شاه
بدست آمدت برنهادی کلاه.
فردوسی.
وی (احمد عبدالصمد) قصدها کرد در معنی کالۀ وی (احمد حسن) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و از گوهرها و کالۀ خانه ها... (التفهیم).
حکمت حجت بخوان که حکمت حجت
بهتر و خوشتر بسی ز مال و ز کاله.
ناصرخسرو.
کاله ای که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آن را خرید.
مولوی.
کالۀ معیوب بخریدم بدم
شکر کزعیبش بگه واقف شدم.
مولوی.
گفت هر چه کاله و سیم و زر است
آن برد زان هر سه کو کاهلتر است.
مولوی.
دزد گرچه در شکار کاله است
شحنه باخصمانش در دنباله است.
مولوی.
نوخرانی که رسیدند ببازار کهن
کالۀ کاسد ایشان به بهایی نرسید.
مولانا (از آنندراج).
- امثال:
کاله برخرش بنه، یعنی متاعش را به روی خرش بار کن تا بداند کیست. (ناظم الاطباء). رجوع به کالا شود.
، گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده. (برهان)، پنبه ای که بجهت رشتن فتیله کرده باشند. کلافۀ رشتۀ خام. (ناظم الاطباء) (برهان)، هر کدو را گویند عموماً. (برهان). هر ظرف عموماً. (آنندراج)، کدوی شراب خصوصاً. (از برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). کدوی می. کدویی که باده در آن کنند. کدوی سیکی. (صحاح الفرس) :
بدیدش همانجای بر تخت خویش
یکی بالغ و کالۀ می به پیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
کند قرابۀ گردون تهی ز درد شفق
شبی که زهره بیادش نشاط کاله کند.
انوری.
، ظرفی است سفالین که غربا به خاکستر پر کرده در حالت بیماری بجای ثفل دان پیش خود گذارند. (آنندراج) :
کالۀ کون بدوش میگردد
همچو حلوافروش میگردد.
حکیم شفائی.
میدهد کان که در محل دارد
کالۀ خویش پر کنداز جو.
حکیم شفائی.
، کوزۀ چوبین. (فرهنگ اسدی ص 462)، سود. (ناظم الاطباء)، خربزۀ کوچک و نارسیده باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 258 ب). و آن را کالک نیز نامند. (غیاث) (فرهنگ جهانگیری) .خربزۀ خام بود. (اوبهی)، خیار نارس. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالک شود، زمینی که به جهت زراعت کردن آراسته و مهیا ساخته باشند. (برهان). زمینی که برای زراعت تیار ساخته باشند. (آنندراج از غیاث) (از شعوری ج 2 ورق 259). قطعه ای از مزرعه یا صیفی کاری: یک کاله خربزه
لغت نامه دهخدا
(کالْ لَ)
کند. مقابل تیز. موسی کالّهٌ، استرۀ کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی بورۀ ارمنی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ لَ / لِ)
گوشتی که مانند زبان در میان فرج زنان باشد. (برهان) (آنندراج). گوشت پاره ای که در بالا و میان فرج باشد. (ناظم الاطباء). تکۀ گوشت و رگی که بالای فرج زنان است. (فرهنگ نظام). تلاق. بظر. (ناظم الاطباء). چچوله. (فرهنگ نظام). گوشت پاره مانندی در بالای فرج زنان که در ختنه بریده میشود. پاره ای گوشت میان فرج زن که اهل تسنن بریدن آنرا سنت دانند: خنتب، چچلۀ دختران پیش از ختان. (منتهی الارب). رجوع به تلاق و بظر و چچوله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کجله
تصویر کجله
عکه عقعق کشکرک
فرهنگ لغت هوشیار
پیمایش پیمانه ای باشد که بدان غله و آرد و چیز های دیگر پیمایند. توضیح طبق فرمان غازان خان (مغول) واحدی بود معادل 10 من تبریز. توضیح، کیله در بعضی شهر ها از جمله اراک (سلطان آباد) مستعمل است و آن ظرفی است چوبی و گرد که حجم آن وقتی که پروممتلی باشد معادل یک من تبریز است. همچنین کیله برای توزین ماست و دوغ بکار میرود و آن ظرفی است سفالی که یک من و یک چارک تبریز (5 چارک) گنجایش دارد (مکی نژاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کحله
تصویر کحله
چشم پنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتله
تصویر کتله
توده، همرایان کتله در فارسی: خشخاش تیغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکله
تصویر چکله
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوله
تصویر کوله
خمیده منحنی کج. یا کج و کوله. کج و معوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیله
تصویر کیله
((کَ لَ یا لِ))
پیمانه، در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوله
تصویر کوله
((لَ))
احمق، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوله
تصویر کوله
((لِ))
باری که روی دوش حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
((کَ چَ))
مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاله
تصویر کاله
((لَ یا لِ))
متاع و اسباب خانه، کدوی شراب، زمینی که برای کشت آماده شده باشد
فرهنگ فارسی معین