ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کنشتوک، چوبک اشنان، جوغان، بیخ، غسلج، چوبک برای مثال ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۵)
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، کَنَشتوک، چوبَک اُشنان، جوغان، بیخ، غَسلَج، چوبَک برای مِثال ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۵)
جمهوری دمکراتیک کنگو یا ’کنگو کینشازا’ که در گذشته به نام کنگوی بلژیک شهرت داشت. یکی از کشورهای آفریقای استوایی است و قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را شامل می گردد و 2345000 کیلومتر مربع وسعت و 16353000 تن سکنه دارد. پایتخت آن کینشازا و زبان رسمی آنجا فرانسه است. زراعت قهوه و کتان در آن سرزمین رواج دارد و معادن طلا و روی و منگنز و قلع و مخصوصاً اورانیوم و الماس و مس آن خاصه در کاتانگا حائزاهمیت بسزائی است. کنگوی بلژیک به وسیلۀ لئوپلد دوم تأسیس گردید. این سرزمین تا سال 1960 میلادی از مستعمرات بلژیک بود و پس از استقلال ماجرای پرسروصدای پاتریس لومومبا نخست وزیر این کشور به وجود آمد و لومومبا به وسیلۀ رئیس جمهور ’ژوزف کازاووبا’ از کار بر کنار گردید و سپس در سال 1961 به قتل رسید. موئیز چومبه با تجزیۀ قسمت کاتانگا از کشور مدتی در این قسمت حکمروائی کرد ولی در سال 1963 با میانجی گری سازمان ملل این تجزیه طلبی از بین رفت و از سال 1964 تا 1965چومبه در رأس حکومت کنگو قرار گرفت. و سپس به وسیلۀ کودتای ژنرال موبوتو بر کنار گردید. (از لاروس)
جمهوری دمکراتیک کنگو یا ’کنگو کینشازا’ که در گذشته به نام کنگوی بلژیک شهرت داشت. یکی از کشورهای آفریقای استوایی است و قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را شامل می گردد و 2345000 کیلومتر مربع وسعت و 16353000 تن سکنه دارد. پایتخت آن کینشازا و زبان رسمی آنجا فرانسه است. زراعت قهوه و کتان در آن سرزمین رواج دارد و معادن طلا و روی و منگنز و قلع و مخصوصاً اورانیوم و الماس و مس آن خاصه در کاتانگا حائزاهمیت بسزائی است. کنگوی بلژیک به وسیلۀ لئوپلد دوم تأسیس گردید. این سرزمین تا سال 1960 میلادی از مستعمرات بلژیک بود و پس از استقلال ماجرای پرسروصدای پاتریس لومومبا نخست وزیر این کشور به وجود آمد و لومومبا به وسیلۀ رئیس جمهور ’ژوزف کازاووبا’ از کار بر کنار گردید و سپس در سال 1961 به قتل رسید. موئیز چومبه با تجزیۀ قسمت کاتانگا از کشور مدتی در این قسمت حکمروائی کرد ولی در سال 1963 با میانجی گری سازمان ملل این تجزیه طلبی از بین رفت و از سال 1964 تا 1965چومبه در رأس حکومت کنگو قرار گرفت. و سپس به وسیلۀ کودتای ژنرال موبوتو بر کنار گردید. (از لاروس)
به معنی آتشکده است و معبد یهودان. (برهان) (از ناظم الاطباء). آتشکدۀ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است. (انجمن آرا) (آنندراج). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بتخانه، و در رشیدی آتشکده و در برهان... به معنی معبد یهود و در سراج نیز... عبادت خانه کفار. (غیاث). معبد یهودان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً. (فرهنگ فارسی معین). در پهلوی ’کنشیا’ (مجمع) عبری ’کنسث’ (جامعه) ، آرامی ’کنوشتا’ (کنیسه). (از حاشیه برهان چ معین). نیازشگاه یهودان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنیسه. نمازخانه. کلیسا. کلیسیا. کلیسه. مقابل مسجد. نمازگاه. (یادداشت ایضاً) : مشتری دلالت دارد بر مزگت ها و منبرها و کنشت و کلیسا. (التفهیم). ز سرگین و دستار و زربفت و خشت همی گفت با سفله مرد کنشت. فردوسی. پدر دیر او بود و مادر کنشت نگهبان و جویندۀ خوب و زشت. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2385). مست را مسجد و کنشت یکیست نیست را دوزخ و بهشت یکیست. سنائی. اگر رأی جهان آرای فیروزی مرا فیروزی اقطاع مابین الحصنین فرموده بنای کنشتی و سرایی اطلاق فرماید در جهانداری و بختیاری همانا کمال عاطفت افزاید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). جهودان را کنشت است و ترسایان را کلیسیا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). و در شارستان مرو کنشتی بنا کرد و آن کنشت به نزدیک بنی اسرائیل بنای بزرگوار بود. (تاریخ بیهق ص 22). به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا. خاقانی. دوزخی افتاده به جای بهشت قیصر آن قصر شده در کنشت. نظامی. به عقیدت جهود کینه سرشت مار نیرنگ و اژدهای کنشت. نظامی. کنشت و کلیسا خراب کردند. (کتاب النقض ص 510). وان دگر بهر ترهب در کنشت وان دگر بهر حریفی سوی کشت. مولوی. هین چه راحت بود زان آواز زشت کو فتاد از وی به ناگه در کنشت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 336). ترا آسمان خط به مسجد نوشت مزن طعنه بر دیگری در کنشت. سعدی. همه کس طالب یار است چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت. حافظ. محراب یهود اگر کنشت است او را چه گنه که سرنوشت است. امیرحسینی. برسم هنگام بندگی به جای آوردن ایستاده بود در کنشت رسید وقت انداختن بخور کندور در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جای بستن خوکان. (برهان) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). در برهان گفته معبد یهودان و جای بستن خوکان و این عبارتی سخیف است. (انجمن آرا) (آنندراج) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1195)
به معنی آتشکده است و معبد یهودان. (برهان) (از ناظم الاطباء). آتشکدۀ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است. (انجمن آرا) (آنندراج). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بتخانه، و در رشیدی آتشکده و در برهان... به معنی معبد یهود و در سراج نیز... عبادت خانه کفار. (غیاث). معبد یهودان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً. (فرهنگ فارسی معین). در پهلوی ’کنشیا’ (مجمع) عبری ’کنسث’ (جامعه) ، آرامی ’کنوشتا’ (کنیسه). (از حاشیه برهان چ معین). نیازشگاه یهودان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنیسه. نمازخانه. کلیسا. کلیسیا. کلیسه. مقابل مسجد. نمازگاه. (یادداشت ایضاً) : مشتری دلالت دارد بر مزگت ها و منبرها و کنشت و کلیسا. (التفهیم). ز سرگین و دستار و زربفت و خشت همی گفت با سفله مرد کنشت. فردوسی. پدر دیر او بود و مادر کنشت نگهبان و جویندۀ خوب و زشت. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2385). مست را مسجد و کنشت یکیست نیست را دوزخ و بهشت یکیست. سنائی. اگر رأی جهان آرای فیروزی مرا فیروزی اقطاع مابین الحصنین فرموده بنای کنشتی و سرایی اطلاق فرماید در جهانداری و بختیاری همانا کمال عاطفت افزاید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). جهودان را کنشت است و ترسایان را کلیسیا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). و در شارستان مرو کنشتی بنا کرد و آن کنشت به نزدیک بنی اسرائیل بنای بزرگوار بود. (تاریخ بیهق ص 22). به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا. خاقانی. دوزخی افتاده به جای بهشت قیصر آن قصر شده در کنشت. نظامی. به عقیدت جهود کینه سرشت مار نیرنگ و اژدهای کنشت. نظامی. کنشت و کلیسا خراب کردند. (کتاب النقض ص 510). وان دگر بهر ترهب در کنشت وان دگر بهر حریفی سوی کشت. مولوی. هین چه راحت بود زان آواز زشت کو فتاد از وی به ناگه در کنشت. مولوی (مثنوی چ خاور ص 336). ترا آسمان خط به مسجد نوشت مزن طعنه بر دیگری در کنشت. سعدی. همه کس طالب یار است چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت. حافظ. محراب یهود اگر کنشت است او را چه گنه که سرنوشت است. امیرحسینی. برسم هنگام بندگی به جای آوردن ایستاده بود در کنشت رسید وقت انداختن بخور کندور در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جای بستن خوکان. (برهان) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). در برهان گفته معبد یهودان و جای بستن خوکان و این عبارتی سخیف است. (انجمن آرا) (آنندراج) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت. عماره (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1195)
کردار. چنانکه گویند: ’بدکنشت’، یعنی بدکردار. (از برهان) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل ’کنش’. (از حاشیۀ برهان چ معین) : به گفتار گرسیوز بدکنشت نبودی درختی ز کینه به کشت. فردوسی. و رجوع به کنش و بدکنشت شود
کردار. چنانکه گویند: ’بدکنشت’، یعنی بدکردار. (از برهان) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل ’کُنِش’. (از حاشیۀ برهان چ معین) : به گفتار گرسیوز بدکنشت نبودی درختی ز کینه به کشت. فردوسی. و رجوع به کُنِش و بدکنشت شود
غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری). اسم فارسی حصرم است. (فهرست مخزن الادویه). غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). کنشو. انگور نارسیده. غوره. (فرهنگ فارسی معین) : برفتم به رز تا بیارم کنشتو چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو. علی قرط (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، گیاهی که بدان جامه شویند. (برهان). نباتی است به تازی محلب گویند. (فرهنگ اسدی). نباتی است که در یمن و فرغانه روید و آن را محلب خوانند. (صحاح الفرس). گیاهی است که از بیخ آن جامه شویند و اشنان گویند و به عربی محلب خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : تا کی دوم از گرد در تو کاندر تونمی بینم چربو ایمن بزی اکنون که بشستم دست از تو به اشنان و کنشتو. شهید بلخی (از لغت فرس اسدی). رجوع به کنستو شود، خاشاک. (ناظم الاطباء)
غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری). اسم فارسی حصرم است. (فهرست مخزن الادویه). غورۀ انگور. (ناظم الاطباء). کنشو. انگور نارسیده. غوره. (فرهنگ فارسی معین) : برفتم به رز تا بیارم کنشتو چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو. علی قرط (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، گیاهی که بدان جامه شویند. (برهان). نباتی است به تازی محلب گویند. (فرهنگ اسدی). نباتی است که در یمن و فرغانه روید و آن را محلب خوانند. (صحاح الفرس). گیاهی است که از بیخ آن جامه شویند و اشنان گویند و به عربی محلب خوانند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) : تا کی دوم از گرد در تو کاندر تونمی بینم چربو ایمن بزی اکنون که بشستم دست از تو به اشنان و کنشتو. شهید بلخی (از لغت فرس اسدی). رجوع به کنستو شود، خاشاک. (ناظم الاطباء)
تخم بیدانجیر است و به عربی حب الخروع خوانند. گرم و خشک است در دوم و مسهل بلغم باشد و قولنج را بگشاید. (برهان). تخم بیدانجیر است که مسهل بلغم است. (آنندراج) (انجمن آرا). کرچک و تخم بیدانجیر. (ناظم الاطباء). اسم فارسی حب الخروع است. (فهرست مخزن الادویه)
تخم بیدانجیر است و به عربی حب الخِروع خوانند. گرم و خشک است در دوم و مسهل بلغم باشد و قولنج را بگشاید. (برهان). تخم بیدانجیر است که مسهل بلغم است. (آنندراج) (انجمن آرا). کرچک و تخم بیدانجیر. (ناظم الاطباء). اسم فارسی حب الخروع است. (فهرست مخزن الادویه)
پاردم و قوشقون و پاره چرمی که در پس زین اسب بسته و بر زیر دم وی اندازند تا آنکه زین جلو نرود. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 256). بیتی مخدوش بشاهد آورده است
پاردم و قوشقون و پاره چرمی که در پس زین اسب بسته و بر زیر دم وی اندازند تا آنکه زین جلو نرود. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 256). بیتی مخدوش بشاهد آورده است
ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. (برهان) (از جهانگیری). خم بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند. (غیاث). ظرف بزرگ گلین که در آن غله کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). کندوج معرب. (منتهی الارب) (دهار). آوندی از گل مانند خم بزرگ که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آن را پرغله کنند. کندوج. (فرهنگ فارسی معین). خمرۀ گلین. کندور. کنور. کنوج. تاپو. کندوله. خم از گل ناپخته. کنده. چال. سیلو که برای نگاهداری غله می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زائران ز بر تو آکنده هم کیسه های لاغر و هم کندو. فرخی. اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری برگرفت. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 356). نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو. نزاری قهستانی. مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 49). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. (حبیب السیر جزو 3 ص 324) ، به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (حاشیۀ برهان چ معین). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل. کور. کواره. خلیه. منج آشیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (فرهنگ فارسی معین) : نحلها بر کوه و کندوو شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. - نیلگون کندو، کنایه از آسمان است: زین فاحشه گندپیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو. ناصرخسرو
ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. (برهان) (از جهانگیری). خم بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند. (غیاث). ظرف بزرگ گلین که در آن غله کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). کندوج معرب. (منتهی الارب) (دهار). آوندی از گل مانند خم بزرگ که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آن را پرغله کنند. کندوج. (فرهنگ فارسی معین). خمرۀ گلین. کندور. کنور. کنوج. تاپو. کندوله. خم از گل ناپخته. کنده. چال. سیلو که برای نگاهداری غله می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زائران ز بر تو آکنده هم کیسه های لاغر و هم کندو. فرخی. اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری برگرفت. (راحه الصدور راوندی چ اقبال ص 356). نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو. نزاری قهستانی. مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. (ترجمه محاسن اصفهان ص 49). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. (حبیب السیر جزو 3 ص 324) ، به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (حاشیۀ برهان چ معین). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل. کور. کواره. خلیه. منج آشیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (فرهنگ فارسی معین) : نحلها بر کوه و کندوو شجر می نهند از شهد انبار شکر. مولوی. - نیلگون کندو، کنایه از آسمان است: زین فاحشه گندپیر زاینده بنشسته میان نیلگون کندو. ناصرخسرو
فرانسوی کادچک چکیده چوب کاد نام ماده تانن داری است که از درخت کاد استخراج میشود و در پزشکی و صنعت و چرمسازی مورد استعمال دارد. این ماده که در دباغی از آن زیاد استفاده میکنند از چوب درخت کاد تهیه میشود بدین طریق که چوب درخت کاد را بصورت قطعاتی بریده با قدری آب در ظروف گلی میپزند تا حدی که مایع درون ظرف بنصف تقلیل یابد. بعد مایع درون ظرف را خارج کرده و تصفیه و تبخیر مینمایند تا بصورت عصاره در آید. عصاره حاصل را بر روی قطعات حصیر میگسترند و در معرض گرمای خورشید قرار میدهند تا خشک گردد. بهترین نوع کاشو در پگو (بیرمانی انگلیس) و بنگال تهیه میشود. رنگ قطعات کاشو که ببازار عرضه میشود قهوه یی مایل بسیاه است ولی اگر شکسته شوند درون آنها قرمز رنگ است. کاشو بدون ذوب شدن میسوزد و در هنگام سوختن شعله ای از آن ظاهر نمیگردد و پس از سوختن نیز خاکستر سفید رنگی بر جای میگذارد. کاشو بدون پوست ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بر زبان نمی چسبد و بزاق را قرمز رنگ نمیکند. کاشو در آب سرد محلول است. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو میگیرند که در نقاشی و صنعت مورد استعمال دارد. همچنین در کاشو ماده ای اسیدی بنام اسید کاشو تانیک وجود دارد
فرانسوی کادچک چکیده چوب کاد نام ماده تانن داری است که از درخت کاد استخراج میشود و در پزشکی و صنعت و چرمسازی مورد استعمال دارد. این ماده که در دباغی از آن زیاد استفاده میکنند از چوب درخت کاد تهیه میشود بدین طریق که چوب درخت کاد را بصورت قطعاتی بریده با قدری آب در ظروف گلی میپزند تا حدی که مایع درون ظرف بنصف تقلیل یابد. بعد مایع درون ظرف را خارج کرده و تصفیه و تبخیر مینمایند تا بصورت عصاره در آید. عصاره حاصل را بر روی قطعات حصیر میگسترند و در معرض گرمای خورشید قرار میدهند تا خشک گردد. بهترین نوع کاشو در پگو (بیرمانی انگلیس) و بنگال تهیه میشود. رنگ قطعات کاشو که ببازار عرضه میشود قهوه یی مایل بسیاه است ولی اگر شکسته شوند درون آنها قرمز رنگ است. کاشو بدون ذوب شدن میسوزد و در هنگام سوختن شعله ای از آن ظاهر نمیگردد و پس از سوختن نیز خاکستر سفید رنگی بر جای میگذارد. کاشو بدون پوست ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بر زبان نمی چسبد و بزاق را قرمز رنگ نمیکند. کاشو در آب سرد محلول است. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو میگیرند که در نقاشی و صنعت مورد استعمال دارد. همچنین در کاشو ماده ای اسیدی بنام اسید کاشو تانیک وجود دارد