جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن اندوختن و جمع کردن، برای مثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدَن، کَوالیدَن اندوختن و جمع کردن، برای مِثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
مرکّب از: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، ارباء. انماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طمی، گوالیدن گیاه. مید. میدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، اِرباء. اِنماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طَمْی، گوالیدن گیاه. مید. مَیَدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگْوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن: بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت. شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین). ، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) : ز کالیدن یک تن از رزمگاه شکست اندرآید به پشت سپاه. لبیبی. ، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
غله و کشت و زراعت بالیده و نموکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده (اسم مفعول از گوالیدن) است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیده شود، اندوخته و جمعکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده است. (حاشیۀ برهان چ معین)
غله و کشت و زراعت بالیده و نموکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده (اسم مفعول از گوالیدن) است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیده شود، اندوخته و جمعکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده است. (حاشیۀ برهان چ معین)
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کولیدن ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کَولیدن َ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)