جدول جو
جدول جو

معنی کورت - جستجوی لغت در جدول جو

کورت
کوزۀ گردن باریک را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، این صورت در جهانگیری و رشیدی نیامده، ظاهراً ’کوزه’ را ’کوره’ خوانده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
کورت
(رَ)
کوره. بلد. بلده. شهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولایت پارس پنج کورت است هر کورتی به پادشاهی که نهاد آن کورت به آغاز او کرده است بازخوانده اند... و هر کورتی از این پنج کورت چند شهر و نواحی است. (فارسنامه ابن البلخی ص 121). و از آثار وی (کیقباد) آن است که در ولایتها قسمت حدود کرد و کورتها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 40). و رجوع به کوره ش-ود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کورش
تصویر کورش
(پسرانه)
کوروش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فورت
تصویر فورت
جوشش، حدت، شدت خشم یا گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورت
تصویر بورت
لولۀ شیشه ای کوچک و مدرّج، با شیری در قسمت پایین برای جا به جا کردن محلول به اندازۀ معین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یورت
تصویر یورت
منزل، خانه، اتاق، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عورت
تصویر عورت
امری که انسان از آن شرم داشته باشد، عضوی که انسان از روی شرم و حیا می پوشاند، هرچه موضع ستر باشد، آلت تناسلی، شرمگاه، شرم جای، کنایه از جنس زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدورت
تصویر کدورت
دلتنگی، رنجش، آزردگی، تیره شدن، تیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورت
تصویر غورت
قورت، عمل فرو بردن مواد غذایی از حلق، آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ مثلاً یک قورت آب خوردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
پیچ و تاب مو، موی پیچیده و مجعد، موی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سورت
تصویر سورت
حدت، تندی و تیزی، شدت، سطوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورت
تصویر صورت
صفت، نوع، وجه، شکل، روی، رخسار، پیکر، نقش
صورت برداشتن: لیست کردن، سیاهه کردن، سیاهه نوشتن، نقاشی کردن
صورت دادن: انجام دادن، کاری را به پایان رساندن، چیزی را به صورت و شکلی درآوردن، شکل دادن
صورت ذهنی: مقابل صورت خارجی، صورت ذهنیه، صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید، انتزاعی
صورت ذهنیه: مقابل صورت خارجی، صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید، انتزاعی
صورت ظاهر: آنچه از ظاهر کسی یا چیزی به چشم درمی آید، ظاهر حال
صورت فلکی: در علم نجوم مجموع چند ستاره که به صورت انسان، حیوان یا چیزی فرض شده باشد مانند دب اصغر و دب اکبر
صورت نجومی: صورت فلکی، در علم نجوم مجموع چند ستاره که به صورت انسان، حیوان یا چیزی فرض شده باشد مانند دب اصغر و دب اکبر
صورت کردن: تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹) پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
صورت کشیدن: صورت کردن
صورت گرفتن: کنایه از انجام یافتن کاری یا معامله ای
صورت های شمالی: در علم نجوم صورت های فلکی که در نیمکرۀ شمالی دیده می شود
صورت های جنوبی: در علم نجوم صورت های فلکی که در نیمکرۀ جنوبی دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسیر معینی که وسیلۀ نقلیۀ عمومی با کرایۀ معین طی می کند
در ورزش مسیر مخصوص در رقابت های اسب دوانی، اتومبیل رانی، موتورسیکلت رانی و مانند آن ها
مسابقۀ سرعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورک
تصویر کورک
برجستگی سرخ رنگ شبیه دمل که روی پوست ایجاد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کثرت
تصویر کثرت
بسیار شدن، بسیاری، مقابل وحدت، در فلسفه تعدد موجودات عالم، اعتقاد به تعدد موجودات عالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورت
تصویر اورت
بسیار زیاد، بسیار، فراوان، به طور فراوان، جزیل، بی اندازه، غزیر، معتدٌ به، درغیش، موفّر، عدیده، متوافر، موفور، وافر، کثیر، خیلی، به غایت، مفرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
سیفلیس، آسیب، آزار، کنایه از هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می شود، زهر مار مثلاً کوفت! این قدر حرف نزن، بیماری، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورچ
تصویر کورچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قورت
تصویر قورت
عمل فرو بردن مواد غذایی از حلق، آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ مثلاً یک قورت آب خوردم
فرهنگ فارسی عمید
(کُرْ تِ)
مسکوک ایالات متحدۀ آمریکا، معادل 25 سنت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِ تُنْ)
ویلیام (1808-1864 میلادی). از خدمتگزاران مذهب پروتستان بود. وی از دانشکدۀ آکسفورد فارغ التحصیل شد و قسمت اعظم اهتمام او صرف تحقیق در زبان و ادبیات سریانی گردید و در زبان و ادب عربی نیز به تحقیق پرداخت و کتاب الملل و نحل شهرستانی را به سال 1842 میلادی در لندن با اتقان تمام به طبع رسانید. (از معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مرکز ولایتی در ایالت کورس فرانسه و دارای مناظری زیبا و محل رفت و آمد جهانگردان است. در این ولایت تجارت مرمر و میوه و شراب رونق دارد و از 16 بلوک و 110 بخش تشکیل یافته و 40400 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
این کلمه در آثار مورخانی از قبیل پولیب و استرابون به طوایف کرد اطلاق شده است، (از تاریخ کرد تألیف رشیدیاسمی)، رجوع به همان مأخذ ص 93، 95، 159 و 160 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سورت
تصویر سورت
شرف و منزلت، پاره ای از قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثورت
تصویر ثورت
هیجان، انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورتر
تصویر کورتر
مسکوک ایالات متحده آمریکا معادل 25 سنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت
تصویر صورت
هیئات، خلقت، شکل، تمثال، نقش، نگار
فرهنگ لغت هوشیار
امری که شخص از آن شرم دارد، کار زشت، هر چیزیست که نظر کردن اجنبی به آن جایر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ژوتار غورت هم آوای غرت را که به آرش غلپ است پارسی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورش
تصویر کورش
سلیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صورت
تصویر صورت
چهره، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کثرت
تصویر کثرت
فراوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کدورت
تصویر کدورت
دلگیری
فرهنگ واژه فارسی سره