جدول جو
جدول جو

معنی کوا - جستجوی لغت در جدول جو

کوا
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوارتت
تصویر کوارتت
قطعۀ موسیقی که برای چهار نوازنده یا چهار ساز ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواره
تصویر کواره
کوار، سبد بزرگ برای حمل میوه، کندو، کباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواسر
تصویر کواسر
کاسر، پرندگان شکاری، جمع واژۀ کاسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوامخ
تصویر کوامخ
کامخ ها، نوعی خورش که از شیر و ماست تهیه می شود، آب کامه ها، جمع واژۀ کامخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوارث
تصویر کوارث
آنچه سبب غم و اندوه سخت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواژ
تصویر کواژ
طعنه، سرزنش، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکوا
تصویر سکوا
آش سرکه، آش بلغور که در آن سرکه بریزند، سکبا، سکباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوا
تصویر شکوا
گله کردن، شکایت کردن، گله و ناله، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کواز
تصویر کواز
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کَوْ وا)
چلیک ساز. بشکه ساز. (دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شکوی. ناله. شکوه. گله. (ناظم الاطباء). شکوی. گله. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکوی شود
لغت نامه دهخدا
(سِکْ)
سکبا و آن آشی باشد از گوشت و بلغور وسرکه پزند. (برهان) (آنندراج). سکبا = سک (سرکه) + وا (=با =ابا) آش سرکه. سکبا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
مرد پلید نیک دشنام دهنده مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتام. بدزبان. دارای زبان تلخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ابوالکواء، کنیت عربان است. (منتهی الارب). از کنیه های عرب. (از اقرب الموارد).
، آنکه داغ زدن حرفۀ اوست. (از معجم متن اللغه). داغ نه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داغ زن
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کوه (ک و و / ک و و) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
جمع واژۀ کوه (ک و و / ک و و) . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوه شود
لغت نامه دهخدا
(کُخُرْ رَ)
دهی از دهستان پشتکوه سورتچی بخش چهاردانگه است که در شهرستان ساری واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آبکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ)
صفت و گونه. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در بعضی فرهنگها با شین منقوطه نیز به نظر رسیده. (فرهنگ جهانگیری). کواسه. کواش. کواشه. و رجوع به همین کلمه هاشود، طرز و روش و قاعده و قانون. (برهان). طرز و روش و رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
آنکه کوزه های سفالی می سازد. (از انساب سمعانی). کوزه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف کراز است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کراز شود، چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح گواز است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به گواز و گواره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شهری است در سودان. (ابن البیطار ذیل کلمه بشمه). سرزمینی است از کشور سودان واقع در جنوب فزان، عقبه بن عامر آنجا را فتح کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
شهرکی است خوش و خرم و نواحی بسیار دارد و درختستانی عظیم است چنانکه میوه ها را قیمتی نباشد و همه میوه ها آنجا بغایت نیکوست خاصه انار که مانند انار طهرانی است و آبی نیکو و بادام بسیار، و بیشترین حوایج شیراز و آن حدود از آنجا آورندو غلۀ بسیار خیزد و کرباس و حصیر، و هوای آن سرد ومعتدل است و آب آنجا از رود ثکان است و در آن حدود نخجیر بسیار باشد. (فارسنامه ابن البلخی). نام قصبه ای از مضافات شیراز. (برهان). یکی از دهستانهای سه گانه بخش سروستان شهرستان شیراز. از شمال به دهستان قره باغ و دریاچۀ مهارلو، از مشرق به دهستان حومه سروستان، از جنوب به دهستان فرمشکان و از مغرب به ارتفاعات و دهستان سیاخ محدود است. این دهستان در جنوب غربی بخش واقع و هوای آن معتدل است و آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات و چغندر وحبوبات و میوه و لبنیات و شغل اهالی باغبانی و گله داری و قالی بافی و جمعیت آن در حدود نه هزار نفر است. از بیست و شش آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مرکز دهستان قریۀ کوار و آبادیهای مهم آن عبارتند از: اکبرآباد، مظفری، نوروزان، تسوح. شوسۀ شیراز به فیروزآباد از این دهستان می گذرد و در ارتفاعات آن طوایف کره کانی بیگی از ایل قشقایی ییلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
سبدی بود بزرگ که باغبانان دارند. (لغت فرس اسدی). سبدی که میوه و انگور و چیزهای دیگر در آن کنند و بر پشت گیرند و از جایی به جایی برند و دو عدد آن را بر یک خر الاغ بار کنند و آن را به عربی دوخله خوانند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کواره:
کوارت بیارم که ورزدشیار (کذا)
نگویم که خاک آور اندر کوار.
اسدی (از لغت فرس).
آن چنان بادی که کمتر چاکرت
زر به دامن بخشد و لعل از کوار.
شمس فخری.
و رجوع به کواره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گندنا و آن سبزیی باشد خوردنی. (برهان). گندنا و کراث. (ناظم الاطباء). گندنا. (آنندراج). کراث. (فهرست مخزن الادویه). کردی، کور. گیلکی، کوار. (حاشیۀ برهان چ معین). تره. سبزی خوردنی. (فرهنگ فارسی معین) ، ابری که در شبهای تابستان کله بندد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نیکوسیاست. (منتهی الارب) (آنندراج). نیکو سیاست کننده ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکوا
تصویر سکوا
آش سرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوا
تصویر سکوا
((س))
آش سرکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوار
تصویر کوار
سبزی خوردنی، تره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواس
تصویر کواس
((کُ))
طرز، روش، گواش، گواسه، گواشه، گواس
فرهنگ فارسی معین
شکایت، شکوائیه، گلایه، گله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی سورتچی شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
تره
فرهنگ گویش مازندرانی