جدول جو
جدول جو

معنی کورزه - جستجوی لغت در جدول جو

کورزه(کَ وَ زَ / زِ)
اسم فارسی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). بمعنی کورز است که میوه و بار کبر باشد و کبر رستنیی بود خاردار و خرنوب شامی همان است. کورک. (از برهان). میوه و بار کور (کبر). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبر، کور، کورز، کورک و خرنوب شود
لغت نامه دهخدا
کورزه(زِ)
از ده های فراهان است. (تاریخ قم ص 141.)
لغت نامه دهخدا
کورزه
میوه و بار کور (کبر)
تصویری از کورزه
تصویر کورزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوزه
تصویر کوزه
ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
مرکز ولایتی در ایالت کورس فرانسه و دارای مناظری زیبا و محل رفت و آمد جهانگردان است. در این ولایت تجارت مرمر و میوه و شراب رونق دارد و از 16 بلوک و 110 بخش تشکیل یافته و 40400 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مردن و هلاک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به تقدیم راء بر واو هم (هروزه) آمده است
لغت نامه دهخدا
(کَوُ گَ)
به معنی نقاره، این لفظ ترکی است. بعضی محققان نوشته اند که در آخر این لفظ به جای ’ها’ ’الف’ باید نوشت و به خواندن، ها باید خواند... (غیاث). کورکه. کورکا. کورگا: چون در کنف حفظاﷲ به قلبگاه بازآمد کورگه و نقاره و کوس فروکوفتند... (ظفرنامۀ تیموری علی یزدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدای غریو کورگه و کوس در خم این طاق آبنوسی افتاد. (ظفرنامۀ تیموری علی یزدی، یادداشت ایضاً). غریو کورگه با نعرۀ دلیران در گنبد گردون پیچید. (ظفرنامۀ تیموری علی یزدی، یادداشت ایضاً). و رجوع به کورکه و کورگا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
پیاز و بصل. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گوستاو. نقاش فرانسوی (1819-1877 میلادی). از فحول سبک رئالیزم در نقاشی بود و موضوعهای نقاشی خود را منحصراً از زندگی واقعی انتخاب می کرد، ازآن جمله است: سلام مسیو کوربه، تدفین در ارنان، بازگشت بزهای کوهی و کارگاه نقاش است. وی در 1871 میلادی به علت شرکت در کمون پاریس نفی بلد گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دریاسالار فرانسوی (1827-1885 میلادی). وی جانشین ریویر در تونکن شد و در سال 1883 میلادی انام را تحت الحمایۀ فرانسه ساخت و ’پروانه های سیاه’ چینیان را شکست داد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طبل بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) : بعد از آن کورکه را پاره ساختند. (ظفرنامۀ یزدی، فرهنگ فارسی معین). و فغان کورکه و نفیر به اوج اثیر رسید. (حبیب السیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کورگه، کورکا و کورگا شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان خنج که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ یِ اِطَ)
دهی از دهستان ماسوله که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 154 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
مرغی باشد کوچک کبودرنگ و او بیشتر در آب می باشد. (برهان) (آنندراج). یک نوع پرندۀ آبی و کبودرنگ و کوچک. (ناظم الاطباء). مصحف کودره و گودره. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کودره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
به معنی اول کواز است که تنگ مسافران باشد. (برهان). به معنی کوزه ای است سرتنگ که مسافران برای خوردن آب با خود دارند. (آنندراج). تنگ آبخوری گردن کوتاه مسافران. (ناظم الاطباء). مصحف کرازه است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کرازه و کراز شود، کشکول چوبین. (انجمن آرا). کچکول چوبین. (آنندراج) :
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با کوازۀ چوبین همی روم.
فاخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
تخم مرغ نیم پخته و معرب آن جوازق است. (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی صحیح این کلمه را ’گوازه’ می داند و معرب آن جوازق مؤید این قول است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به معنی آخر کواژه شود.
- کوازه کردن خایه، نیم بند کردن تخم مرغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان). این معنی با کاف فارسی است. (آنندراج). صحیح گوازه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به گوازه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان آلحرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 110هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 4هزارگزی شوسۀ سابق بوشهر به لنگه قرار دارد. جلگه و گرمسیر است. سکنۀ آن 280 تن که بزبانهای فارسی و عربی سخن میگویند. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و تنباکوست. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
پوشاک کوچک، گلیم کوچک کارکردن، ممارست، حصول، کوشش، زراعت، صنت حرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورز
تصویر کورز
میوه و بار کور (کبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشگاه آهنگری و مسگری و بمعنی بخش و حصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوزه
تصویر کوزه
ظرفی است گردن دراز که در آن آب نگهداری می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
طبل بزرگ: بعد از آن کور که را پاره ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
((کَ))
کورکا. کهورکای، طبل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
((کُ زِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوزه
تصویر کوزه
((زَ یا زِ))
ظرف دسته دار یا بی دسته سفالین
در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن: بیهودگی چیزی را آشکارا دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده
از کوره دررفتن: کنایه از سخت خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
ده ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوره
تصویر کوره
((رِ))
بخش، قسمتی از مملکت. خره و خوره هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
((وَ زَ))
کار کردن، مهارت، حصول، کوشش، زراعت، صنعت، حرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
مهارت
فرهنگ واژه فارسی سره
ده کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی