جدول جو
جدول جو

معنی کوره

کوره
ده ده کم جمعیت که چندان آبادی نداشته باشد
تصویری از کوره
تصویر کوره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کوره

کوره

کوره
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خُرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
کوره
فرهنگ فارسی عمید

کوره

کوره
آتشدان، تنور، اجاق سرپوشیده
از کوره دررفتن: کنایه از سخت خشمگین شدن
کوره
فرهنگ فارسی معین

کوره

کوره
به نقل حدودالعالم از مسکوکاتی بوده است که در سلابور از شهرهای هندوستان رایج بوده است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 70)
لغت نامه دهخدا

کوره

کوره
زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد و بدان سبب گودها در آن بهم رسیده و پر گل و لای باشد. (برهان). زمینی که سیلاب آن را کنده و پست و بلند گشته و پر گل و لای باشد. (ناظم الاطباء). سیلاب کنده و زمین گوشده و گل در او مانده. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آب کند و کوره و حر.
عنصری.
، سیلاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، صدف و کرم که سیل آورده باشد، نام گروهی از مردمان هند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

کوره

کوره
کور حقیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کور معهود: شیطان کوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هر چیز خرد و دقیق و کوچک. (ناظم الاطباء). سخت خرد. سخت ناچیز: ده کوره ستاره کوره. نخودچی کوره. (نخودچی سخت و ریز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

کوره

کوره
کوره. معرب خره. شهرستان. (از برهان). شهرستان. ج، کُوَر. (منتهی الارب). مدینه. (اقرب الموارد). بمعنی بلد.معرب خره. بلوک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهرستان. (آنندراج). شهرستان و ناحیه. (فرهنگ فارسی معین). یاقوت در معجم البلدان از حمزۀ اصفهانی آرد: کوره فارسی است. و ظاهراً این نام در پارسی قدیم ’خوره’ با خاء نقطه دار بوده، زیرا ما نام دو کورۀ فارسی رااز روزگار ساسانیان داریم که تا قرن هفتم و هشتم هجری، ’اردشیر خره’ و ’قباد خره’ خوانده می شدند. رجوع به خوره و خره شود. (از حاشیۀ برهان چ معین) : حمزه بن یسعبن عبداﷲ که امیری بوده از امرای عرب، قصد خدمت هارون الرشید کرد... و از او درخواست کرد که قم را کوره و شهری گرداند به انفراد و منبر را درآن بنهد تا در قم نماز جمعه و عیدین به استقلال بگذارند و احتیاج نباشد ایشان را از برای جمعه و عیدین به کورۀ دیگر رفتن و نماز کردن. (تاریخ قم ص 28). اعرابی گفت: امیر این کوره را (اصفهان را) به بیتی مدح گفته بودم ده هزار درم مرا جایزه ارزانی فرمود. (ترجمه محاسن اصفهان)، ناحیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، چندین قریۀ متصل به هم. (ناظم الاطباء). گویند هر شهری کوره ای داردو کوره ناحیه ای است که دارای محال و روستاها باشد. (از اقرب الموارد). سواد، یعنی قریه های شهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کرانه. (منتهی الارب)، ده و قریۀ بزرگ کلان. (ناظم الاطباء)،
{{اِسمِ خاص}} یک حصه باشد از پنج حصۀ ولایت فارس چه حکمای فارسیان تمامی ممالک فارس را به پنج قسم ساخته اند و هر قسم را کوره نام نهاده: اول آن کورۀ اردشیر است، دویم کورۀ استخر، سیم کورۀ داراب، چهارم کورۀ شاپور، پنجم کورۀ قباد، و آن را خوره نیز گویند. (برهان). حصه و قسمتی از پنج حصۀ فارس که حکما قرار داده بودند مرادف خوره... و آن کورۀاستخر و کورۀ اردشیر و کورۀ داراب و کورۀ شاپور و کورۀ غباد بوده و در فارسی کاف و خابه یکدیگر تبدیل می شود، چنانکه غباد و کواد. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : و از آثار او آن است که به پارس یک کوره ساخته است آن را اردشیر خوره گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60). پس عثمان بن ابی العاص در کورۀ شاپور خوره رفت و اصل این کوره بشاپور است. (فارسنامه ابن البلخی ص 115). عثمان بن ابی العاص و ابوموسی اشعری به اتفاق برفتند و کورۀ ارجان بگشادند و این کورۀ قباد خوره است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
لغت نامه دهخدا