جدول جو
جدول جو

معنی کنقل - جستجوی لغت در جدول جو

کنقل
کنگر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر چیز پیچیده و درهم کشیده شده مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و در هم کشیده و گلوله شود، ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهم کشیده و کج وکوله باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنقل
تصویر تنقل
مزه خوردن، آجیل خوردن، هر گونه آجیل، خشکبار، شیرینی، میوه و امثال آن، از جایی به جایی رفتن، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَ)
نام تاج کسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، پای افزار. (مهذب الأسماء). موزه و نعل کهنۀ درپی کرده. (منتهی الارب). موزه و کفش کهنۀ درپی کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، راه کوتاه. (از اقرب الموارد) ، کانون آتش و این مولده است. (از محیطالمحیط). آتشدان. مجمر و کولخ و تفکده. (ناظم الاطباء). انگشت دان که آن را مجمر نیز گویند، در کشف به ضم اول و سوم. (غیاث) (آنندراج). آتشدان فلزین از قبیل آهن یا برنج و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
تا در زمانه چون مه کانون کشد سپاه
در تابخانه موسم کانون و منقل است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 103).
گلبنی بررویداکنون در میان خانه ها
بیخ او در منقل و کانون و شاخ اندر اثیر.
امیر معزی (ایضاً ص 219).
اثیر است و اخضر به بزم تو امشب
یکی تف منقل دگر موج ساغر.
خاقانی.
زآن مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند.
خاقانی.
منقل برآر چون دل عاشق که حجره را
رنگ سرشک عاشق شیدا برافکند.
خاقانی.
مجلس دو آتش داده بر این از حجر وآن از شجر
این کرده منقل را مقر آن جام را جا داشته.
خاقانی.
نبیذ خوشگوار و عشرت خوش
نهاده منقل زرین پرآتش.
نظامی.
سینۀ پرآتش مرا چون منقل است
کشت کامل گشت و وقت منجل است.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 413).
اوان منقل آتش گذشت و خانه گرم
زمان برکۀ آب است و صفحۀ ایوان.
سعدی.
چو آتش درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز.
سعدی.
- قبل منقل، لوازم. اثاثه. افزار و آلات. گویا اصلاً قسمتی از لوازم و اثاثه و زین وبرگ الاغ است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) : یابویی که علاوه بر من، قبل منقل و آبداری و خرت و پرت من هم در ترک بندیش بود. (ترجمه حاجی بابای اصفهانی چ تهران ص 12).
- امثال:
ای فلک ! به همه منقل دادی به ما کلک. عامه درموقع غبطه یا رشک به مزاح بدین جمله از ناسازگاری بخت شکایت کنند. (امثال و حکم ج 1 ص 328)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
کفش نیک ساخته، گوسپندی که از علف زاری به علف زاری رود، بیان کرده شده و تقریرشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ لِ)
قریه ای است دوفرسنگی بیشتر میانۀ جنوب و مشرق خورموج. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر است که 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ / قَ)
درپی کننده نعل و موزه را. (منتهی الارب) (آنندراج). درپی کننده کفش و موزه. (از ناظم الاطباء) ، رونده از چراگاهی به چراگاه دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قَ)
صورت برساخته ای است از منقل. سنجر کاشی در بیت زیر منقل را به ضرورت چنین آورده است:
گه در درون شعله و گه شعله در درون
سنجر گهی سمندر و گاهی منقلم.
رجوع به مصطلاحات الشعرا ذیل ’اصحاب منقل’ و نیز رجوع به آنندراج و بهار عجم ذیل منقل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
گیاهی است از تیره چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره ای جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش و شکافهایی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد می کند به خارج ترشح می شود. و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهارساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خودبخود از اطراف شکافهای ناحیۀ یقه به خارج ترشح می شود. این صمغ را به نام صمغ آمونیاک می نامند و آن به صورت قطعات کوچک ونامنظم (به بزرگی 1/3 تا 3/5 سانتیمتر) یا به شکل تودۀ حجیمی به رنگ زرد می باشد و بوی معطر و طعم گس وتلخ و مهوعی دارد. شجرالاشق. درخت اشه. درخت وشق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اشق و الزاق الذهب شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ جُ)
هر چیز درهم کشیده شده وچین و شکنج به هم رسانیده، دست و پایی را گویند که انگشتان آن در هم کشیده شده باشد، خمیر نانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُمْ بُ)
سخت و درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زیرکوه باشت و بابویی است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَوْءْ)
خود را در زحمت افکندن، مزاحمت فراهم کردن. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
رودۀ سوسمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پیمانۀ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد گران وطی و گران پاسپر. (منتهی الارب) (آنندراج). الرجل الثقیل الوطاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنبل
تصویر کنبل
سخت و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز در هم کشیده و چین و شکن بهم رسانیده، دست و پایی ک انگشتانش در هم کشیده شده باشد، خمیرنانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان بصورت درختچه بارتفاع 2، 1 تا 4، 2 متر که در اکثر نقاط ایران میروید. ساقه اش ضخیم بی کرک و گلها یش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است. در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره شیرینی رنگی جریان دارد که بر اثر گزش حشرات یا تولید زخم و خراش شکافها یی که باد و عوامل دیگر در پوست ساقه اش ایجاد میکند بخارج ترشح میشود و بعلاوه در ریشه های سه ساله تا چهار ساله نیز مقدار زیادی از این صمغ وجود دارد که بر اثر گرمای ثابت زمین خود بخود از اطراف شکافها ناحیه یقه بخارج ترشح میشود. این صمغ را بنام صمغ آمونیاک می نامند و آن بصورت قطعات کوچک و نا منظم (ببزرگی 3، 1 تا 5، 3 سانتیمتر) یا بشکل توده حجیمی برنگ زرد میباشد و بوی معطر و طعم گس و تلخ و مهوعی دارد شجر الاشق درخت اشه درخت و شق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
فرانسوی رفدیس، ستون گچ بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنقل
تصویر قنقل
پیمانه بزرگ، نام افسرخسرو (تاج کسری) ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقل
تصویر تنقل
جابجا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقل
تصویر منقل
((مَ قَ))
آتشدان، مجمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجل
تصویر کنجل
((کُ جُ))
هر چیز پیچیده و درهم کشیده، دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کُ سُ))
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کَ س))
لغو، فسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنقل
تصویر تنقل
((تَ نَ قُّ))
از جایی رفتن، نقل و آجیل خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
آتشدان، مجمر، ناردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاه کنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
کنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
کندو، وسیله ای برای کره گیری، گاو ماده ای که آماده آبستنی است
فرهنگ گویش مازندرانی