جمع واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کافور به معنی شکوفۀ خرما. (آنندراج). و رجوع به کافور شود خمهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمها. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کافور به معنی شکوفۀ خرما. (آنندراج). و رجوع به کافور شود خمهای بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمها. (از اقرب الموارد)
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اُوِرت، مُعتَدٌ بِه، بی اَندازِه، غَزیر، مُفرِط، مُوَفَّر، جَزیل، مُتَوافِر، دَرغیش، مَوفور، عَدیدِه، خِیلی، بِه غایَت، کَثیر در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
شهرکی است خوش و خرم و نواحی بسیار دارد و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد و همه میوه ها آنجا بغایت نیکوست خاصه انار که مانند انار طهرانی است و آبی نیکو و بادام بسیار، و بیشترین حوایج شیراز و آن حدود از آنجا آورندو غلۀ بسیار خیزد و کرباس و حصیر، و هوای آن سرد ومعتدل است و آب آنجا از رود ثکان است و در آن حدود نخجیر بسیار باشد. (فارسنامه ابن البلخی). نام قصبه ای از مضافات شیراز. (برهان). یکی از دهستانهای سه گانه بخش سروستان شهرستان شیراز. از شمال به دهستان قره باغ و دریاچۀ مهارلو، از مشرق به دهستان حومه سروستان، از جنوب به دهستان فرمشکان و از مغرب به ارتفاعات و دهستان سیاخ محدود است. این دهستان در جنوب غربی بخش واقع و هوای آن معتدل است و آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات و چغندر وحبوبات و میوه و لبنیات و شغل اهالی باغبانی و گله داری و قالی بافی و جمعیت آن در حدود نه هزار نفر است. از بیست و شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مرکز دهستان قریۀ کوار و آبادیهای مهم آن عبارتند از: اکبرآباد، مظفری، نوروزان، تسوح. شوسۀ شیراز به فیروزآباد از این دهستان می گذرد و در ارتفاعات آن طوایف کره کانی بیگی از ایل قشقایی ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به معجم البلدان شود
شهرکی است خوش و خرم و نواحی بسیار دارد و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد و همه میوه ها آنجا بغایت نیکوست خاصه انار که مانند انار طهرانی است و آبی نیکو و بادام بسیار، و بیشترین حوایج شیراز و آن حدود از آنجا آورندو غلۀ بسیار خیزد و کرباس و حصیر، و هوای آن سرد ومعتدل است و آب آنجا از رود ثکان است و در آن حدود نخجیر بسیار باشد. (فارسنامه ابن البلخی). نام قصبه ای از مضافات شیراز. (برهان). یکی از دهستانهای سه گانه بخش سروستان شهرستان شیراز. از شمال به دهستان قره باغ و دریاچۀ مهارلو، از مشرق به دهستان حومه سروستان، از جنوب به دهستان فرمشکان و از مغرب به ارتفاعات و دهستان سیاخ محدود است. این دهستان در جنوب غربی بخش واقع و هوای آن معتدل است و آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات و چغندر وحبوبات و میوه و لبنیات و شغل اهالی باغبانی و گله داری و قالی بافی و جمعیت آن در حدود نه هزار نفر است. از بیست و شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مرکز دهستان قریۀ کوار و آبادیهای مهم آن عبارتند از: اکبرآباد، مظفری، نوروزان، تسوح. شوسۀ شیراز به فیروزآباد از این دهستان می گذرد و در ارتفاعات آن طوایف کره کانی بیگی از ایل قشقایی ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به معجم البلدان شود
ضد مؤمن. بی دین. بی کتاب. ناگرونده. ناگرویده. ناخستو. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (دستورالاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : درآورد لشکر به ایران زمین شه کافران دل پراگنده کین. فردوسی. همه نزد من سربسر کافرند وز اهریمن بدکنش بدترند. فردوسی. تاک رز گفتا از من چه همی پرسی کافری، کافر، ز ایزد نه همی ترسی. منوچهری. آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند و مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. (تاریخ بیهقی ص 624). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله و دمنه). گر لبت آن منستی ز جهان کافرم گر هوسی داشتمی. خاقانی (دیوان چ سجای ص 675). کافرم کافر ار بخدمت تو دل من آرزو نمیدارد. خاقانی. تا به اسلام عشق تو برسم بندۀ کافری توانم شد. خاقانی. گفت کرم کن که پشیمان شدیم کافر بودیم و مسلمان شدیم. نظامی. تا چنان نومید شد جانشان ز نور که روان کافران ز اهل قبور. مولوی. گر جملۀ کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. سعدی. عقل بیچاره است در زندان عشق چون مسلمانی بدست کافری سعدی. گر گدا پیشرو لشکر اسلام شود کافر از بیم توقع برود تا در چین. سعدی. به تقلید کافر شدم روز چند برهمن شدم در مقالات زند. سعدی. ، ناسپاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کافر را در تداول بیشتر فارسی زبانان به فتح نیز استعمال کرده اند. (غیاث) (آنندراج) (شعوری ص 237) : زمین را فروشستی از شرک مشرک جهان را تهی کردی از کفر کافر. فرخی. (دیگر قافیه ها مادر و گوهر و قیصر است). بر او مردمی کو کبر دارد بتر باشد هزاران ره ز کافر. فرخی. (بقیۀ قوافی برابر و سنگر و یاور است). به مردی فزایندۀ عز مؤمن به شمشیر کاهندۀ کفر کافر. فرخی. (دیگر قافیه ها صفدر و گوهر ومرمر است). گر خواهدکشتن بدهن کافر او را روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر. ناصرخسرو. (دیگر قافیه ها منور و چنبر و... است). نزدیک او اگر خطرش هستی یک شربت آب کی خوردی کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی حیدر و منکر و افسر و... است). بریده گشت پس آنگاه ششصد و سی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی برتر و محشر و... است). گهی ابر تاری و خورشید رخشان چو تیغ علی بود در کتف کافر. ناصرخسرو. (دیگر قافیه ها مضطر و مفخر و بیمر است). حجت نبود ترا که گوئی من مؤمنم و جهود کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی صنوبر و نشتر و رهبر... است). ، در شرع به معنی منکر دین محمدی است. (آنندراج) ، ظالم. بی رحم. شوخ. (آنندراج) : گر قرمطی و جهود و گر کافر بود از تخت به دار بر شدن منکر بود. (تاریخ بیهقی ص 186). قیامت میکنی ای کافر امروز ندانم تا چه در سر داری امروز. انوری. زلف تو کافری است که هردم بتازگی خون هزار کس خوردآنگه که کم خورد. خاقانی. گفت موسی های خیره سر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی. مولوی. - زنبور کافر،نوعی زنبور. زنبور سرخ. (آنندراج) : در زنبور کافر از چه زنی خاصه دارالسلاح پیکان است. خاقانی. صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت چون ز غمزه کافران زنبور کافر ساخته. خاقانی. ترکیب ها: - کافر حربی. کافرخوی. کافردل. کافردلی. کافر ذمی. کافرزاده. کافرستیز. کافر سرخ. کافرسیرت. کافر غیرکتابی. کافر فرنگ. کافر کتابی. کافرکش. کافرکشتن. کافرکیش. کافرکیشی. کافرماجرا. کافر ماجرایی. کافرماجرایی کردن. کافرمژه. کافرنشان. کافرنعم. کافرنعمت. کافرنعمتی. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود. ، مقیم: یقال هو کافر بارض الروم، ای مقیم بها. (مهذب الاسماء) ، اخیل، و آن مرغی است. رجوع به اخیل شود، شب تاریک. (مهذب الاسماء) (غیاث) (دستور الاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری) ، تاریکی، تاریکی اول شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابر تاریک. (دستور الاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیاه. ادهم. (المنجد) : رفتم از پیش او و پیش گرفتم راه سخت و سیاه چون دل کافر. مسعودسعد. ، کشاورز. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 237) ، زره. درع، مرد باسلاح، غلاف شکوفۀ خرما، آنکه جامه بالای یکدیگر پوشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دریا. (دستور الاخوان) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رودبار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوی بزرگ، زمین دور از مردم، زمین ناهموار، گیاه، غایط پاسپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از زنبور است. (آنندراج). زنبور سرخ: نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی نقش من چون شاه زنبوران مسلمان آمده. خاقانی. اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم. خاقانی. رجوع به زنبور شود
ضد مؤمن. بی دین. بی کتاب. ناگرونده. ناگرویده. ناخستو. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (دستورالاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : درآورد لشکر به ایران زمین شه کافران دل پراگنده کین. فردوسی. همه نزد من سربسر کافرند وز اهریمن بدکنش بدترند. فردوسی. تاک رز گفتا از من چه همی پرسی کافری، کافر، ز ایزد نه همی ترسی. منوچهری. آنجا کافران پلیدتر و قوی تر بودند و مضایق بسیار و حصارهای قوی داشتند. (تاریخ بیهقی ص 624). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از بردۀ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاد اسلام می آورند. (کلیله و دمنه). گر لبت آن منستی ز جهان کافرم گر هوسی داشتمی. خاقانی (دیوان چ سجای ص 675). کافرم کافر ار بخدمت تو دل من آرزو نمیدارد. خاقانی. تا به اسلام عشق تو برسم بندۀ کافری توانم شد. خاقانی. گفت کرم کن که پشیمان شدیم کافر بودیم و مسلمان شدیم. نظامی. تا چنان نومید شد جانشان ز نور که روان کافران ز اهل قبور. مولوی. گر جملۀ کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. سعدی. عقل بیچاره است در زندان عشق چون مسلمانی بدست کافری سعدی. گر گدا پیشرو لشکر اسلام شود کافر از بیم توقع برود تا در چین. سعدی. به تقلید کافر شدم روز چند برهمن شدم در مقالات زند. سعدی. ، ناسپاس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کافر را در تداول بیشتر فارسی زبانان به فتح نیز استعمال کرده اند. (غیاث) (آنندراج) (شعوری ص 237) : زمین را فروشستی از شرک مشرک جهان را تهی کردی از کفر کافر. فرخی. (دیگر قافیه ها مادر و گوهر و قیصر است). بر او مردمی کو کبر دارد بتر باشد هزاران ره ز کافر. فرخی. (بقیۀ قوافی برابر و سنگر و یاور است). به مردی فزایندۀ عز مؤمن به شمشیر کاهندۀ کفر کافر. فرخی. (دیگر قافیه ها صفدر و گوهر ومرمر است). گر خواهدکشتن بدهن کافر او را روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر. ناصرخسرو. (دیگر قافیه ها منور و چنبر و... است). نزدیک او اگر خطرش هستی یک شربت آب کی خوردی کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی حیدر و منکر و افسر و... است). بریده گشت پس آنگاه ششصد و سی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی برتر و محشر و... است). گهی ابر تاری و خورشید رخشان چو تیغ علی بود در کتف کافر. ناصرخسرو. (دیگر قافیه ها مضطر و مفخر و بیمر است). حجت نبود ترا که گوئی من مؤمنم و جهود کافر. ناصرخسرو. (بقیۀ قوافی صنوبر و نشتر و رهبر... است). ، در شرع به معنی منکر دین محمدی است. (آنندراج) ، ظالم. بی رحم. شوخ. (آنندراج) : گر قرمطی و جهود و گر کافر بود از تخت به دار بر شدن منکر بود. (تاریخ بیهقی ص 186). قیامت میکنی ای کافر امروز ندانم تا چه در سر داری امروز. انوری. زلف تو کافری است که هردم بتازگی خون هزار کس خوردآنگه که کم خورد. خاقانی. گفت موسی های خیره سر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی. مولوی. - زنبور کافر،نوعی زنبور. زنبور سرخ. (آنندراج) : در زنبور کافر از چه زنی خاصه دارالسلاح پیکان است. خاقانی. صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت چون ز غمزه کافران زنبور کافر ساخته. خاقانی. ترکیب ها: - کافر حربی. کافرخوی. کافردل. کافردلی. کافر ذمی. کافرزاده. کافرستیز. کافر سرخ. کافرسیرت. کافر غیرکتابی. کافر فرنگ. کافر کتابی. کافرکش. کافرکشتن. کافرکیش. کافرکیشی. کافرماجرا. کافر ماجرایی. کافرماجرایی کردن. کافرمژه. کافرنشان. کافرنعم. کافرنعمت. کافرنعمتی. رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود. ، مقیم: یقال هو کافر بارض الروم، ای مقیم بها. (مهذب الاسماء) ، اخیل، و آن مرغی است. رجوع به اخیل شود، شب تاریک. (مهذب الاسماء) (غیاث) (دستور الاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری) ، تاریکی، تاریکی اول شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابر تاریک. (دستور الاخوان) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیاه. ادهم. (المنجد) : رفتم از پیش او و پیش گرفتم راه سخت و سیاه چون دل کافر. مسعودسعد. ، کشاورز. (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 237) ، زره. درع، مرد باسلاح، غلاف شکوفۀ خرما، آنکه جامه بالای یکدیگر پوشیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دریا. (دستور الاخوان) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رودبار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوی بزرگ، زمین دور از مردم، زمین ناهموار، گیاه، غایط پاسپرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از زنبور است. (آنندراج). زنبور سرخ: نام من چون سرخ زنبوران چرا کافر نهی نقش من چون شاه زنبوران مسلمان آمده. خاقانی. اختران بینم زنبور صفت کافر سرخ شاه زنبور مسلمان به خراسان یابم. خاقانی. رجوع به زنبور شود
جمع واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر
جَمعِ واژۀ حافر. سم های ستوران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب). رجوع به حافر و حافره شود. - ذوات الحوافر، سم داران چون اسب و خر
سبدی بود بزرگ که باغبانان دارند. (لغت فرس اسدی). سبدی که میوه و انگور و چیزهای دیگر در آن کنند و بر پشت گیرند و از جایی به جایی برند و دو عدد آن را بر یک خر الاغ بار کنند و آن را به عربی دوخله خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کواره: کوارت بیارم که ورزدشیار (کذا) نگویم که خاک آور اندر کوار. اسدی (از لغت فرس). آن چنان بادی که کمتر چاکرت زر به دامن بخشد و لعل از کوار. شمس فخری. و رجوع به کواره شود
سبدی بود بزرگ که باغبانان دارند. (لغت فرس اسدی). سبدی که میوه و انگور و چیزهای دیگر در آن کنند و بر پشت گیرند و از جایی به جایی برند و دو عدد آن را بر یک خر الاغ بار کنند و آن را به عربی دوخله خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کواره: کوارت بیارم که ورزدشیار (کذا) نگویم که خاک آور اندر کوار. اسدی (از لغت فرس). آن چنان بادی که کمتر چاکرت زر به دامن بخشد و لعل از کوار. شمس فخری. و رجوع به کواره شود
کنیزکان که در مشک آب کشند، زوافر مجد، اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زافره. (اقرب الموارد). رجوع به زافره شود
کنیزکان که در مشک آب کشند، زوافر مجد، اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ زافره. (اقرب الموارد). رجوع به زافره شود