جدول جو
جدول جو

معنی کنکینا - جستجوی لغت در جدول جو

کنکینا
(کِ)
درخت بزرگی از محصولات آمریکا که پوست آن را در طب مانند مقویات و جهت دفع تب بسیار استعمال می کنند و پوست این درخت را نیز کنکینا و پوست گنه گنه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کینکینا کلمه اسپانیایی مأخوذ از زبان ساکنان کشور ’پرو’ از درختان بومی ’پرو’ و سرزمینهای اطراف آن است و مخصوصاً به واسطۀ کنین سرشاری که در پوست آن وجود دارد، در اندونزی کشت می شود. (از لاروس). و رجوع به کینین و گنه گنه در همین لغت نامه و کارآموزی داروسازی ص 188 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکینا
تصویر مکینا
(دخترانه)
بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نکیسا
تصویر نکیسا
(دخترانه)
نام موسیقیدان مشهور در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگینا
تصویر نگینا
(دخترانه)
موسیقی، آواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
تهیه شده با کشک، نان جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگینا
تصویر رنگینا
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، شلیر، شفرنگ، تالانه، شکیر، رنگینان، تالانک، مالانک، شفترنگ
فرهنگ فارسی عمید
در حدودالعالم چ دانشگاه ص 171 و چاپ سید جلال الدین تهرانی این کلمه بدین صورت آمده که بظاهر همان ’کفربیا’ است. رجوع به کفربیا در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به زبان محلی کرمانی به معنی مقنی و چاخو است. (حاشیۀ المضاف الی بدایع الازمان چ عباس اقبال ص 42). کاریزکن. چاه کن: آنچه از فروع و مرافق عمل دیوان کرمان یافت همه فنا کرد... یا به گل کار و کهنکین داد. (المضاف الی بدایع الازمان ایضاً ص 42). گفتند ما از پیران شنیده ایم که آفت شهر بم از رود آبارق است، اگر آوردن آن رود و در خندق شهر افکندن میسر گردد لابد دیوار خراب شود و شهر گشاده، پس فرمودند تا جملۀ بازیار و کهنکین حوالی بم و نرماشیر جمع کردند و از بیست فرسنگی رود آوردند و در خندق افکند... (تاریخ سلاجقۀ کرمان تألیف محمد بن ابراهیم). رجوع به کهن شود
لغت نامه دهخدا
جوالیقی در المعرب آرد: الکذینق، آنچه گازر بدان (جامه را می کوبد، عربی نیست و همان است که عامه بدان کوذینا گویند. کوذین. و رجوع به کوذین شود
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند استر را گویند که مادرش اسب است، (برهان) (آنندراج)، هزوارش ’کتینا’، استر، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ / دُ)
از قرای سغد است که در نیم فرسخی دبوسیه واقع شده است. (از معجم البلدان). از قرای دبوسیه از سغد سمرقند است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
منسوب به کندکین است که از قرای سغد سمرقند می باشد. (الانساب سمعانی). منسوب به کندکین است که از قرای دبوسیه از سغد سمرقند است و ازآنجاست ابوالحسن علی بن احمد بن الحسین بن ابی نصر بن الاشعث کندکینی. (از لباب الانساب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 1062 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَکَ)
خاندانی دیلمی که نخست در طارم به فرمانروائی پرداختند و سپس به آذربایجان و اران و ارمنستان و زنجان و ابهر و سهرورد نیز دست یافتند و بیشتر دیلمستان در تصرف ایشان بود. نخستین کسی که از این خاندان شناخته شده محمد بن مسافر است. افراد معروف این خاندان از این قرارند: 1- محمد بن مسافر. 2- وهسودان بن محمد 3- نوح بن وهسودان 4- جستان بن نوح 5- ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وهسودان. وی در سال 387 ه. ق. بر زنجان و ابهر و سهرورد و طارم دست یافت و در 420میان او و مسعود غزنوی جنگهایی رخ داد. 6- جستان بن ابراهیم (در حدود 430). 7- مسافر (در حدود 456). کنکریان چون با خاندان بویه که شیعه بودند دشمنی پیدا کرده و از خلیفۀ بغداد که اختیارش به دست آل بویه بودروگردان بودند، از مذاهب سنی و شیعه هر دو منحرف شده آیین باطنی را پذیرفتند و سکه به نام آنان زدند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شهریاران گمنام شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
نان جو و غیره. (برهان). کشکین:
حلوای جهان غلام کشکینۀ ماست
دیبای جهان بندۀ پشمینۀ ماست.
افضل الدین کرمانی (دیوان ص 104).
، آش جو. سیار. کالجوش. (یادداشت مؤلف) :
چو آمد گه زادن او را فراز
به کشکینۀ گرمش آمد نیاز.
عسجدی.
کشکینه سخنها که بسرپوش بنان گفت
من نیز بناچار بریچار نویسم.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
چهارمین مملکت از ممالک تابعۀ پارت که بواسطۀ ولات اداره میشده اند، بروایت گوت شمید درست معلوم نیست کجا بوده، باید نهاوند باشد، (از ایران باستان چ 2 ص 2651)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است به نسف. (منتهی الارب). قریه ای از قرای نسف به ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نیکلا دو، مارشال فرانسوی، متولد در پاریس و یکی از بهترین فرماندهان عصر لوئی چهاردهم، وی ’دوک ساووا’ رادر ’استافورد’ به سال 1690 میلادی و در ’مارسی’ به سال 1693 مغلوب ساخت و خود رالایق کارهای مهم نشان داد، و چون مردی متفکر بود و جان سربازان خود را عزیز میداشت و بی جهت آنان را بکشتن نمیداد سربازانش او را ’پدر فکر’ نام دادند، او ازخود ’یادداشتها’ باقی گذاشته است، (1637 - 1712)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میوه ای است که هندوانه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه که در 11هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی باختر راه فرعی کوزران به چهار زیر واقع شده است زمینش دشت و سردسیر است و تعداد سکنۀ آن 120 نفر است که به کردی و فارسی صحبت میکنند، آبش از سراب هفت آشان تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات حبوب، صیفی دیمی و مختصر میوه است، شغل اهالیش گله داری است و راه آن مالرو است در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سرطان است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به کاکیره شود
لغت نامه دهخدا
خسک دانه که به عربی قرطم گویند، (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 251) (فهرست مخزن الادویه)، و به هندی کروکسم کابیخ نامند، (فهرست مخزن الادویه)، کافشه و تخم کاجیره، (ناظم الاطباء)، حب النیل، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به حب النیل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ /نِ)
منسوب به کرک. کرکی:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که کرکینه پوشد بجای حریر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بمعنی خداداد، حنینا و حننیا. پانزده نفر در کتاب مقدس به این اسم بودند. من جمله نبی کاذبی که در ایام ارمیا نبوت می نمود که گفت: ظروف خانه خداوند بعد از دو سال دیگر از بابل استرداد خواهد شد و یوغ چوبی را که بر حسب فرمودۀ خدا بر گردن ارمیای نبی بود شکسته، گفت: بدین طور یوغ عبودیت شهریار بابل را خواهید شکست. اما حضرت ارمیا در اول از ادعای او مشوش گردیده. بالاخره شفاهاً بوی گفت: که تو کذاب میباشی و به زودی خواهی مرد. در همان سال جهان را بدرود گفت و پیغمبران حقیقی گاه گاه بدین طور آزموده میشدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگینا
تصویر رنگینا
میوه ایست شبیه شفتالو شفترنگ شلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبیلا
تصویر کنبیلا
از هندی کمپیلا سرخ خاکه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکینه
تصویر کشکینه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکین
تصویر کلکین
منسوب به کلک: ساخته از نای نیی نیین، قلمی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کشک، نان جو کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو در هم آمیخته پزند: (کشکین نانت نکند آرزوی نان سمن خواهی گرد و کلان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکین
تصویر کشکین
((کَ))
منسوب به کشک، نان جو، کشکینه، نانی که از آرد باقلا و نخود و گندم و جو درهم آمیخته پزند
فرهنگ فارسی معین