جدول جو
جدول جو

معنی کویچ - جستجوی لغت در جدول جو

کویچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
فرهنگ فارسی عمید
کویچ
(کِ)
زالزالک وحشی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ولیک (بیشتردر اطراف تهران و همدان مستعمل است) ، زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویج شود
لغت نامه دهخدا
کویچ
ولیک (بیشتر در اطراف تهران و همدان مستعمل است)، زالزالک
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید، کلید برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویر
تصویر کویر
زمین شوره زار، سراب، شیر ژیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویز
تصویر کویز
کنج، گوشۀ خانه
قفیز، آستانۀ تحمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشیدند، ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویژ
تصویر کویژ
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویج
تصویر کویج
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کوهج، کویژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورچ
تصویر کورچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویچ
تصویر نویچ
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک، جلبوب
فرهنگ فارسی عمید
نام کوهی است به ناحیت کرمان که قبایل کوفچ بر آن سکنی ̍ دارند، (از حدود العالم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کوفج شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوچ. لرک. نام درختی است در جنگلهای مازندران و گیلان. (از جنگل شناسی کریم ساعی ص 186). رجوع به کوچ و لرک شود
لغت نامه دهخدا
دومین از خانان آق اردو از خاندان اردا (679 - 701 هجری قمری)، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، یکی از خانان آق اردو است که موفق شد نواحی غزنه و بامیان را که گاهی مطیع اولوس جغتای و زمانی به دست ایلخانان ایران بوده به تصرف خود بیاورد، (از طبقات سلاطین اسلام ص 202)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
این کلمه در فهرست ولف ص 665 دشمن معنی شده و بر اساس نشانیی که داده است در شاهنامۀ چ بروخیم دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
کریج. کریجه. خانه کوچک مطلقاً، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز. (فرهنگ فارسی معین) :
همه عالم چو باغ و بستان است
این کریچت بتر ز زندان است.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
، تالاری که بر بالای خرمن غلۀ ناکوفته سازند تا باران آن را ضایع نسازد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریج، کریجه و کریچه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کریج. کریچه. کرچه. کریز. کریزه. کریغ. تولک. پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریز شود
لغت نامه دهخدا
بلوچ قفص، کوچ و بلوچ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوفج: عبداﷲ بن عبداﷲ سلول و سهیل بن عدی با سپاه به کرمان شده بودند به سال بیست ودو اندر، سال بیست وسه اندر حرب کردند، اندر کرمان سپاهی بسیار گرد آمد و آنجا به کوههای کرمان اندر مردمانی اند که ایشان را کوفچ خوانند و به تازی قوفص نویسند به حدود کرمان حرب کردند و خدای تعالی مسلمانان را ظفر داد، (ترجمه تاریخ بلعمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوفج، کوفجان، کوفجیان، کوچ، ’کوچ و بلوچ’ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
زقاق. کوچه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصغر کوی است که راه کوچک و تنگ باشد. (برهان) (آنندراج). راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). معبر کوچک. (فرهنگ فارسی معین). کوچه. و رجوع به کوچه شود، محلۀ کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، ده کوچک، حجره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کویژ
تصویر کویژ
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویچه
تصویر کویچه
محله کوچک، معبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرف دوغ و ماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویز
تصویر کویز
گوشه خانه، کنج خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویج
تصویر کویج
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویچ
تصویر نویچ
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بی آب و شوره زار باشد و آنرا بعربی قراح گویند، زمین شوره زار و بی آب و گیاه، کویر نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویچ
تصویر نویچ
((نَ))
عشقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویر
تصویر کویر
((کَ))
زمین وسیع و شوره زار، شیر ژیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویز
تصویر کویز
((کَ))
کنج و گوشه خانه، پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویش
تصویر کویش
((کَ))
کویشه. گویس. گویش. گویشه، ظرف دوغ و ماست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
((کَ))
کریج، کریچه، کرچه، کریز، گریزه، کریغ، پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها، تولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
دستگاه اتصال برق، کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود، انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین