جدول جو
جدول جو

معنی کوفتی - جستجوی لغت در جدول جو

کوفتی
مبتلابه کوفت، سیفلیسی، کوفتی و آتشکی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، آدم کوفت گرفته، مبتلا به مرض سیفلیس، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، در تداول عامه خاصه زنان، سخت مکروه، سخت منفور، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ناچیز، بی ارز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، صفتی است که در مقام تحقیربرای اجسام بی جان ممکن است به کار رود: کتاب کوفتی، روزنامۀ کوفتی، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
کوفتی
کسی که آثار ضرب و جرح و با بیماری بر تنش باشد، کسی که مبتلا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
خستگی، ماندگی، آسیب دیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفته
تصویر کوفته
کوبیده، خسته، آسیب رسیده، نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی و گوشت کوبیده تهیه می شود، برای مثال «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته» ست (سعدی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفتن
تصویر کوفتن
کوبیدن، چیزی را با سنگ یا چوب یا آلت دیگر زدن و خرد کردن
آسیب رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفی
تصویر کوفی
از مردم کوفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
سیفلیس، آسیب، آزار، کنایه از هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می شود، زهر مار مثلاً کوفت! این قدر حرف نزن، بیماری، درد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شُ دَ)
کوبیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). (از: کوف + تن، پسوند مصدری). در پهلوی کوفتن (زدن، کوبیدن) ، کردی کوتن (زدن، کوبیدن). (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کوبیدن شود، به ضرب زدن. (فرهنگ فارسی معین). زدن. با چوب و سنگ و مشت و لگد و جز آن زدن. (ناظم الاطباء). زدن. ضرب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بفرمود داور که میخواره را
به خفچه بکوبند بیچاره را.
بوشکور.
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونۀ کوبین.
خجسته (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهر بپیخست.
کسائی (از یادداشت ایضاً).
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.
فردوسی.
چو شیران جنگی برآشوفتند
همی بر سر یکدگر کوفتند.
فردوسی.
همیدون سپهبد شه نوذران
همی کوفتی سر به گرز گران.
فردوسی.
دوستان را بیافتی به مراد
سر دشمن بکوفتی به گواز.
فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی (از یادداشت ایضاً).
همی کوفت گرز و همی کشت مرد
به هر کشتی از کشته انبار کرد.
اسدی.
مر آن اژدها را به گردی و برز
شنیدی که چون کوفت گردن به گرز.
اسدی.
سرش را به گرز گران کوفت خرد
تنش را به کام نهنگان سپرد.
اسدی.
نشاید بردن انده جز به انده
نشاید کوفت آهن جز به آهن.
خاقانی.
تا وقتی که سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد. درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان سعدی).
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد بکوبد سرش را به سنگ.
سعدی.
و رجوع به کوبیدن شود.
- پای کوفتن، رقصیدن. رقص کردن. پای بر زمین زدن رقص را. و رجوع به پای کوفتن شود.
- فروکوفتن، به ضرب زدن. خرد کردن. به شدت با گرز و سنگ و چوب و جز آنها زدن چیزی را. و رجوع به مدخل فروکوفتن شود.
، آسیب و صدمه رسانیدن. (آنندراج). آسیب رسانیدن و صدمه زدن. (ناظم الاطباء). آسیب رسانیدن. (فرهنگ فارسی معین). صدم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نه مردی بود خیره آشوفتن
به زیر اندر آورده را کوفتن.
فردوسی.
دل تیره را روشنایی می است
که را کوفت می مومیایی می است.
اسدی.
چشم همی دارم همواره تا
کی بود از کوفتنش رستنم.
ناصرخسرو.
، خرد و نرم ساختن. (آنندراج). خرد کردن. سحق نمودن و ساییدن. (ناظم الاطباء). ساییدن. سحق نمودن. (فرهنگ فارسی معین) :
عصیب و گرده برون کن تو زود برهم کوب
جگر بیازن و آگنج را بسامان کن.
کسائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت
تا برنشست گرد به رویش بر از زریر.
منوچهری.
پای وی چون پای پیلی که سنگی می کوبد. (نوروزنامه) ، نواختن طبل و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین). زدن دهل و طبل و کوس و جز آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بفرمود تا کوس کین کوفتند
یلان همچو شیران برآشوفتند.
فردوسی.
امیر فرمود تا کوس کوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113).
بال فروکوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی.
و آنجا که کوفت دولت او کوس لااله
آواز ’قد صدقت’ برآمد ز لامکان.
خاقانی.
کوس رحلت بکوفت دست اجل
ای دو چشمم وداع سر بکنید.
سعدی (گلستان).
- فروکوفتن، زدن و نواختن طبل و دهل و جز آن. رجوع به مدخل فروکوفتن شود.
، دق الباب کردن. (ناظم الاطباء).
- کوفتن در، دق الباب کردن. حلقه بر در زدن:
اگر تو بکوبی در شارسان
به شاهی نیابی مگر خارسان.
فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت.
ناصرخسرو.
به مصر داخل شد و در خانه خود رفت و در بکوفت خواهرش جواب داد. (قصص الانبیاءص 99). گفت: ای خداوند! نشنیده ای که گویند خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. (گلستان سعدی).
توپیش از عقوبت در عفو کوب
که سودی ندارد فغان زیر چوب.
سعدی (بوستان).
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد.
سعدی (بوستان).
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 350).
، فروکردن چیزی را به جایی با زدن بر روی آن همچون میخ را بر دیوار یا بر کفش:
گویند که پیش از این گهرکوفت
در ظلمت زیر پی سکندر.
ناصرخسرو.
آن شنیدی که صوفیی می کوفت
زیر نعلین خویش میخی چند.
سعدی (گلستان).
، لگدکوب کردن و پایمال نمودن و پاسپار کردن. (ناظم الاطباء). سپری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قطع طریق کردن. طی کردن و پیمودن راه:
بگفتا که راه این که من کوفتم
ز دیر آمدنتان برآشوفتم.
فردوسی.
لیکن تو هیچ سیر نخواهی همی شدن
زین جر و جوی و کوفتن راه بی نظام.
ناصرخسرو.
چند پویی به گرد عالم چند
چند کوبی طریق پویایی.
عمعق بخارایی.
خاصگان دانند راه کعبۀ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
خاقانی.
جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن.
خاقانی.
، یکسان و هموار گردانیدن راهها. (از آنندراج) :
به فرمان شه راه می روفتند
گریوه به پولاد می کوفتند.
نظامی.
، برهم زدن مرغ بال و پر خود را:
خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا.
خاقانی.
، در زیر افکندن و بر زمین زدن، سفید کردن. (ناظم الاطباء). سفید کردن. شستن. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
به معنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، (برهان)، به معنی آسیب و آزار و ضربی که از سنگ و چوب به کسی برسد یا لگد اسب یا از افتادن اسب، (آنندراج)، ضربی که از چوب و سنگ و مشت و لگد و مانند آن به کسی رسد، (ناظم الاطباء) : سواری به صدمه بر او افتاد و کوفتی سخت بدو رسید ... طبیب را فرمودند تا مداوات خستگی او کند، (تاریخ طبرستان)،
- کوفت کوب، ضرب و کتک، (ناظم الاطباء)،
- کوفت و روفت، کوفتگی و آسیب دیدگی: این دست حسن را که دررفته است یک کمی زردۀ تخم مرغ بینداز بگذار کوفت و روفتش را جمع کند، کوفت هرگاه با تابع خود همراه باشد به معنی خستگی و درد ناشی از آن نمی آید و حتماً به معنی درد ناشی از ضرب و آسیب دیدگی است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
- کوفت وروفت را بردن، رفع کردن دردهایی که از ضرب وزخم به زمین خوردگی پیدا شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوفت و روفت کردن، سخت و بسیار زدن کسی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
، آسیب و آزار و صدمه، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
عدوی دولت او را همیشه کوفت رسد
وگر سرش همه پیشانی است چون مسمار،
سعدی،
- کوفت خوردن، آسیب و آزار و صدمه دیدن:
گفت خاموش چون کنم سعدی
کاین همه کوفت می خورم از دوست،
سعدی،
، اندوه و آزردگی، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، کوفته شدن اعضا، (آنندراج)، ماندگی و واماندگی تن از کار و تعب بدنی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، علاوه بر معنی ... به معنی خستگی و کوفتگی و درد عضلات ناشی از کار بدنی زیاد، در این صورت آن را با فعل رفتن استعمال می کنند: دیروز زورخانه رفتیم، من چون مدتی بود ورزش نکرده بودم بعد از ورزش بدنم کوفت رفت، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، در اصطلاح، مرضی سوداوی است، (انجمن آرا) (آنندراج)، یک نوع که بیشتر در آلات تناسل از اثر مجامعت ناپاک پدید آید و آبلۀ فرنگ نیز گویند و به اصطلاح علمی سیفلیس نامیده می شود، (ناظم الاطباء)، آتشک، آبلۀ فرنگ، ارمنی دانه، نار افرنجیه، نار افرنجی، حب افرنجی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نسوانی پرشهوت و پر سوزنک و کوفت
مردانی بی همت و بی غیرت و لاشی،
بهار (از فرهنگ فارسی معین)،
- کوفت گرفتن، به بیماری کوفت مبتلا شدن،
، کلمه فحش، (ناظم الاطباء)، نفرینی است در تداول عامه، یعنی کوفت رساد ترا ... و در جواب کسی که او را دشمن دارند گویند و گاه در جواب آنکه پرسد چه خورم یا چه آشامم آرند و نظایر آن، کلمه آهرمنی بجای بلی، زهرمار! آتشک !قزل قروت ! زغنبوت ! درد بیدرمان ! (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوفت کاری، نفرینی است مانند کوف، زهرمار، زغنبوت، درد بیدرمان، قزل قروت، آتشک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوفت کاری کردن، (کلمه آهرمنی) خوردن، زهرمار کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوفت کردن، (کلمه اهریمنی) خوردن، آشامیدن، زهرمار کردن، تخیدن: کوفت کن، بخور، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوفت کردن طعام را به کسی، با بدرفتاری و بدزبانی، آن طعام را بد وناگوار کردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
،
مخفف کوفته، کوفته شده: آهن کوفت، زرکوفت، سیم کوفت، طلاکوفت، نقره کوفت، نیم کوفت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
مخفف کوفتن: سرکوفت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
آنچه از کار کوفتن هویدا می گردد، (آنندراج)، آنچه از زر و سیم و مانند اینها که بر دستۀ شمشیر و دشنه و کارد بکوبند و آن را منبت کاری خوانند، (آنندراج)،
ماضی آزار و آسیب رسانیدن هم هست، یعنی آسیب و آزار رسانیدن، (برهان)، سوم شخص مفرد ماضی از ’کوفتن’، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کوفه که از امهات بلاد مسلمانان است. (ازانساب سمعانی). منسوب به کوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مردم کوفه. ج، کوفیون. (ناظم الاطباء). اهل کوفه. از مردم کوفه. (فرهنگ فارسی معین) : شیخی است کوفی، دشمن صوفی از کربلا و نجف آمده، هدایا و تحف آورده. (از منشآت قائم مقام).
- امثال:
اهل کوفه، بی وفا. زنهارخوار. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1405).
کوفی وفا ندارد، نظیر: الکوفی لایوفی.
کوفیها، بی وفای به عهد. پیمان شکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، نوعی رسم الخط. نام قسمی خط. قسمی خط عربی. قسمی از خطوط اسلامی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). الفبای قدیم عربی به الفبای نبطی نزدیک است و این الفبا همان است که کمی دیرتر دو قسم خط متمایز ’کوفی’ و ’نسخ’ را در میان عرب حجاز بوجود آورد. قدیمترین آثاری که به خط کوفی و زبان عربی موجود است دو کتیبه است که یکی به سه زبان یونانی، سریانی و عربی در یمن است و تاریخ 512 میلادی دارد و دیگر کتیبه ای است به دو زبان یونانی و عربی در یک معبد مسیحی واقع در حران. شباهت زیادی که این خط عربی با ترکیب خط نبطی وسریانی دارد، معلوم می سازد که خطوط عربی ابتدایی باید از آن دو خط اقتباس شده باشد. ابن الندیم می گوید: خط عربی در ابتداء چهار قسم: مکی، مدنی، بصری و کوفی بوده است. پس از آنکه خط عربی به تدریج رایج گردید معمولاً کتابت مصاحف و کتابها و نامه ها و غیره فقط به دو خط کوفی و نسخ انحصار داشت و تنوعی در خطوط مشهود نگردید. بعضی گویند که ’اقلام سته’ که اصول خطوط متداول اسلامی است، یعنی: محقق، ریحان، ثلث، نسخ، توقیعو رقاع را ابن مقله از خط کوفی اقتباس کرده است. (ازایرانشهر ج 1 صص 760-764 تألیف مهدی بیانی). و رجوع به همین مأخذ و اطلس خط تألیف حبیب اﷲ فضائلی صص 95-193 و خط در همین لغت نامه شود.
- کاف کوفی، مقابل کاف چخماقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل الف کوفی، برهنه. کج. خمیده. (امثال و حکم ج 3 ص 1404) :
معروف به بی سیمی مشهور به بی نانی
همچون الف کوفی از عوری و عریانی.
سنایی.
نزد رئیس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار می روم.
خاقانی.
و رجوع به ’الف کوفی’ شود.
- مثل الف کوفیان. رجوع به ترکیب قبل شود:
دستگهم بین چو کف صوفیان
قامت من چون الف کوفیان.
خواجو (از امثال و حکم ج 3 ص 1405).
و رجوع به ’الف کوفیان’ شود.
، آنچه از فقها و لغویان و نحویین و غیره بدین شهر منسوب است و نزدیک به تمام، همه ایرانی هستند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفه شود
لغت نامه دهخدا
(تی ی)
قصیر و آن در فارسی کوته است. (از المعرب جوالیقی). بالضم منسوباً. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: ابراهیم کوتی، اغوزدارکوتی، افراکوتی، بارکوتی، بختیار کوتی، بژم عباس کوتی، پلم کوتی، پنبه زرکوتی، تلوکوتی، تمیشه کوتی، چمازکوتی، حوض کوتی، درزی کوتی، دینارکوتی، دیو کوتی، سرهنگ کوتی، سلیاکوتی، شاه کوتی، شب حسن کوتی، شرامه کوتی، کته خواست کوتی، کرات کوتی، مارکوتی، محلۀ درزی کوتی، محلۀ قاضی کوتی، نارنجه کوتی، نرگس کوتی، نفطه کوتی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کوت و همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه در آثار مورخانی از قبیل پولیب و استرابون به طوایف کرد اطلاق شده است، (از تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی)، رجوع به همان مأخذ ص 93، 95، 159 و 160 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری. (ناظم الاطباء). کوفته بودن. (فرهنگ فارسی معین). صدمت. صفت و چگونگی کوفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنکه درخدمت هجوم کفار و هزیمتی که... افتاد... (المعجم ازفرهنگ فارسی معین). صاخه، آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چاشنی که از آلو و انگور می سازند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ابوالمظفر محمد بن احمد بن محمد بن احمد المعاوی. از مردم کوفن و شاعر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محمد بن احمد ابیوردی علوی، مکنی به ابوالمظفر که صاحب نجدیات و عراقیات و تصانیفی در ادب است. (از معجم البلدان). رجوع به کوفن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
شغل کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ)
ضخامت. سطبرا. سطبری. حجم. غلظ. قطر. ثخن. ستبری. غلظت. زفتی. چگونگی کلفت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بزرگی. درشتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب است به کوفن از بلاد خراسان. (از انساب سمعانی). رجوع به کوفن شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، آسیب، ضربه و کتک
فرهنگ لغت هوشیار
کوبیده خرد کرده، بضرب زده شده: کوب میان کوبنده ای و کوفته ای بود، آسیب رسانیده، ساییده مسحوق، نواخته (طبل و مانند آن)، خسته فرسوده: لشکریان از سفر مازندران خسته و کوفته بودند، قسمی طعام که از گوشت قیمه کرده و برنج و لپه و نخود سازند و آنها را گلوله کرده با روغن پزند و آن چند نوع است: کوفته بر سفره من گو مباش کوفته را نان جوین کوفته است. (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته بودن: و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنک در خدمت هجوم کفار وهزیمتی که... افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفی
تصویر کوفی
منسوب به کوفه: اهل کوفه از مردم کوفه، خطی مخصوص از خطوط اسلامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفته
تصویر کوفته
((تَ یا تِ))
کوبیده، ساییده، خسته و فرسوده، یک قسم طعام که با برنج و لپه و گوشت کوبیده درست می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفتن
تصویر کوفتن
((تَ))
کوبیدن، صدمه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد، آسیب، صدمه، اندوه، بیماری سفلیس، نوعی ناسزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
((تِ))
آسیب دیدگی، خستگی شدید
فرهنگ فارسی معین
خستگی، ضرب دیدگی، فرسودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرد کردن، زدن، ضرب، کوبیدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، ضربت زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسته، درمانده، فرسوده، وامانده، پایمال، آسیب دیده، ضرب دیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درشتی، ستبرا، ستبری، ضخامت، قطر، گندگی
متضاد: باریکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیفلیس، ضربت، کوبش، آزار، اذیت، صدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوفته نیز مانند کوکو از غذاهای خوب است که به نعمت و روزی تعبیر می شود به شرطی که ترخون و مرزه و سبزی های تند و تلخ نداشته باشد. ترشی و چاشنی و رنگ بد آن نیز تعبیر را تغییر می دهد و غم و رنج می آورد. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آزار، فیلمبرداری
دیکشنری اردو به فارسی