جدول جو
جدول جو

معنی کنلک - جستجوی لغت در جدول جو

کنلک
مرتعی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنجک
تصویر کنجک
تازه، نو، بدیع، طرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
همچنین، مانند این، مثل این
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندک
تصویر کندک
ریزۀ نان، پارۀ نان، نان ریزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال، نارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناک
تصویر کناک
درد شکم، پیچش شکم
فرهنگ فارسی عمید
کدو یا سبد کوچکی که زنان روستایی در پای چرخ نخ ریسی می گذارند و گلوله های نخ را در آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نَ)
تخم خرفه باشد و به عربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان). تخم خرفه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کلنکک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنکک شود، سوراخ کلید را نیز گویند و باین معنی به کسر اول و فتح ثانی و سکون نون و کاف فارسی و عربی هر دوآمده است. (برهان). سوراخ کلیدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ / کَ لَ)
گزلک. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. (برهان). کارد کوچک. (غیاث اللغات). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و کاف فارسی اصح است و دور نیست که اصل آن ترکی باشد. (آنندراج). چاقو. استره. (ناظم الاطباء) ، نوک تیغ و دشنۀ کج را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ مانداز گهر او.
خاقانی.
رجوع به گزلک شود
لغت نامه دهخدا
والی نیشابور از جانب خوارزمشاهیان. نام این شخص در الکامل ابن اثیر کزلک و در جهانگشای جوینی کزل آمده است. رجوع به کزلی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ذا لِ)
از: ک + ذلک، یعنی مثل آن و همچنان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ)
کچل کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. جلگه ای و معتدل. سکنه 412 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ لَ)
مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهارواقع در 125 هزارگزی باختر چاه بهار کنار دریا و محلی گرمسیر است و 550 تن سکنه دارد. از آب باران و چاه مشروب میشود. محصول آن غلات، ذرت، ماهی، و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. راههای آن مالرو است و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کولک
تصویر کولک
کدویی که زنان پنبه رشتنی را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلک
تصویر کیلک
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
پیچش شکم ز حیر: عارض چو شود کناک و نبود صادق میدان که بنزدیک طبیب صادق (حاذق) از خوردن معجون بنفسج گردد بر ماده مرض طبیعت فایق. (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندک
تصویر کندک
نان ریز ریز شده نان پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
هر میوه کال نارس، خربزه نا رسیده کوچک، کدوی حجام که بوسیله آن حجامت کنند: (بد آن کس که مثل پیشه او حجامی است ساز او استره و کالک نشتر باشد) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته گزلک: کارد کوچک دشنه کج کارد کوچک و قلم تراشی که نوک آن کج باشد، نوک تیغ و دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
هم چنین همچنین چنین هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنک
تصویر کلنک
تخم خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسک
تصویر کنسک
ممسک بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن قمیص: گل کنگلک بدست حسد چاک میزند برتو چو دید زینت تر لیک زرکشی. (وصاف الحضره. سبک شناسی) مغولی پیراهن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
درخت پشه غال که از گونه های نارون است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناک
تصویر کناک
((کَ))
درد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجک
تصویر کنجک
((کَ جَ))
هر چیز غریب و تازه و نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندک
تصویر کندک
((کُ دَ))
نان ریزریز شده، نان پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسک
تصویر کنسک
((کِ نِ))
خسیس، ممسک، کنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
((کَ ذا لِ))
همچنین، چنین هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالک
تصویر کالک
((لَ))
نوعی خربزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندک
تصویر کندک
خندق
فرهنگ واژه فارسی سره