کالا، برای مِثال ور گدا گوید سخن چون زرّ کان / ره نیابد کالۀ او در دکان (مولوی - ۱۳۰) کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران ظرف شرابی که از کدو ساخته می شود
شهر ساحلی فرانسه حاکم نشین پادُکاله در ایالت بولونْی که 50048 تن سکنه دارد. کاله در سال 1347 میلادی پس از مقاومتی سخت به دست انگلیسیان افتاد ولی فداکاری استاش دو سن پیر و پنج بورژوای دیگر که متوسل به ادوارد سوم شدند سبب شد که شهر نجات یافت تا در سال 1558 میلادی دوباره به دست انگلیسیان افتاد و در سال 1914 آلمانها خسارت زیادی به آنجا وارد کردند. در جنگ دوم جهانی یکی از نقاطی بود که آلمانها در آنجا به سال 1945 تا آخرین حد در برابر متفقین مقاومت کردند
بمعنی کالا است که اسباب و متاع باشد. (برهان) (غیاث) (از آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 258 ب). اثواب خانه. (شعوری ج 2 ورق 258 ب). حطام. سلعه: یکی کاروان خانه اندر سرای نبد کاله را بر زمین نیز جای. فردوسی. چون آن تخت و آن کالۀ ساده شاه بدست آمدت برنهادی کلاه. فردوسی. وی (احمد عبدالصمد) قصدها کرد در معنی کالۀ وی (احمد حسن) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و از گوهرها و کالۀ خانه ها... (التفهیم). حکمت حجت بخوان که حکمت حجت بهتر و خوشتر بسی ز مال و ز کاله. ناصرخسرو. کاله ای که هیچ خلقش ننگرید از خلاقت آن کریم آن را خرید. مولوی. کالۀ معیوب بخریدم بدم شکر کزعیبش بگه واقف شدم. مولوی. گفت هر چه کاله و سیم و زر است آن برد زان هر سه کو کاهلتر است. مولوی. دزد گرچه در شکار کاله است شحنه باخصمانش در دنباله است. مولوی. نوخرانی که رسیدند ببازار کهن کالۀ کاسد ایشان به بهایی نرسید. مولانا (از آنندراج). - امثال: کاله برخرش بنه، یعنی متاعش را به روی خرش بار کن تا بداند کیست. (ناظم الاطباء). رجوع به کالا شود. ، گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده. (برهان)، پنبه ای که بجهت رشتن فتیله کرده باشند. کلافۀ رشتۀ خام. (ناظم الاطباء) (برهان)، هر کدو را گویند عموماً. (برهان). هر ظرف عموماً. (آنندراج)، کدوی شراب خصوصاً. (از برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). کدوی می. کدویی که باده در آن کنند. کدوی سیکی. (صحاح الفرس) : بدیدش همانجای بر تخت خویش یکی بالغ و کالۀ می به پیش. اسدی (گرشاسب نامه). کند قرابۀ گردون تهی ز درد شفق شبی که زهره بیادش نشاط کاله کند. انوری. ، ظرفی است سفالین که غربا به خاکستر پر کرده در حالت بیماری بجای ثفل دان پیش خود گذارند. (آنندراج) : کالۀ کون بدوش میگردد همچو حلوافروش میگردد. حکیم شفائی. میدهد کان که در محل دارد کالۀ خویش پر کنداز جو. حکیم شفائی. ، کوزۀ چوبین. (فرهنگ اسدی ص 462)، سود. (ناظم الاطباء)، خربزۀ کوچک و نارسیده باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 258 ب). و آن را کالک نیز نامند. (غیاث) (فرهنگ جهانگیری) .خربزۀ خام بود. (اوبهی)، خیار نارس. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالک شود، زمینی که به جهت زراعت کردن آراسته و مهیا ساخته باشند. (برهان). زمینی که برای زراعت تیار ساخته باشند. (آنندراج از غیاث) (از شعوری ج 2 ورق 259). قطعه ای از مزرعه یا صیفی کاری: یک کاله خربزه
توله، توله ی برخی جانوران، کهنه، حلقه ها و پولک هایی که به گردن آویزند، نوک پستان گاو و گوسفند، زمین کشت نشده، زمین پر از درختچه و غیرقابل کشت حاشیه ی جنگل.، سر در گم، کلافه