پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کام، کاآم، شوک القصار
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضدِ اسکوربوت و ضدِ کرم است، غاسول رومی، کام، کاآم، شوک القصار
مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، برای مثال ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد - ۵۴۹)، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، برای مِثال ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد - ۵۴۹)، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 5هزارگزی شمال خاوری هریس و 27هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. دارای 321 تن سکنه. آب آن از رود خانه قوری چای و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید: الفقه فقه ابی حنیفه وحداً والدّین دین محمد بن کرام. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرامیه و کرامیان شود
امام است کرامیه را. (منتهی الارب). امام کرامیه را گویند که قائلند به اینکه معبودشان مستقر بر عرش است و جوهر است. (از اقرب الموارد). محمد بن عبدالکریم سجستانی است او در ایام ظاهر خلیفه ظهور کرد و از روی نقل و خبر برای خدای تعالی بودن ِ در زمان و مکان را اثبات می کرد. ابوالفتح بستی گوید: الفقه فقه ابی حنیفه وحداً والدّین دین محمد بن کرام. (از یادداشت مؤلف). رجوع به کرامیه و کرامیان شود
جمع واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جمع واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) : عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست چنین بود ره آزادگان و خوی کرام. فرخی. نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرام است و نز عداد اناس. منوچهری. سپیده دم که وقت کار عام است نبیذ مشکبو رسم کرام است. منوچهری. بر نفس خویش به شکر خدای سود همی گیر برسم کرام. ناصرخسرو. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم وارت فعل کرام باید کرد. ناصرخسرو. جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی. هواخواه او گشته از جان و دل صغار و کبار و کرام و لئام. سوزنی. مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب صدق در حق کرام و کذب در حق لئام. سوزنی. کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام. خاقانی. بوددر غزنین امامی از کرام نام بودش میوۀ عبدالسلام. عطار (از مصیبت نامه). او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام. مولوی (مثنوی). - حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) : تو پنداری که حاسد رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است. حافظ. - کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406). نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود. ناصرخسرو. و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
جَمعِ واژۀ کریم. بزرگواران. (از آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به ک-ریم شود، جَمعِ واژۀ کریمه. (از اقرب الموارد). رجوع به کریمه شود، در تداول فارسی زبانان، بزرگان و مردان بزرگ وجوانمرد و بامروت و بلندهمت و اصیل و پاک نژاد و حلیم و مهربان و بلندمرتبت. (ناظم الاطباء) : عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست چنین بود ره آزادگان و خوی کرام. فرخی. نبیذ خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرام است و نز عداد اناس. منوچهری. سپیده دم که وقت کار عام است نبیذ مشکبو رسم کرام است. منوچهری. بر نفس خویش به شکر خدای سود همی گیر برسم کرام. ناصرخسرو. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم وارت فعل کرام باید کرد. ناصرخسرو. جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود شاعرنوازی عادت و رسم کرام. سوزنی. هواخواه او گشته از جان و دل صغار و کبار و کرام و لئام. سوزنی. مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب صدق در حق کرام و کذب در حق لئام. سوزنی. کاین آبنوس و عاج شب روز وروز و شب چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام. خاقانی. بوددر غزنین امامی از کرام نام بودش میوۀ عبدالسلام. عطار (از مصیبت نامه). او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام. مولوی (مثنوی). - حسابش با کرام الکاتبین بودن، لاابالی و بی بند و بار و لاقید نسبت به اصول اخلاقی و غیره بودن. (یادداشت مؤلف) : تو پنداری که حاسد رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است. حافظ. - کرام الکاتبین، هر یک از دو فرشتۀ چپ و راست که ثبت اعمال آدمی کند: و ان علیکم لحافظین کراماً کاتبین. (قرآن 10/82-11). کشف الاسرار در تفسیراین دو آیه آرد: یعنی ملائکی که شما را نگاه میدارندو اعمالتان را در صحائف ثبت می کنند و چیزی از اعمال بنی آدم برایشان مخفی نماند. و گفته اند که منظور از ’کراماً’ یعنی شتاب میکنند در نوشتن حسنات و بازمی ایستند از نوشتن سیئات به امید استغفار و توبه پس مینویسند گناه و توبه را با هم. (از کشف الاسرار ج 1 ص 406). نفس مردم را خداوندان عقل از روی هوش برکشد تا با کرام الکاتبین همتا شود. ناصرخسرو. و صحیفه بر دست کرام الکاتبین. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
سیف کهام،شمشیر کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمشیر کند. (آنندراج) : هر قولی که به فعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام. (سندبادنامه ص 62) ، زبان وامانده در سخن. (آنندراج). لسان کهام، زبان وامانده در سخن، اسب بطی ٔ و آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردکلان سال بی هیچ چیزی. (آنندراج) : رجل کهام، مرد کلانسال بی هیچ چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم کهام، علی لفظ الواحد جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). قوم کهام، گروه کلان سال بی هیچ چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سیف کهام،شمشیر کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمشیر کند. (آنندراج) : هر قولی که به فعل نینجامد غمامی بود جهام و حسامی بود کهام. (سندبادنامه ص 62) ، زبان وامانده در سخن. (آنندراج). لسان کهام، زبان وامانده در سخن، اسب بطی ٔ و آهسته رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردکلان سال بی هیچ چیزی. (آنندراج) : رجل کهام، مرد کلانسال بی هیچ چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم کهام، علی لفظ الواحد جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). قوم کهام، گروه کلان سال بی هیچ چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ کشته شد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پهلوان تورانی. (از فهرست ولف). صحیح ’گهرم’ است، مخفف پهلوی گئوهرمیزد (معرب آن جوهرمز) ، مرکب از: گو (پهلوان) + هرمزد (سرور دانا که نام خداست) ، جمعاً یعنی هرمزدیل. اما ولف در فهرست شاهنامه ’1- پهلوان تورانی، 2- شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب’ را کهرم ضبط کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از سرداران لشکر افراسیاب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوی میسره کهرم تیغزن به قلب اندرون خسرو انجمن. فردوسی (از یادداشت ایضاً). چو اخواست با زنگۀ شاوران دگربرته با کهرم از یاوران. فردوسی. رجوع به مزدیسنا ص 348 و مجمل التواریخ ص 314 و مادۀ بعد شود شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب. (فهرست ولف) : برادر بد او را دو اهریمنان یکی کهرم و دیگر اندیرمان. فردوسی. رجوع به مادۀ قبل شود
نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ کشته شد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پهلوان تورانی. (از فهرست ولف). صحیح ’گهرم’ است، مخفف پهلوی گئوهرمیزد (معرب آن جوهرمز) ، مرکب از: گو (پهلوان) + هرمزد (سرور دانا که نام خداست) ، جمعاً یعنی هرمزدیل. اما ولف در فهرست شاهنامه ’1- پهلوان تورانی، 2- شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب’ را کهرم ضبط کرده است. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از سرداران لشکر افراسیاب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوی میسره کهرم تیغزن به قلب اندرون خسرو انجمن. فردوسی (از یادداشت ایضاً). چو اخواست با زنگۀ شاوران دگربرته با کهرم از یاوران. فردوسی. رجوع به مزدیسنا ص 348 و مجمل التواریخ ص 314 و مادۀ بعد شود شاهزادۀ تورانی پسر ارجاسب. (فهرست ولف) : برادر بد او را دو اهریمنان یکی کهرم و دیگر اندیرمان. فردوسی. رجوع به مادۀ قبل شود
نام محلی کنار راه شیراز به بوشهر میان کلیه و بوشهر در 233هزارگزی شیراز واقع شده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، مجازاً، به معنی توپ آهنین است که از آلات معظمۀ جنگ است. (از انجمن آرا) : اهریمن رویینه تن تنین آهن پیرهن آتش فشانان از دهن چون کام اژدرها شده. ؟ (از انجمن آرا)
نام محلی کنار راه شیراز به بوشهر میان کلیه و بوشهر در 233هزارگزی شیراز واقع شده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، مجازاً، به معنی توپ آهنین است که از آلات معظمۀ جنگ است. (از انجمن آرا) : اهریمن رویینه تن تنین آهن پیرهن آتش فشانان از دهن چون کام اژدرها شده. ؟ (از انجمن آرا)
دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام روز بیستم از هر ماه شمسی. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) : نگه دار از ماه بهرام روز برو تا در مرو گیتی فروز. فردوسی. همی بود تا روز بهرام بود که بهرام را آن نه پدرام بود. فردوسی. ای روی تو بخوبی افزون ز مهر و ماه بهرام روز باده و بهرام رنگ خواه. مسعود.
نام روز بیستم از هر ماه شمسی. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) : نگه دار از ماه بهرام روز برو تا در مرو گیتی فروز. فردوسی. همی بود تا روز بهرام بود که بهرام را آن نه پدرام بود. فردوسی. ای روی تو بخوبی افزون ز مهر و ماه بهرام روز باده و بهرام رنگ خواه. مسعود.
وهرام (پهلوی). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است. (فرهنگ فارسی معین) ، چیزی را از خوف عشار و جز آن از راه غیرمسلوک آوردن. منه حدیث الحجاج انه اتی بجراب لؤلؤ بهرج، ای عدل به عن الطریق المسلوک. (منتهی الارب) (از آنندراج). قاچاق کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
وهرام (پهلوی). بهرام یا وهرام نام چند تن از شاهان ساسانی است. (فرهنگ فارسی معین) ، چیزی را از خوف عشار و جز آن از راه غیرمسلوک آوردن. منه حدیث الحجاج انه اتی بجراب لؤلؤ بهرج، ای عدل به عن الطریق المسلوک. (منتهی الارب) (از آنندراج). قاچاق کردن. (یادداشت بخط مؤلف)