جدول جو
جدول جو

معنی کوردشت - جستجوی لغت در جدول جو

کوردشت
(کُرْ دُ)
به نقل حمدالله مستوفی در نزهه القلوب، از دیه های بزرگ ولایت دزمار است که در شمال تبریز واقع است. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 88)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوردخت
تصویر هوردخت
(دخترانه)
دختر خورشید، دختری زیبا چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوربخت
تصویر کوربخت
بدبخت، بداختر، شوربخت، تیره بخت، نگون بخت، بی طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردی، گوردین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کودرست
تصویر کودرست
گیاهانی که بر روی کود می رویند، فومیکول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورپشت
تصویر شورپشت
سرکش، نافرمان، ستیزه جو
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
همان زرتشت است که زردشت باشد. (برهان قاطع). بجای نام زرتشت آمده است. (لغات شاهنامه تألیف دکتر شفق ص 152) :
اگر شاه باشم و گر زاردشت
نهالین ز خاکست و بالین ز خشت.
فردوسی.
رجوع به زارتشت و زرتشت و زاردهشت و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دلیری به رزم اندرون زوردست
همان پاکدینی و یزدان پرست.
فردوسی (یادداشت ایضاً).
رهی گشتند او را زوردستان
ز دل کردند بیرون مکر و دستان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خَ زِ دَ)
همان دشت قبچاق است آن را دشت خزر نیز می گویند. (از نزهت القلوب چ دبیرسیاقی ص 22). و رجوع به دشت قبچاق شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
دهی از دهستان رودباراست که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 395 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است جزء بخش حومه شهرستان دماوند واقع در 6هزارگزی جنوب دماوند و متصل به راه شوسۀ تهران به مازندران. محلی است کوهستانی و سردسیر و 150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه تاررود تأمین میشود. محصول آن غلات، سیب زمینی، لوبیا، بنشن، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. سر راه شوسه واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ رُ)
نام یکی از بخشهای شهرستان نوشهر است. این بخش در جنوب بخش چالوس و در منطقه کوهستانی واقع شده و محدود است از شمال به بخش چالوس و از خاور به دهستان کجور و از باختر به دهستان سه هزار و از جنوب به خطالرأس سلسلۀ اصلی جبال البرز از تخت سلیمان تا حدود گردنۀ کندوان. هوای این بخش به نسبت بلندی و پستی های آن مختلف و قسمت عمده آن سردسیر که تنها کنار رود خانه چالوس معتدل است. دو رود خانه مهم چالوس و سردآبرود که اولی از کندوان و دومی از تخت سلیمان سرچشمه میگیرد در این ناحیه جاری است. و قسمت عمده قرای آن از چشمه سارهای کوهستانی مشروب می شوند و محصول عمده آن غلات دیمی، لبنیات، چوب و ذغال است. این بخش از سه دهستان کلاردشت و بیرون بشم و کوهستان تشکیل شده و داری 78 آبادی است و در حدود 20 هزار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو و ترجمه آن ص 50، 148 و تاریخ مغول اقبال ص 311- 313 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ جَ)
دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / دِ)
کودرسته. گیاهی که بر روی کود می روید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خمیده پشت. (آنندراج). کوزپشت و احدب. (ناظم الاطباء). کوزپشت. (فرهنگ فارسی معین). حدب. احدب. حدباء. احنی. حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدو گفت کاین پهلو کوژپشت
بپرسی سخن پاسخ آرد درشت.
فردوسی.
این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده.
خاقانی.
کشاورز را جای باشد درشت
چو نرمی ببیند شود کوژپشت.
نظامی.
و رجوع به کوزپشت و کوژ شود، بدشکل و بدترکیب. (ناظم الاطباء) ، به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همان کژ بود کار این کوژپشت
بخواهد همی بود با ما درشت.
فردوسی.
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرا برکشید و بزودی بکشت.
فردوسی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خمیده پشت وپشت دوتا. (آنندراج). کسی که پشت آن خمیده و دوتا باشد. احدب. (ناظم الاطباء). اقوس. احدب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوز، کوژ و کوژپشت شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ هَِ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در شمال ضیأآباد و در دامنۀ کوه. هوای آن سرد و 794 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه. محصول آن غلات دیمی و سیب زمینی و انگور و یونجه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی. قلعه ای خرابه دارد. راه مالرو و از طریق تاکستان می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
به معنی کوردی باشد که جامۀ پشمین است، (برهان) (آنندراج ذیل کوردی)، جامۀ پشمین، کوردی، گوردین، گوردی، (فرهنگ فارسی معین)، جامۀ پشمین درشت، جامۀ نمدین، رشیدی گوردین ضبطکرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کبر کردندی همه بر کتفشان نی کوردین
صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله،
مسعودسعد،
حاجت گفتار نیست زآنکه شناسد همه
سندس خضر از پلاس، عبقری از کوردین،
خاقانی (از فرهنگ رشیدی)،
کتان رنگین نیکو سیصد لت، کوردینهای زرین ... سیصد، (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار)، انواع طرایف کتانی و پنبه و صوف و کوردینها بر اصناف مختلف ... (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، از فرهنگ فارسی معین)،
ز برف، پشت زمین را حواصل است لباس
ز ابر، سفت هوا جامه کوردین دارد،
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج)،
و رجوع به کوردی شود، گلیم و پلاس را نیز گویند، (برهان)، گلیم، (فرهنگ فارسی معین)، گلیم، کسا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل با 140 تن سکنه. آب آن از رود خانه هراز. محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنف و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به معنی دسته چلک باشد و آن دو چوب است، یکی بلند به مقدار سه وجب و دیگر کوتاه به قدریک قبضه که کودکان و جوانان در سیرها و جاها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز می باشد و عربان چوب بزرگ را مقلاء و کوچک را قله گویند. (برهان). همان بازی طفلان که چالیک و دوله خوانند. (آنندراج). الک دولک
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
دهی از دهستان کوهدشت که در بخش طراهان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر عراق عجم آنجا که از بروجرد و خرم آباد سخن می گوید، آرد: کورشت شهر بزرگ بوده و اکنون خراب است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 71). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. کوهستانی است و 225 تن سکنه دارد. مسجدی دارد که در زمان نایب السلطنه عباس میرزا بنا شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام دهستانی از بخش طرهان که در شهرستان خرم آباد واقع است. این دهستان از 68 آبادی تشکیل شده و قرای مهم آن عبارتند از: سراب، میری، ابوالوفا، رزده، و ننک دار اریکا. آثار چند قلعۀ مخروبه و دو بقعۀخرابه به نام داودرش و ابوالوفا در این دهستان باقی مانده است. جمعیت دهستان در حدود 16000 تن می باشد که از طوایف امرائی، گراوند، آزادبخت، عباسی، زرونی وکوفانی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کودرست
تصویر کودرست
گیاهی که بر روی کود میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوربخت
تصویر کوربخت
بدبخت، بی طالع، تیره بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
پلاس، ضخیم، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
دو چوب است: یکی بلند بمقدار سه وجب و دیگر کوتاه بقدر یک قبضه که کودکان و جوانان بدانها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز میباشد (چوب بزرگ را بعربی مقلا و چوب کوچک را قله گویند) دسته چلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیت
تصویر کاردیت
فرانسوی گشاماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
((پُ))
کسی که پشتش خمیده شده باشد، بدشکل، بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوردین
تصویر کوردین
((دِ))
جامه پشمین، گلیم، پلاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره