جدول جو
جدول جو

معنی کنور - جستجوی لغت در جدول جو

کنور
رعد، غرش ابر، برای مثال بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی - لغتنامه - کنور)
تصویری از کنور
تصویر کنور
فرهنگ فارسی عمید
کنور
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کانور، کندوک، کندوله، کندو برای مثال از تو دارم هرچه در خانه خنور / وز تو دارم نیز گندم در کنور (رودکی - ۵۳۶)
تصویری از کنور
تصویر کنور
فرهنگ فارسی عمید
کنور
(کُنْ وَ)
کننده که فاعل باشد و دساتیری است. (از انجمن آرا) (آنندراج). کننده و عامل و فاعل. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا
کنور
(کُ / کَ)
رعد برادر برق. (برهان). رعد. (فرهنگ رشیدی). رعد باشد و آن را ’تندر’ و ’تندور’ و... گویند. (جهانگیری). رعد باشد که آن را تندر و تندور و آسمان غریو و آسمان غرش نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). تندر و رعد. (ناظم الاطباء) :
بلرزید صحرا و کوه از کنور
تو گفتی که برق آتشی زد به طور.
فرقدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کنور
(کَ / کِ)
مکر و فریب و مردم بازی دادن هم هست. (برهان). کنبور است. (فرهنگ جهانگیری). مکر و فریب و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنور
(کَ)
کندوله بود یعنی تنباک غله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138). ظرفی را گویند که مانند خم بزرگی از گل ساخته که غله درآن کنند. (برهان). همان کندو. (فرهنگ رشیدی). خنور. است که غله در آن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبدی که در آن نان گذارند و یا غله ریزند و نیز خمرۀ بزرگی گلین که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندوله و آن چیزی است از گل و سرگین سازند تا گندم در او کنند. (اوبهی). کندو. (جهانگیری). کنور و کندور ظرفی باشد بزرگ مانند خم که از گل و سرگین کنند و غله درآن ریزند و به بعض از زبانها کندوله گویند و به ولایت آذربایجان کندو خوانند. (صحاح الفرس) :
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم آرد گندم درکنور.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 138).
هر چه بودم به خانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان (از لغت فرس ایضاً).
و رجوع به کنون شود
لغت نامه دهخدا
کنور
رعد تندر: بلرزید صحرا و کوه و کنور تو گفتی که برق آتشی زد بطور. (علی فرقدی)
فرهنگ لغت هوشیار
کنور
((کُ))
رعد، تندر
تصویری از کنور
تصویر کنور
فرهنگ فارسی معین
کنور
((کَ))
ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند
تصویری از کنور
تصویر کنور
فرهنگ فارسی معین
کنور
((کَ یا کِ))
مکر، فریب
تصویری از کنور
تصویر کنور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندر
تصویر کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چنور
تصویر چنور
(دخترانه و پسرانه)
گیاهی خوشبو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشور
تصویر کشور
(دخترانه)
سرزمینی دارای مرزهای مشخص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کفور
تصویر کفور
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندر
تصویر کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهتر، بزرگ، بیخ دم، مهره های گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنور
تصویر تنور
جای پختن نان در خانه یا دکان نانوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفور
تصویر کفور
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنوز
تصویر کنوز
کنز ها، گنج ها، جمع واژۀ کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنود
تصویر کنود
ناسپاسی، ناشکری، کفران نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منور
تصویر منور
نورانی، روشن شده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنور
تصویر خنور
هر نوع ظرف سفالی مانند کاسه، کوزه، سبو و خم، برای مثال از آن دوست و دشمن نیارم به خانه / که خالی ست از خشک و از تر خنورم (سنائی۲ - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کَ رَ / رِ)
فریبنده و مردم بازی دهنده. (برهان) (آنندراج). فریبنده و حیله کننده و غدرنماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستبر زشت منظر. (منتهی الارب) (آنندراج). ستبر و زشت پیکر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، بزرگ عمامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمامۀ بزرگ بسته. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهره های گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنور
تصویر تنور
محل نان پختن، محل طبخ نان است و آن خم مانند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنور
تصویر خنور
آلات و لوازم خانه از ظرف و کاسه و کوزه و خم و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنور
تصویر آنور
فرانسوی بی دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
فریبنده فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
((کَ رِ یا رَ))
فریبنده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنار
تصویر کنار
جنب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنون
تصویر کنون
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشور
تصویر کشور
مملکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنور
تصویر آنور
بیدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنتور
تصویر کنتور
شمارنده
فرهنگ واژه فارسی سره