جدول جو
جدول جو

معنی کنفره - جستجوی لغت در جدول جو

کنفره
(کِ فِ رَ)
پردۀ بینی و سر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنفره
پره بینی، نوک بینی
تصویری از کنفره
تصویر کنفره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کافره
تصویر کافره
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناره
تصویر کناره
کنار، کنار چیزی، کرانه، ساحل
کناره جستن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
کناره گرفتن: کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی اظهارنظر می کنند، گردهمایی
در علوم سیاسی مجلس قانون گذاری در بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
دندانه های مثلث یا نیم دایره که از گل، سنگ یا آجر بر بالای دیوار یا برج و بارو می سازند، هر چیز دندانه دار مثلاً کنگرۀ پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(کَثَ رَ)
کنثره الحمار، پیش بینی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رَ)
مؤنث کافر. رجوع به غدار، جحود و کافر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ رَ / رِ)
بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند. (برهان) (آنندراج). شرفۀ دیوار و منظره و کوشک و برج. (صحاح الفرس). شرفه. (دهار). شرفه و برآمدگیهای محرابی شکلی که بر بالای دیوار شهر و حصار سازند و دندانه های بالای دیوارها و بلندیهای هر چیزی. (ناظم الاطباء) : فرمودش تا بر چهار حد شارستان بنای خانه ها سازند مر غله را و سلاح را و کنگره ها را باز آبادان کنند و دری آهنین نهند. (ترجمه تاریخ طبری).
آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید
بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواچ.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 68).
از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
ز سر کنگره برخواند مرد کلکا.
ابوالعباس.
به حلقه درآمد سر کنگره
برآمد ز بن تا به سر یکسره.
فردوسی.
کمندی بدان کنگره در ببست
گره زد برو چند بپسود دست.
فردوسی.
فروهشت گیسو بدان کنگره
بدل گفت زال این کمندی سره.
فردوسی.
بزرگ شهری و در شهرکاخهای بزرگ
رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر.
فرخی.
خشت او از کوه برگیرد همی تیغ بلند
ناوک او کنگره برباید از برج حصار.
فرخی.
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
هر یک از دندانه های حصار و باره و دیواری و چندانکه کنگرۀ قلعه ارک بود از هر کنگره جوشن سواری و خودی و... نهاده بودند. (تاریخ سیستان).
ره کوشک یکسر ز ساده رخام
زمین مرمر و کنگره عود خام.
اسدی.
معلق بدو چارصد کنگره
ز جزع و بلور و گهر یکسره.
اسدی.
هر وقت که بر تو دست یابم سرت ببرم و بر کنگرۀ قلعه نهم. (اسکندرنامۀ نسخه سعید نفیسی). و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد و دریای ساوه خشک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 96- 97). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند وخشتی از سیم و خشتی از زر و کنگره ها از مروارید و مرجان. (قصص الانبیاء). و از این رکن تا بدان رکن هفتادکنگره بود. (قصص الانبیاء).
چون می فروکشد سر سروت فلک بچاه
تو بر فلک همی چه کشی طرف کنگره.
ناصرخسرو.
و کنگره های ایوان کسری بیفتاد. (مجمل التواریخ).
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه اوشهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو.
خیام (چ فروغی ص 108).
کنگرۀ قلعۀ اسلام را
نیست به از خامۀ تو دیده بان.
خاقانی.
خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا.
خاقانی.
از او شخصی فروافتد گران سنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
هم آخر کار کو بی تاب گردد
هم او هم کنگره پرتاب گردد.
نظامی.
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدو چون سایه های کنگره.
مولوی.
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق.
مولوی.
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان بود
یک روز نگه کن که در این کنگره خشتیم.
سعدی.
گر بی تو بود جنت بر کنگره بنشینم
ور باتو بود دوزخ در سلسه آویزم.
سعدی.
سعدیا کنگرۀ وصل بلند است ولیک
تا سر اندرننهی دست بدانجا نرسد.
سعدی.
ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.
حافظ.
، پر بالای خود، زینتهای بالای تاج. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ رَ / رِ)
به معنی کنگر است که سازی باشد که مردم هندوستان نوازند و آن چوبی است که بر آن دو تار فولادی کشیده اند و بر زیر هر دو سر آن چوب دو کدو نصب کرده اند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به کنگر و کنگری شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ رَ / رِ)
فریبنده و مردم بازی دهنده. (برهان) (آنندراج). فریبنده و حیله کننده و غدرنماینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
شتر مادۀ بزرگ هیکل کلان جثه. ج، کناعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
قلاب آهنی است که قصابان گوسفند کشته را بدان زده بر در دکان بیاویزند و معرب آن قناره است و به تعریب مشهور شده. (از انجمن آرا) (آنندراج). قلاب آهنین و معرب آن قناره در لغت هر چیزی را گویند که بر آن چیزها آویزند و در اصطلاح قلاب را خصوصاً قلابی که قصابان گوشت بر آن بند کنند. (برهان). قلاب آهنین. قناره معرب آن است. (رشیدی) (مهذب الاسما)
لغت نامه دهخدا
(کِنْ نا رَ)
پاره ای از کتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کنار. پاره ای از جامۀ کتان و این دخیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَنْ نا رَ / کِنْ نا رَ)
رباب یا دف یا طنبور. ج، کنارات. کنانیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طبل یک روی. (مهذب الاسماء). عودها و دف ها و طبلها و طنبورها. شاید قلب کران به معنی عود باشد. ج، کنارات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ گِ رِ)
مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که در بارۀ مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِمْ بِ رَ)
سر بینی بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ رَ / رِ)
مرغکی است که در آب نشیند و مکان و آشیان در آب سازد. (برهان) (آنندراج). یک قسم مرغ آبی کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ رَ)
سنگی که برای صاف کردن بکار برند. (دزی ج 1 ص 694). سنگ فسان
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناره
تصویر کناره
شندف دهل کلی (دایره زنگی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبره
تصویر کنبره
دماغ کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
بلندیهای هر چیز را گویند، عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که درباره مسائل اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
فریبنده فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنفرت
تصویر کنفرت
از کنفر فرانسوی آسایش آسودگی، همیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافره
تصویر کافره
مونث کافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنفره
تصویر صنفره
پارسی تازی گشته سنباده
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ گْ یا گِ رِ))
مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (واژه فرهنگستان)، مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
چوبی یا آهنی دراز دارای میخ های بلند که در دکان قصابی گوشت را به آن آویزان می کنند، قناره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
((کَ رَ یا رِ))
جانب، پهلو، کرانه، لب، ساحل، در خارج از مسیر اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
((کُ گِ رِ))
شرفه، دندانه، دندانه های بالای دیوارها و بلندی های هرچیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنوره
تصویر کنوره
((کَ رِ یا رَ))
فریبنده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناره
تصویر کناره
ساحل، حاشیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
همایش
فرهنگ واژه فارسی سره
پهلو، جانب، حاشیه، دامن، ساحل، طرف، کرانه، کران، گوشه، لبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد