جدول جو
جدول جو

معنی کهرام - جستجوی لغت در جدول جو

کهرام
نام قلعه ای در هندوستان. (ناظم الاطباء). ناحیتی است در هندوستان. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 625)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرام
تصویر شهرام
(پسرانه)
شاهرام، شاه شاد و خوشحال، معادل فارسی میکائیل، شه به معنای شاه و والا مرتبه و رام نام فارسی فرشته ای موکول بر سعادت و روزی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهرام
تصویر وهرام
(پسرانه)
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرام
تصویر مهرام
(پسرانه)
رام شده ماه، ماه آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهرم
تصویر کهرم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهرام
تصویر بهرام
(پسرانه)
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهرام
تصویر وهرام
بهرام، مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهام
تصویر کهام
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کام، کاآم، شوک القصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرام
تصویر بهرام
مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، برای مثال ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد - ۵۴۹)، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
هرم ها، اجسام مخروطی شکل با مثلث هایی که همه به یک راس مشترک منتهی شوند، جمع واژۀ هرم
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید:
الفقه فقه ابی حنیفه وحداً
والدّین دین محمد بن کرام.
(از یادداشت مؤلف).
رجوع به کرامیه و کرامیان شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
صاحب کرم و اهتمام دارنده بدان. (از اقرب الموارد)
رزبان. (دهار). رجوع به کرم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جوانمرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد). ج، کرامون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
نیک جوانمرد و بامروت. کرّامه مؤنث آن است. ج، کرّامون. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مفرط در کرم. ج، کرامون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جمع واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) :
عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست
چنین بود ره آزادگان و خوی کرام.
فرخی.
نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.
منوچهری.
سپیده دم که وقت کار عام است
نبیذ مشکبو رسم کرام است.
منوچهری.
بر نفس خویش به شکر خدای
سود همی گیر برسم کرام.
ناصرخسرو.
خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو.
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام
زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام.
سوزنی.
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام.
سوزنی.
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام.
سوزنی.
کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب
چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام.
خاقانی.
بوددر غزنین امامی از کرام
نام بودش میوۀ عبدالسلام.
عطار (از مصیبت نامه).
او چو ذوق راستی دید از کرام
بی تکبر راستی را شد غلام.
مولوی (مثنوی).
- حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) :
تو پنداری که حاسد رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است.
حافظ.
- کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406).
نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش
برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود.
ناصرخسرو.
و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سیف کهام،شمشیر کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمشیر کند. (آنندراج) : هر قولی که به فعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام. (سندبادنامه ص 62) ، زبان وامانده در سخن. (آنندراج). لسان کهام، زبان وامانده در سخن، اسب بطی ٔ و آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردکلان سال بی هیچ چیزی. (آنندراج) : رجل کهام، مرد کلانسال بی هیچ چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم کهام، علی لفظ الواحد جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). قوم کهام، گروه کلان سال بی هیچ چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / کَ رَ)
نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ کشته شد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پهلوان تورانی. (از فهرست ولف). صحیح ’گهرم’ است، مخفف پهلوی گئوهرمیزد (معرب آن جوهرمز) ، مرکب از: گو (پهلوان) + هرمزد (سرور دانا که نام خداست) ، جمعاً یعنی هرمزدیل. اما ولف در فهرست شاهنامه ’1- پهلوان تورانی، 2- شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب’ را کهرم ضبط کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از سرداران لشکر افراسیاب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سوی میسره کهرم تیغزن
به قلب اندرون خسرو انجمن.
فردوسی (از یادداشت ایضاً).
چو اخواست با زنگۀ شاوران
دگربرته با کهرم از یاوران.
فردوسی.
رجوع به مزدیسنا ص 348 و مجمل التواریخ ص 314 و مادۀ بعد شود
شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب. (فهرست ولف) :
برادر بد او را دو اهریمنان
یکی کهرم و دیگر اندیرمان.
فردوسی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام محلی کنار راه شیراز به بوشهر میان کلیه و بوشهر در 233هزارگزی شیراز واقع شده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، مجازاً، به معنی توپ آهنین است که از آلات معظمۀ جنگ است. (از انجمن آرا) :
اهریمن رویینه تن تنین آهن پیرهن
آتش فشانان از دهن چون کام اژدرها شده.
؟ (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام قلعه ای در آذربایجان ازولایت خلخال. (از نزهه القلوب ج 3 ص 83). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 475 و حواشی شدالازار ص 550 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هرم که تثنیۀ آن هرمان باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به هرم شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ءَ)
پیر و کلان سال گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت پیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیر کردن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام روز بیستم از هر ماه شمسی. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
نگه دار از ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز.
فردوسی.
همی بود تا روز بهرام بود
که بهرام را آن نه پدرام بود.
فردوسی.
ای روی تو بخوبی افزون ز مهر و ماه
بهرام روز باده و بهرام رنگ خواه.
مسعود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
وهرام (پهلوی). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است. (فرهنگ فارسی معین) ، چیزی را از خوف عشار و جز آن از راه غیرمسلوک آوردن. منه حدیث الحجاج انه اتی بجراب لؤلؤ بهرج، ای عدل به عن الطریق المسلوک. (منتهی الارب) (از آنندراج). قاچاق کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رُ)
نام شهری قدیم از شهرهای فارس که در زمان اردشیر بابکان نیز آباد بوده و معرب آن جهرم است. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به جهرم شود
لغت نامه دهخدا
بخشنده، جمع کریم، نواخن ها بزرگواری ها ورچ ها، جمع کریم بزرگوار ان بلند همتان: (او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهرم
تصویر کهرم
کهرمان زرده مند شاهبوی زرد (مند شاهبوی عنبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
اجسام مخروطی شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرام
تصویر بهرام
نام روز بیستم از هرماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرام
تصویر کرام
((کِ))
جمع کریم، بزرگوار، بلند همتان
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهرام
تصویر اهرام
جمع هرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهرام
تصویر بهرام
مریخ
فرهنگ واژه فارسی سره