میخ سربزرگ چوبین را گویند که در طویلۀ اسبان به کار برند، (برهان) (ناظم الاطباء) : به اشک چشمم چون خانه کورمیخ کشند چو غنچه هیچم باشد که سیرخواب کنند، مسعودسعد
میخ سربزرگ چوبین را گویند که در طویلۀ اسبان به کار برند، (برهان) (ناظم الاطباء) : به اشک چشمم چون خانه کورمیخ کشند چو غنچه هیچم باشد که سیرخواب کنند، مسعودسعد
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 397 تن. آب آن از زرینه رود. محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 397 تن. آب آن از زرینه رود. محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
به فرانسه کاپیتول، تلی بود در قسمت غربی روم قدیم که قریب 40 ذرع ارتفاع داشت و رومیان بر فراز آن ژوپیتر را معبدی ساخته بودند. (از تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
به فرانسه کاپیتول، تلی بود در قسمت غربی روم قدیم که قریب 40 ذرع ارتفاع داشت و رومیان بر فراز آن ژوپیتر را معبدی ساخته بودند. (از تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
در تاریخ خاندان نوبختی بنقل از مروج الذهب آرد: از فرق خرمیه و بومسلمیه است. گویا این کلمه که ضبط صحیح آن معلوم نشد با برکوکیه یکی باشد. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 262)
در تاریخ خاندان نوبختی بنقل از مروج الذهب آرد: از فرق خرمیه و بومسلمیه است. گویا این کلمه که ضبط صحیح آن معلوم نشد با برکوکیه یکی باشد. (خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 262)
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
موش کور (به اضافه)، (از فرهنگ فارسی معین)، نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید، (برهان) (آنندراج)، خلد، جلذ، موش کور، انگشت برک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را کورموش خوانند تاآن بند را پاره کرد، (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین)، عرم، کورموشان باشند، (قصص الانبیاء ص 177)، چشم ننهاده ست حق در کورموش زآنکه بی چشمش چریدن هست خوش، مولوی
موش کور (به اضافه)، (از فرهنگ فارسی معین)، نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید، (برهان) (آنندراج)، خلد، جلذ، موش کور، انگشت برک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را کورموش خوانند تاآن بند را پاره کرد، (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین)، عرم، کورموشان باشند، (قصص الانبیاء ص 177)، چشم ننهاده ست حق در کورموش زآنکه بی چشمش چریدن هست خوش، مولوی
از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اردبیل است. این دهستان مرکب از 74 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن 3068 تن است. روستاهای مهم آن عبارتند از: سائین، خانه شیر و قورتولموش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اردبیل است. این دهستان مرکب از 74 آبادی بزرگ و کوچک و جمع سکنۀ آن 3068 تن است. روستاهای مهم آن عبارتند از: سائین، خانه شیر و قورتولموش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
به معنی کوردی باشد که جامۀ پشمین است، (برهان) (آنندراج ذیل کوردی)، جامۀ پشمین، کوردی، گوردین، گوردی، (فرهنگ فارسی معین)، جامۀ پشمین درشت، جامۀ نمدین، رشیدی گوردین ضبطکرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی همه بر کتفشان نی کوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله، مسعودسعد، حاجت گفتار نیست زآنکه شناسد همه سندس خضر از پلاس، عبقری از کوردین، خاقانی (از فرهنگ رشیدی)، کتان رنگین نیکو سیصد لت، کوردینهای زرین ... سیصد، (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار)، انواع طرایف کتانی و پنبه و صوف و کوردینها بر اصناف مختلف ... (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، از فرهنگ فارسی معین)، ز برف، پشت زمین را حواصل است لباس ز ابر، سفت هوا جامه کوردین دارد، کمال الدین اسماعیل (از آنندراج)، و رجوع به کوردی شود، گلیم و پلاس را نیز گویند، (برهان)، گلیم، (فرهنگ فارسی معین)، گلیم، کسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به معنی کوردی باشد که جامۀ پشمین است، (برهان) (آنندراج ذیل کوردی)، جامۀ پشمین، کوردی، گوردین، گوردی، (فرهنگ فارسی معین)، جامۀ پشمین درشت، جامۀ نمدین، رشیدی گوردین ضبطکرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی همه بر کتفشان نی کوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله، مسعودسعد، حاجت گفتار نیست زآنکه شناسد همه سندس خضر از پلاس، عبقری از کوردین، خاقانی (از فرهنگ رشیدی)، کتان رنگین نیکو سیصد لت، کوردینهای زرین ... سیصد، (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار)، انواع طرایف کتانی و پنبه و صوف و کوردینها بر اصناف مختلف ... (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، از فرهنگ فارسی معین)، ز برف، پشت زمین را حواصل است لباس ز ابر، سفت هوا جامه کوردین دارد، کمال الدین اسماعیل (از آنندراج)، و رجوع به کوردی شود، گلیم و پلاس را نیز گویند، (برهان)، گلیم، (فرهنگ فارسی معین)، گلیم، کسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
یکی از جزایر یونان که هومر آن را اسکریا نامیده است. این جزیره تا هفتصد سال پیش از میلاد محل سکونت ’فه آسین ها’ بود، آنگاه مستعمرۀ کورنتین ها شد و امروز آن را کورفو نامند. (از لاروس). رجوع به کورفو شود
یکی از جزایر یونان که هومر آن را اسکریا نامیده است. این جزیره تا هفتصد سال پیش از میلاد محل سکونت ’فه آسین ها’ بود، آنگاه مستعمرۀ کورنتین ها شد و امروز آن را کورفو نامند. (از لاروس). رجوع به کورفو شود
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 349 تن. آب آن از دره. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 349 تن. آب آن از دره. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در جنوب باختری مهریز و 12هزارگزی باختر راه یزد به انار. این ده در جلگه قرار دارد با هوای معتدل و 2062 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی کرباس بافی است. بدانجا یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در جنوب باختری مهریز و 12هزارگزی باختر راه یزد به انار. این ده در جلگه قرار دارد با هوای معتدل و 2062 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی کرباس بافی است. بدانجا یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) : عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در، مجیر بیلقانی، جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان، خاقانی، درختی است شش پهلو وچاربیخ تنی چند را بسته بر چارمیخ، نظامی، یا برین تخت شمع من مفروز یا چو تختم به چارمیخ بدوز، نظامی، دشمنش چون درخت بیخ زده بر در او به چارمیخ زده، نظامی، دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)، خون خوری در چارمیخ تنگنا در میان حبس و انجاس و عنا، مولوی، چارمیخ شه ز رحمت دور نی چارمیخ حاسدی مغفور نی، مولوی، دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل، اشرف (از آنندراج)، ، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) : شش جهت را ز هفت بیخ برآر نه فلک را به چارمیخ برآر، نظامی، ، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
پورۀ ملخ. تخم ملخ. دانه های چندی از ده تا بیست و پنج در کوزه مانندی کوچک به اندازۀ نصف انگشت کوچک دست عادی و آن دانه ها، تخم ملخ است که به پور ملخ مشهوراست. سرء. سرو. (منتهی الارب). تخم غوغا. تخم دبا
پورۀ ملخ. تخم ملخ. دانه های چندی از ده تا بیست و پنج در کوزه مانندی کوچک به اندازۀ نصف انگشت کوچک دست عادی و آن دانه ها، تخم ملخ است که به پور ملخ مشهوراست. سرء. سرو. (منتهی الارب). تخم غوغا. تخم دبا