- کنور
- رعد تندر: بلرزید صحرا و کوه و کنور تو گفتی که برق آتشی زد بطور. (علی فرقدی)
معنی کنور - جستجوی لغت در جدول جو
- کنور ((کُ))
- رعد، تندر
- کنور ((کَ یا کِ))
- مکر، فریب
- کنور ((کَ))
- ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند
- کنور
- رعد، غرش ابر،
برای مثال بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی - لغتنامه - کنور)
- کنور
- جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کانور، کندوک، کندوله، کندو
برای مثال از تو دارم هرچه در خانه خنور / وز تو دارم نیز گندم در کنور (رودکی - ۵۳۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فریبنده فریب دهنده
شمارنده
فرانسوی بی دم
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
بیدم
مملکت
حالا، حال
آلات و لوازم خانه از ظرف و کاسه و کوزه و خم و غیره
محل نان پختن، محل طبخ نان است و آن خم مانند است
گربه، مهره های گردن
ریشۀ تلخ گیاه زرنباد، برای مثال عسلش را به حنظل است نسب / شکرش را برادر است کژور (ناصرخسرو - ۷۶)
نورانی، روشن شده، درخشان
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
کنز ها، گنج ها، جمع واژۀ کنز
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
جای پختن نان در خانه یا دکان نانوایی
گربه، مهتر، بزرگ، بیخ دم، مهره های گردن
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
هر نوع ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه، سبو و خم، برای مثال از آن دوست و دشمن نیارم به خانه / که خالی ست از خشک و از تر خنورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
میوۀ سدر، درخت سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، شجر النبق، سدره، سدرة المنتهیٰ
دستگاه مخصوص تعیین مصرف برق، آب، گاز و امثال آن ها، دستگاه شمارنده برای کمیّت های مختلف
روشن تر، درخشان تر، تابناک تر، نورانی، درخشان، مبارک، گرامی
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، حالیا، ایدر، الحال، اینک، ایدون، الآن، نون، حالا، ایمه، فی الحال، فعلاً، بالفعل، همینک، عجالتاً
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، اشوزشت، کوچ، پش، کوکن، مرغ شباویز، پسک، بوم، بیغوش، کوف، کلک، کول، شباویز، پژ، پشک، مرغ شب آویز، بایقوش، مرغ حق، بوف، مرغ بهمن، چغو، هامه، چوگک، کلیک، آکو برای مثال نی چو طاووس خودنمای باش / نه به ویران وطن چو کنگر کن (ابن یمین - ۴۸۳)
گدای سمج که با پررویی و بی شرمی گدایی می کند
گدای سمج که با پررویی و بی شرمی گدایی می کند