جدول جو
جدول جو

معنی کنگره

کنگره((کُ گِ رِ))
شرفه، دندانه، دندانه های بالای دیوارها و بلندی های هرچیزی
تصویری از کنگره
تصویر کنگره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کنگره

کنگره

کنگره
تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی اظهارنظر می کنند، گردهمایی
در علوم سیاسی مجلس قانون گذاری در بعضی از کشورها
کنگره
فرهنگ فارسی عمید

کنگره

کنگره
دندانه های مثلث یا نیم دایره که از گل، سنگ یا آجر بر بالای دیوار یا برج و بارو می سازند، هر چیز دندانه دار مثلاً کنگرۀ پارچه
کنگره
فرهنگ فارسی عمید

کنگره

کنگره
بلندیهای هر چیز را گویند، عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که درباره مسائل اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند
فرهنگ لغت هوشیار

کنگره

کنگره
مجلسی متشکل از نمایندگان چند دولت یا عده ای دانشمند برای بحث و گفتگو، همایش (واژه فرهنگستان)، مجلس قانون گذاری ایالات متحده امریکا
فرهنگ فارسی معین

کنگره

کنگره
به معنی کنگر است که سازی باشد که مردم هندوستان نوازند و آن چوبی است که بر آن دو تار فولادی کشیده اند و بر زیر هر دو سر آن چوب دو کدو نصب کرده اند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به کنگر و کنگری شود
لغت نامه دهخدا

کنگره

کنگره
مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که در بارۀ مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کنگره

کنگره
بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند. (برهان) (آنندراج). شرفۀ دیوار و منظره و کوشک و برج. (صحاح الفرس). شرفه. (دهار). شرفه و برآمدگیهای محرابی شکلی که بر بالای دیوار شهر و حصار سازند و دندانه های بالای دیوارها و بلندیهای هر چیزی. (ناظم الاطباء) : فرمودش تا بر چهار حد شارستان بنای خانه ها سازند مر غله را و سلاح را و کنگره ها را باز آبادان کنند و دری آهنین نهند. (ترجمه تاریخ طبری).
آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید
بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواچ.
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 68).
از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
ز سر کنگره برخواند مرد کلکا.
ابوالعباس.
به حلقه درآمد سر کنگره
برآمد ز بن تا به سر یکسره.
فردوسی.
کمندی بدان کنگره در ببست
گره زد برو چند بپسود دست.
فردوسی.
فروهشت گیسو بدان کنگره
بدل گفت زال این کمندی سره.
فردوسی.
بزرگ شهری و در شهرکاخهای بزرگ
رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر.
فرخی.
خشت او از کوه برگیرد همی تیغ بلند
ناوک او کنگره برباید از برج حصار.
فرخی.
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
هر یک از دندانه های حصار و باره و دیواری و چندانکه کنگرۀ قلعه ارک بود از هر کنگره جوشن سواری و خودی و... نهاده بودند. (تاریخ سیستان).
ره کوشک یکسر ز ساده رخام
زمین مرمر و کنگره عود خام.
اسدی.
معلق بدو چارصد کنگره
ز جزع و بلور و گهر یکسره.
اسدی.
هر وقت که بر تو دست یابم سرت ببرم و بر کنگرۀ قلعه نهم. (اسکندرنامۀ نسخه سعید نفیسی). و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد و دریای ساوه خشک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 96- 97). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند وخشتی از سیم و خشتی از زر و کنگره ها از مروارید و مرجان. (قصص الانبیاء). و از این رکن تا بدان رکن هفتادکنگره بود. (قصص الانبیاء).
چون می فروکشد سر سروت فلک بچاه
تو بر فلک همی چه کشی طرف کنگره.
ناصرخسرو.
و کنگره های ایوان کسری بیفتاد. (مجمل التواریخ).
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه اوشهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو.
خیام (چ فروغی ص 108).
کنگرۀ قلعۀ اسلام را
نیست به از خامۀ تو دیده بان.
خاقانی.
خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپیده شد پیدا.
خاقانی.
از او شخصی فروافتد گران سنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
هم آخر کار کو بی تاب گردد
هم او هم کنگره پرتاب گردد.
نظامی.
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدو چون سایه های کنگره.
مولوی.
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق.
مولوی.
چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان بود
یک روز نگه کن که در این کنگره خشتیم.
سعدی.
گر بی تو بود جنت بر کنگره بنشینم
ور باتو بود دوزخ در سلسه آویزم.
سعدی.
سعدیا کنگرۀ وصل بلند است ولیک
تا سر اندرننهی دست بدانجا نرسد.
سعدی.
ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.
حافظ.
، پر بالای خود، زینتهای بالای تاج. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا